آیـا مـی دانید :
واژه ثریـا عربی نیست و درست آن سریـا هست سریـا یـا سوریـا نام خدای خورشید هندوان است. شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان اما آنرا درون زبان فارسی و عربی بـه مفهوم یک ستاره مشخص گرفته اند. شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان سوریـا در پارسی کهن خوریـا – حوریـا هم گفته شده یعنی س درون سوریـا یـه خ تبدیل شده و خور یعنی خورشید. مثلا خوراسان یعنی جای خورشید یـا جایی کـه خورشید بر مـی آید.
شاید حوری نیز بـه همـین واژه خوریـا – حوریـا ربط داشته باشد. حتی واژه سول درون زبان های اروپایی به مـهنی خورشید نیز از همـین ریشـه است
هندوها یک نماد مقدس بـه نام چرخ خورشید دارند کـه به شکل صلیب شکسته آست و آن را سواتسیکا مـی نامند اما جالب هست بدانید قدیمـی ترین صلیب شکسته درون ایران کشف شده و هفت هزار سال قدمت دارد.
سال ۱۳۸۰ من با یک هئیت خارجی بـه نقش رستم رفتم درون آنجا آرامگاه پادشاهان پارسی بـه شکل صلیب درون دل کوه کنده شده
در همان زمان من مطلبی نوشتم و گفتم کـه این علامت صلیب نماد یک آیکون مقدس هست بعضی اعمال مذهبی هیچ ربطی بـه مذهب ندارد این اعمال فلکلوریک درون همـه ادیـان و مذاهب هست مثلا ایین کریسمس هیچگونـه ارتباطی بـه مذهب مسیحی ندارد این اعمال که تا زمانیکه با تقدس و تعصب جمع نشده اند و جنبه سرگرمـی و فولکلوریک دارند بسیـار مفید و لازمند
حتی ایین کریسمس پر حاشیـه امروزی کـه امروزه درون جهان برگزار مـی شود یکصد سال هم عمر ندارد
اما از دوره پاگان های خورشید پرست یـا مـیترایی ایین زمستانی وجود داشته کـه تقریبا برابر با ایین یلدا یـا چله هست کـه ان را پیروزی خورشید بر تاریکی و زایش دوباره خورشید مـی پنداشتند این ایین از مـیان رفته بود ولی درون قرن دوم یـا سوم مجدد با نام ایین مسیحی وارد روم شرقی شد
درخت سرو و صلیب نماد و از مظاهر خورشید پرستها و یـا ایین مـهر بود صلیب یـا چلیپا ساده شده علامت چرخ گردون و یـا سواتسیکا بود
من درون این خصوص سال ١٣٨٣ مقاله ای نوشته ام و نام انرا گذاشته ام صلیب پارسی نقش رستم
نقش رستم ۴ مقبره صلیب شکل بسیـار عظیم درون دل کوه دارد
صلیب طلایی اریـایی هم متعلق بـه هفت هزار سال قبل هست کـه در موزه ملی نگهداری مـی شود کـه ارم نازی ها از ان گرفته شده است
هندوها نیز صلیب شکسته اریـایی را نماد هندویی مـی دانندست.
حتی ایین کریسمس پر حاشیـه امروزی کـه امروزه درون جهان برگزار مـی شود یکصد سال هم عمر ندارد
اما از دوره پاگان های خورشید پرست یـا مـیترایی ایین زمستانی وجود داشته کـه تقریبا برابر با ایین یلدا یـا چله هست کـه ان را پیروزی خورشید بر تاریکی و زایش دوباره خورشید مـی پنداشتند این ایین از مـیان رفته بود ولی درون قرن دوم یـا سوم مجدد با نام ایین مسیحی وارد روم شرقی شد
درخت سرو و صلیب نماد و از مظاهر خورشید پرستها و یـا ایین مـهر بود صلیب یـا چلیپا ساده شده علامت چرخ گردون و یـا سواتسیکا بود
من درون این خصوص سال ١٣٨٣ مقاله ای نوشته ام و نام انرا گذاشته ام صلیب پارسی نقش رستم
نقش رستم ۴ مقبره صلیب شکل بسیـار عظیم درون دل کوه دارد
صلیب طلایی اریـایی هم متعلق بـه هفت هزار سال قبل هست کـه در موزه ملی نگهداری مـی شود کـه ارم نازی ها از ان گرفته شده است
هندوها نیز صلیب شکسته اریـایی را نماد هندویی مـی دانندست.
که بـه احتمال قوی نماد خورشید است. امروزه این حرف کاملا پذیرفته شده کـه صلیب نماد خورشید بوده و آنرا هنوز درون گردونـه خورشید هندوها مـی توان یـافت و به ادیـان مـیترایی نیز وابسته است. چرخ را درون قدیم ارته مـی گفته اند کـه اکنون بـه ارابه (عرابه) تبدیل شده است. ارته احتمالا با نام آریـا نیز مـی تواند ربط داشته باشد یعنی آریـایی ممکن هست همان افراد ارته باشند کـه با چرخ خورشید و گردونـه و ارابه ارتباط داشتند. بـه خراسان بزرگ نیز اَرَتَه مـی گفته اند بعدها همـین سرزمـین را آریـا نامـیده اند .
نامواژۀ «خوَنیرَثَه (خوَنیرَث)»(به معنای «چرخ خورشید»)، شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان از آمـیختن واژۀ اوستایی «خوَر (خورشید)»(*خوینگ: شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان از آنِ خورشید [خوین-گ/ خوَن/ خوَر]) با واژۀ «رَثَه یـا ارته (چرخ)» بـه دست مـیآید.
کلمـه یخان که درون بیشتر زبان ها به صورت کان و حان تلفظ مـی شود بـه احتمال زیـاد ریشـه درون زبان سغدی و سانسکریت دارد و کلمـه ای دخیل درون زبان های ترکی است. این واژه بـه احتمال قوی با کلمـه Kan- و kanva درون سانسکریت و زبان سغدی هم ریشـه هست که درون سایر زبان های خانواده ی آریـایی از جمله انگلیسی بـه صورت king نمود یـافته است. کان درون سانسکریت بـه معنی رئیس – شاه – بزرگ – امـیر – مـیر – رئیس ده و شـهر و … مـی باشد.
آیـا مـی دانید نماز یک واژه سانسکریت هست به معنی درود و سلام و البته عبادت هم معنی مـیدهد.
در زبان هندی نماسکار یـا نمزکار یـا نماز کار یعنی سلام و درود . واژه نماز برگرفته از همـین واژه است.
آیـا مـی دانید روضه خوانی کلمـه عربی نیست. روزا یک واژه هندو ایرانی هست و بـه معنی دعا هست هندوها بـه تسبیح دعا مـی گویند روزا
که ما بـه غلط آنرا با ض عربی مـی نویسیم “روضه ” مـی نویسیم ض عربی تلفظ بسیـار سختی دارد و بین ذ و د تلفظ مـی شود. و البته بطور طبیعی ما ایرانی ها آنرا نمـی توانیم تلفظ کنیم چون روضه درون زبان عربی بگونـه ای تلفظ مـی شود کـه شباهت بـه آوای بصورت روده دارد مثلا رمضان را رمدان تلفظ مـی کنند. اگر آنرا بـه لهجه ایرانی و بصورت رمزان تلفظ کنید هیچ عربی نخواهد فهمـید کـه شما چه گفتید. آیـا مـی دانید پری یر یعنی دعا نیز یک واژه هندو ایرانی هست همچنین هست – پریچر یعنی موعظه و … .
واژه * عیـار = ایـار = ایـاران = عیـاران
عربی نیست درست آن ایـار به معنی یـار – یـاور – هم رزم است کـه به غلط بصورت عیـار نوشته شده هست این واژه هیچ ارتباطی با عربی ندارد درون خود زبان فارسی تبدیل بـه عیـار شده هست و حتی معرب هم نیست. البته امروزه درون زبان های مختلفی کاربرد دارد. و در بیشتر زبان ها بـه معنی بیکار و الاف و ادم سرگردان تغییر مفهوم داده است.
ممکن هست علاف درون جمله آدم علاف و بیکار هم تغییر یـافته از همـین ایـار و عیـار باشد کـه تغییر شکل و تغییر معنی داده هست و بشکل الاف و یـا علاف درون امده است. چون علاف بـه معنی بیکار عربی نیست.
دکتر محمد معین در جلد چهارم برهان قاطع آنجا کـه در بارهً کلمـه عیـار بحث مـیکند، دراینمورد نوشته هست که:
ملک الشعرا بهار نیز درون سبک شناسی نوشته هست که:
* خانقاه هیچ ارتباطی بـه زبان عربی ندارد اصل آن خانگاه است. معنی اینگونـه واژه ها را عربها اصلا نمـی فهمند بعد فکر نکنید چون شکل ظاهری آن عربی هست عربها آن را حتما بفهمند.
*صیقل یک واژه عربی نیست اصل آن چگل یـا چقل هست به معنی ناصاف اما تغییر یـافته آنرا بصورت صیقل بـه معنی صاف شده و پرداخت کرده بکار مـی بریم.
یوق * عربی نیست اصل آن یوگ هست و هندی ایرانی است.(یوگ یک حلقه بیضی شکل هست که از چرم و یـا پارچه و یـا الیـاف ساخته شده و آنرا بر گردن دو یـا چند یـا اسب مـی بندند کـه هماهنگ و با هارمونی حرکت کنند از این عبارت مفهوم بندگی و اطاعت هم استخراج شده ) بـه عبارت دیگر از زبان سانسکریت هست و یوگا از همـین واژه هست .
الو یک واژه فارسی هست به معنی آتش . ألوکشت نیز فارسی هست و بـه هلوکست تبدیل شده هست یعنی با آتش کشتن.
امـیر نیز تغییر یـافته مـیر هست مـیر خود تغییر یـافته پیر هست . پیر – پییر – پدر- فادر – پیتر – یک ریشـه دارند اما درون طول زمان همراه با تغییر شکل و آوا تغییر معنی داده اند مثلا پیر درون ادبیـات فارسی یعنی دانشمند- رئیس – بزرگ – اما مـیر یعنی رئیس کوچک – رئیس یک منطقه .
مانند پادشاه و پاشا که از یک ریشـه اند اما پاشا درون زبان ترکی و عربی تغییر معنی داده و معنی آن یعنی فرمانده ایـالتی یـا شاه یک منطقه .
بیگ و بیک به معنی بزرگ هم یک ریشـه دارند و ترکی نیست.
گفتنی هست که عبادان کـه در کتب قدیمـی بکار رفته معرب شده آبادان است. و عبادان درون زبان عربی معنی ندارد…
.از اینگونـه کلمات و غلط های نوشتاری فراوان داریم……..
…نگوییم مثلث بگوییم لچک
لچک برابر (مثلث متساوی الاضلاع)..
لچک نابرابر = مثلث غیر متساوی الا.ضلاع
لچک برابر (مثلث متساوی الاضلاع)..
لچک نابرابر = مثلث غیر متساوی الا.ضلاع
بجای… . = … بگوییم.
مثلث = لچک لچکی
اضلاع = دار – دال – ستون –
مثلث متساوی الاضلاع = لچک برابر دال
مثلث غیر متساوی الاضلاع = لچک نابرابر دال
تواضع = فروتنی بگوییم
متواضع = فروتن بگوییم
متوسط = مـیانگین
متوفی = درگذشته
توقع = چشمداشت
متوقع = چشم دارنده
تولد = زایش
متولد = زاده
تهاجم = آفند
مـهاجم = آفندگر/ تازنده
متهاجم = آفندگر – تازنده
مثال = نمونـه / همانند
مثلث = سه بر/ سه گوش
مجال = یـارا/ هنگام
مجلس = نشست
مجالس = نشستها
مجمع = گردهمآیی
مجامع = گردهمآییها
مجانی = رایگان
مجاور = همسایـه
مجاورت = همسایگی
مجبور = ناچار/ ناگزیر
اجبار = ناچاری
مجبور = ناچار
مجددا = دوباره
مجرب = کارآزموده
مجرد = تنـها
تجرد = تنـهایی
جرم = بزه/ گناه
مجرم = بزهکار/ گناهکار
جرح = زخم
مجروح = زخمـی
مجسمـه = تندیس/ سردیس
جعل = ساختن
مجعول = ساختگی
جعد = شکن
مجعد = درون شکن/ پیچ درون پیچ
جلال = شکوه
مجلل = باشکوه
مجمل = کوتاه
جنون = دیوانگی
مجنون = دیوانـه
مجهول = ناشناخته
جهل = ناشناختن
حرب = جنگ/ کارزار
محاربات = جنگها/ کارزارها
محاسبه = شمارهگیری
حساب = شماره / شمردن
حسن = نیکی
محاسن = نیکیـها
حافظ = نگهبان/ نگهدارنده/ نگهدار
محافظ = نگهبان
محاکمـه = دادرسی/ داوری
محال = ناشدنی
محبت = مـهرورزی
محبس = زندان
محبوب = دلدار/ دلبریگرایی
احتیـاج = نیـازمندی
محتاج = نیـازمند
احتیـاط = دوراندیشی
محتاط = دوراندیش
احترام = گرامـیداشت/ ارج
محترم = گرامـی/ ارجمند
احتمال = گمان بردن / حدس زدن
محتمل = گویـا/ شاید
محتوی = درون مایـه/ دارنده
محرم = همراز/ همدم
محروم = بیبهره
حزن = اندوه
تواضع = فروتنی بگوییم
متواضع = فروتن بگوییم
متوسط = مـیانگین
متوفی = درگذشته
توقع = چشمداشت
متوقع = چشم دارنده
تولد = زایش
متولد = زاده
تهاجم = آفند
مـهاجم = آفندگر/ تازنده
متهاجم = آفندگر – تازنده
مثال = نمونـه / همانند
مثلث = سه بر/ سه گوش
مجال = یـارا/ هنگام
مجلس = نشست
مجالس = نشستها
مجمع = گردهمآیی
مجامع = گردهمآییها
مجانی = رایگان
مجاور = همسایـه
مجاورت = همسایگی
مجبور = ناچار/ ناگزیر
اجبار = ناچاری
مجبور = ناچار
مجددا = دوباره
مجرب = کارآزموده
مجرد = تنـها
تجرد = تنـهایی
جرم = بزه/ گناه
مجرم = بزهکار/ گناهکار
جرح = زخم
مجروح = زخمـی
مجسمـه = تندیس/ سردیس
جعل = ساختن
مجعول = ساختگی
جعد = شکن
مجعد = درون شکن/ پیچ درون پیچ
جلال = شکوه
مجلل = باشکوه
مجمل = کوتاه
جنون = دیوانگی
مجنون = دیوانـه
مجهول = ناشناخته
جهل = ناشناختن
حرب = جنگ/ کارزار
محاربات = جنگها/ کارزارها
محاسبه = شمارهگیری
حساب = شماره / شمردن
حسن = نیکی
محاسن = نیکیـها
حافظ = نگهبان/ نگهدارنده/ نگهدار
محافظ = نگهبان
محاکمـه = دادرسی/ داوری
محال = ناشدنی
محبت = مـهرورزی
محبس = زندان
محبوب = دلدار/ دلبریگرایی
احتیـاج = نیـازمندی
محتاج = نیـازمند
احتیـاط = دوراندیشی
محتاط = دوراندیش
احترام = گرامـیداشت/ ارج
محترم = گرامـی/ ارجمند
احتمال = گمان بردن / حدس زدن
محتمل = گویـا/ شاید
محتوی = درون مایـه/ دارنده
محرم = همراز/ همدم
محروم = بیبهره
حزن = اندوه
جاذبه (فیزیک)= گرانش
جاذبه=کشش، رُبایش
جامع=فراگیر
جامعه (تشکُل)=همبود
جامعه = همبودگاه
جایز = روا
جایزه = پاداش
جبران = توزش (توختن)
جُثه = تنـه
جدال = پیکار
جدید الانتشار = تازه چاپ
جدید التأسیس = نوبنیـاد، نوساز
جذاب = گیرا
جذبه = گیرایی
جرأت = یـارا
جرأت داشتن = یـارستن
جر ثقیل، جر اثقال = گرانکِش
جُرم = بِزِه، گناه
جریـان = روایی
جریمـه = تاوان
جاعل = بَرساز
جعلی = بَرساخته، ساختگی
جغرافیـا = جئوگرافی. گیتاشناسی
جلاد = دُژخیم
جلال و جبروت = فَر و شکوه
جِلد = پوسته، پوشینـه
جن = پری
اجنـه = پریـان
جنبه، بُعد = سویـه
جنوب = نیمروز
جنون = دیوانگی
جواز = پروانـه
جور = جفا، ستم
چَت (chat) = گَپ
چطور = چه گونـه، چه سان
جزء = بند
جزا = سزا
جزایی (حقوقی) = کیفری
جزیره = آبخُست
جسور = دلیر، بی باک
جعل = بَرساخت
حائز = دارا
حاصل = دستاورد
حاصلخیز = باروَر، پُربار
حتماً = بی گمان، هر آینـه
حجم = گُنج
حداقل = کمـینـه، دست کم
حداکثر = بیشینـه
حذف = زُدایش، زُدودن
***
جاذبه=کشش، رُبایش
جامع=فراگیر
جامعه (تشکُل)=همبود
جامعه = همبودگاه
جایز = روا
جایزه = پاداش
جبران = توزش (توختن)
جُثه = تنـه
جدال = پیکار
جدید الانتشار = تازه چاپ
جدید التأسیس = نوبنیـاد، نوساز
جذاب = گیرا
جذبه = گیرایی
جرأت = یـارا
جرأت داشتن = یـارستن
جر ثقیل، جر اثقال = گرانکِش
جُرم = بِزِه، گناه
جریـان = روایی
جریمـه = تاوان
جاعل = بَرساز
جعلی = بَرساخته، ساختگی
جغرافیـا = جئوگرافی. گیتاشناسی
جلاد = دُژخیم
جلال و جبروت = فَر و شکوه
جِلد = پوسته، پوشینـه
جن = پری
اجنـه = پریـان
جنبه، بُعد = سویـه
جنوب = نیمروز
جنون = دیوانگی
جواز = پروانـه
جور = جفا، ستم
چَت (chat) = گَپ
چطور = چه گونـه، چه سان
جزء = بند
جزا = سزا
جزایی (حقوقی) = کیفری
جزیره = آبخُست
جسور = دلیر، بی باک
جعل = بَرساخت
حائز = دارا
حاصل = دستاورد
حاصلخیز = باروَر، پُربار
حتماً = بی گمان، هر آینـه
حجم = گُنج
حداقل = کمـینـه، دست کم
حداکثر = بیشینـه
حذف = زُدایش، زُدودن
***
محشر = رستاخیز / رستخیز
محصل = دانشآموز/ دانشجو
محضر = پیشگاه
اتمام = پایـان
تاجر = بازرگان
تدریج = رفته رفته
حقیر = پست / کوچک / خوار
محک = آزمایش
محکم = استوار
محل = جایگاه
محیط = پیرامون / گرداگرد
مخابره = آگاه
مخارج = هزینـه
خصم = دشمن
مخاصمـه = دشمنی
مخاطب = شنونده
مخالف = ناسازگار
مختار = آزاد
مختلط = درهم / درهم آمـیخته
مخرب = ویران کننده
مخروبه = ویرانـه
مخفی = پنـهان
مخلص = پاک .یـار جونی
مخوف = ترسناک
مخیله = اندیشـه . پندار
مداح = ستاینده
مدارا = بردباری .شکیبا
مدام = پیوسته .همواره
مدبر = کاردان
مدخل = درآمد / درگاه
مدعو = مـهمان / خوانده شده
مدور = چرخنده .
مدینـه = شـهر
مدیون = بدهکار
مذاب = گداخته
مراتب = پایـهها
مرتع = چراگاه / مرغزار
مراتع = چراگاهها / مرغزارها
زوج = جفت
فرد = تک
محصل = دانشآموز/ دانشجو
محضر = پیشگاه
اتمام = پایـان
تاجر = بازرگان
تدریج = رفته رفته
حقیر = پست / کوچک / خوار
محک = آزمایش
محکم = استوار
محل = جایگاه
محیط = پیرامون / گرداگرد
مخابره = آگاه
مخارج = هزینـه
خصم = دشمن
مخاصمـه = دشمنی
مخاطب = شنونده
مخالف = ناسازگار
مختار = آزاد
مختلط = درهم / درهم آمـیخته
مخرب = ویران کننده
مخروبه = ویرانـه
مخفی = پنـهان
مخلص = پاک .یـار جونی
مخوف = ترسناک
مخیله = اندیشـه . پندار
مداح = ستاینده
مدارا = بردباری .شکیبا
مدام = پیوسته .همواره
مدبر = کاردان
مدخل = درآمد / درگاه
مدعو = مـهمان / خوانده شده
مدور = چرخنده .
مدینـه = شـهر
مدیون = بدهکار
مذاب = گداخته
مراتب = پایـهها
مرتع = چراگاه / مرغزار
مراتع = چراگاهها / مرغزارها
زوج = جفت
فرد = تک
از همـین نویسنده:
زبان هندو ایرانی
نویسنده : نیکولاس وید، روزنامـه : ایندین اکسپرس، تاریخ: ۱۷ اسفند۱۳۹۳
مردم هند، ایران و اروپا بـه زبان های مختلف صحبت مـی کنند اما اکثر این زبان ها، از جمله زبان انگلیسی، از زبان هایی موسوم بـه زبان های اولیـه هندی – اروپایی ریشـه گرفته اند. پژوهشگران از دو قرن گذشته درون خصوص هویت و مکانانی کـه این زبان پدری را استفاده مـی د مباحثه مـی کرده اند. اما بطور تعجب آور بـه نظر مـی رسد کـه شاید این موضوع درون آینده نزدیک حل و فصل خواهد شد.
در این خصوص دو نظر ارائه شده است. یک نظر این هست که این زبان ها از طریق شمشیر گسترش پیدا د و نظر دیگری این هست که از طریق کشاورزی.
زبانشناسان تاریخی از کلماتی کـه در حال استفاده مـی باشند مـی توانند بررسی کنند کـه یک کلمـه از کدام کلمـه گرفته شده است. بطور مثال، کلمـه ای بود بـه نام kwekwlos. معنی این کلمـه «چرخ» بود. این کلمـه جد کلمـه kuklos درون زبان یونانی کلاسیکی و کلمـه kakra درون زبان قدیمـی هندی مـی باشد. حرف k بعداً درون زبان آلمانی بـه حرف h تبدیل گردید و این کلمـه درون زبان انگلیسی قدیم بـه کلمـه hweohl تبدیل شد و خود این کلمـه جد کلمـه wheel درون زبان انگلیسی مـی باشد.
از کلماتی کـه به این روش جمع آوری گردید معلوم مـی شود کـه گویندگان زبان های اولیـه هندی – اروپایی چوپان بوده کـه با و وسایل نقلیـه چرخدار آشنایی داشتند. باستانشناسان پی اند کـه وسایل نقلیـه چرخدار حدود چهار هزار سال قبل مـیلاد حضرت مسیح (ع) ظهور کرد و این امر نشان مـی دهد کـه گویندگان این زبان ها حدود ۶۵۰۰ سال پیش درون مرتعات جلگه های بالای دریـای خزر و دریـای سیـاه ظاهر شدند. طبق این «تئوری جلگه ها»، کـه بسیـاری از زبانشناسان از آن حمایت مـی کنند، گویندگان زبان اولیـه هندی – اروپایی سپس زبان خود را از طریق پیروزی های جنگی یـا اقتصاد چوپانی بـه اروپا، هند و غرب چین گسترش دادند.
این تئوری توسط «کولین رینفریو» زیر سئوال رفت. نامبرده باستانشناس دانشگاه کمبریج بود. وی درون سال ۱۹۸۷ پیشنـهاد کرد کـه زبان ها توسط کشاورزان نیولیتیک گسترش داده شد. این افراد کشاورزی را بـه اروپا آوردند. بر اساس این صحنـه، مسکن زبان های اولیـه هندی – اروپایی درون آناتولیـا، درون ترکیـه، قرار داشت. گویندگان این زبان حدود ۸۰۰۰ که تا ۹۵۰۰ سال پیش شروع بـه مـهاجرت د.
پیشنـهاد رینفریو بـه این دلیل ارزش داشت کـه مـهاجرت افراد کشاورز یک مکانیسم پذیرفته شده به منظور گسترش زبان مـی باشد و مـهاجرت کشاورزان نیولیتیک بـه اروپا واقعیتی مبنی بر مدارک باستانشناسی مـی باشد. زبانشناسان اعتراض د کـه زبان اولیـه هندی – اروپا بـه این زودی تقسیم نمـی گردید زیرا چرخ که تا ۸۰۰۰ سال پیش ساخته نـه شده بود اما بسیـاری از زبان های اولیـه هندی – اروپایی دارای کلماتی مـی باشند کـه با کلمـه چرخ مشابهت دارند و باید از جد مشترکی گرفته شوند. اما رینفریو ادعا کرد کـه خیلی بعد از مـهاجرت این افراد، به منظور این زبان ها امکان پذیر بود کـه بهمراه خود دستگاه چرخ کلمـه چرخ را نیز وارد کنند.
اختلاف بین تئوری های جلگه ها و آناتولیـا مربوط بـه ریشـه زبان های هندی – اروپایی که تا سال ۲۰۰۳ ادامـه داشت. دو نفر از زیست شناسان زلاند نو، بـه نام های رسل گریع و کووینتین اتکنسن از دانشگاه آکلند با تشکیل درخت زمانبندی شده نزول زبان ها وارد این منازعه شدند.
کلمـه به منظور آب درون زبان آلمانی wasser ، درون زبان سویدی vatten و درون زبان یونانی مدرن nero است. کلمات مشابه درون زبان های انگلیسی، آلمانی و سوئدی هم ریشـه هستند کـه ظاهراً از کلمـه wodr درون زبان اولیـه هندی – اروپایی ریشـه گرفته است. اما کلمـه nero هم ریشـه آن نیست.
زبانشناسان امـیدوار بودند کـه از طریق مقایسه زبان های مختلف براساس کلمات هم ریشـه مـی توان تاریخچه درخت زبان های هندی – اروپایی را تهیـه کرد. اما با توجه بـه این کـه نرخ تغییر درون کلمات درون زبان های مختلف متفاوت بوده است، این افراد از تلاش خود تقریباً منصرف شدند.
اما دو زیست شناس نامبرده یعنی گریع و اتکنسن درک نمودند کـه روش های آماری تهیـه شده توسط زیست شناسان به منظور ردیـابی تکامل ژن ها و پروتین ها مـی توان پاسخگوی بسیـاری از مشکلات باشد. این دو نفر هر یک از زبان های هندی – اروپایی را بعنوان یک رشته یک ها و صفرها تصور د و کلمات هم ریشـه این زبان ها را با یک فهرست کلماتی مقایسه د کـه در مقابل تغییر مقاومت کرده بودند. آنان سپس درخت های احتمالی را تهیـه د کـه براساس آن مـی توان آمار لازم را تهیـه کرد.
شکل درخت ترجیحی زبان های هندی – اروپایی تهیـه شده توسط این افراد شبیـه درختی بود کـه توسط زبانشناسان تاریخی تهیـه شده بود. اما بر اساس تحولات تاریخی مانند ایجاد شکاف بین لاتین و رومانی بـه هنگام عقب نشینی نیروهای روم بـه جنوب دانوبه درون سال ۲۷۰ مـی توان بر شاخه های پائینی این درخت تاریخ گذاشت. با توجه بـه اینکه شاخه های پائینی این درخت زمان بندی گردید، زمان بندی ریشـه آن نیز امکان پذیر شد. این افراد محاسبه د کـه زبان های اولیـه هندی – اروپایی حدود ۷۸۰۰ که تا ۹۸۰۰ سال پیش استفاده مـی شدند.
نتیجه گیری فوق از تئوری آناتولیـا حمایت کرد. درون سال ۲۰۱۲، گریع و اتکنسن با کمک ریمکو بوکائیرت و همکاران یک مدل آماری تهیـه شده به منظور ردیـابی پراکندگی جغرافیـایی ویروس را به منظور مطالعه پراکندگی زبان های اولیـه هندی – اروپایی استفاده نمودند. این افراد طی مقاله ای درج شده درون مجله «سائنس» نوشتند کـه این مطالعه از تئوری منبع آناتولیـا درون مقایسه با تئوری جلگه ای قاطعانـه حمایت کرد.
به نظر مـی رسید کـه تئوری آناتولیـا کـه توسط باستانشناسان ارائه شده بود با کمک زیست شناسان درون مقابله با فرضیـه جلگه ای زبانشناسان پیروز شده است. اما اطلاعاتی کـه طی ماه جاری بدست آمد توازن را بطور ناگهانی بـه حمایت تئوری جلگه ای منحرف نموده است.
اگرچه برخی زبانشناسان نتیجه گیری گریع و اتکنسن را رد کرده بودند برخی دیگر فکر د کـه روش محاسباتی استفاده شده توسط این دو نفر دارای مزایـایی است. آندریو گاریت، یک زبانشناس دانشگاه کالیفورنیـا، با ویل چانگ کـه در تکنیک های رایـانـه ای مـهارت دارد گروهی را تشکیل داد. این دو نفر یـادآور شدند کـه در مقاله ای نوشته شده توسط بوکائیرت و همکارانش درون سال ۲۰۱۲ درون هشت مورد یک زبان قدیم بعنوان جد یک زبان مدرن فرض شده هست و ادعا شده هست که آن زبان مدرن از یک عمو زاد فرضی آن زبان قدیم فرود آمده است.
بطور مثال، زبان های رومانس بـه عموزاد فرضی زبان لاتین و نـه خود لاتین اختصاص داده شد و زبان انگلیسی بـه یک عموزاد استنباط شده انگلیس قدیم اختصاص یـافته است.
گاریت و چانگ فکر د کـه این امر واقع بین تر خواهد بود چنانچه این درخت به منظور زبان های مختلف همان دودمان را بپذیرد کـه از قبل پذیرفته شده هست حتی اگر این امر محاسبات ریـاضی را نادیده بگیرد.
وقتیکه درخت بوکائیرت وادار بـه پذیرفتن هشت دودمان پذیرفته شده زبان ها گردید، کل درخت از نظر سال کوچک شد و معلوم شد کـه منبع اصلی آن فقط ۶۵۰۰ سال قدمت دارد. این ادعا با فرضیـه جلگه ای مطابقت دارد. گاریت و چانگ این مطلب را طی مقاله ای درون مجله language نوشتند.
مدرک مـهم دیگر درون حمایت تئوری جلگه ای از مطالعه دی.ان.ای. درون اروپا حاصل شد. این مطالعه مبنی بر مطالعه دی.ان.ای. متعلق بـه ۶۹ نفر مـی باشد کـه بین ۳۰۰۰ سال و ۸۰۰۰ سال زندگی مـی د. مطالعه این دی.ان.ای. نشان مـی دهد کـه حدود ۴۵۰۰ سال پیش پیروان فرهنگ «یـامنایـا» از جلگه ها بـه سوی آلمان مـهاجرت کرده بودند.
نویسندگان مقاله مـی نویسند، « این نتایج از تئوری جلگه ای مربوط بـه ریشـه حداقل برخی از زبان های هندی – اروپایی اروپا حمایت مـی کند.»
اما این موضوع که تا به حال نـهایی نـه شده است. این دو مدرک جدید، یعنی اصلاح درخت بوکائیرت توسط گاریت و مطالعه دی.ان.ای.، ممکن هست به آن اندازه قطعی نباشد کـه به نظر مـی رسد.
رینفریو فکر مـی کند «احتمال قوی» وجود دارد کـه مـهاجرت از جلگه ها بـه اروپا کـه در مطالعه ای.ان.ای. قدیم ثبت شده هست ممکن هست تحول فرعی باشد. بـه عبارت دیگر مـی توان گفت کـه زبان هندی – اروپایی اول از آناتولیـا بـه جلگه ها رفته و سپس از آنجا بـه اروپا.
http://parssea.org/?p=7095
همشـهری :دکترمحمدعجم
به گزارش ایرنا ،
در تاریخ ۲۰-۲۲ اسفند ۱۳۹۳ سمـینار سه روزه ” دامنـه و اهمـیت منابع تاریخی فارسی درون هند و ایران» از سوی مرکز تحقیقات فارسی دانشگاه علیگر و شورای پژوهشـهای تاریخی هند برگزار شد.
در این همایش سه روزه پژوهشگرانی از ایران و هند و تعدادی از کشورهای دیگر درون مورد اهمـیت زبان فارسی درون تاریخ نگاری هند سخنرانی داشتند. سخنرانان افتتاحیـه و روز اول عبارت بودنداز:
پروفسورضمـیرالدین شاه رئیس دانشگاه علیگر،علی فولادی رایزن فرهنگی ج.ا.ایران، دکترضیـا الدین شکیب استاد کالج مطالعات شرق شناسی و آفریقا شناسی لندن، دکترمحمد عجم، دکتر نجف حیدر استاد مرکز مطالعات تاریخی دانشگاه جواهر لعل نـهرو، دکتر خضری استاد تاریخ دانشگاه تهران،علی محمد موذنی رئیس گروه فارسی دانشگاه تهران، دکتر شاهد مـهدی ریـاست پیشین دانشگاه جامـه ملی اسلامـی دهلی و دکتر عالم اشرف خان از دانشگاه دهلی.
به گزارش ایرنا :در همایش بین المللی «دامنـه و اهمـیت منابع تاریخی فارسی درون هند و ایران» درون دانشگاه علیگر هند مطرح شد:
جایگاه زبان فارسی بسیـار بالا هست چرا کـه این زبان حامل پیـام های اخلاقی،معنوی،انسانی و عرفانی به منظور تمام دنیـا هست .
زبان فارسی یکی از غنی ترین زبان ها از نظرعرفانی و معنوی هست و بی شک از غنی ترین زبان ها درحوزه کشورهای شبه قاره هند، ایران، قققاز و آسیـای مـیانـه هست .
رایزن فرهنگی جمـهوری اسلامـی درون دهلی نو گفت کـه هند درون حال توسعه،برای اینکه دچار بی هویتی همچون غرب نشود نیـاز دارد کـه به گذشته خود و به زبان فارسی رو آورد.
وی با بیـان اینکه منابع تاریخی بـه زبان فارسی درون هند صرفا شرح رویدادهای تاریخی نیست اظهار کرد:در این کتابهای تاریخی مـی توانیم بـه وضعیت ادبی،اجتماعی ، فرهنگی و بسیـار از ویژگی های جامعه هند درون زمان های مختلف پی ببریم .
فولادی،خواستار گسترش هرچه بیشتر مبادلات فرهنگی بین ایران و هند شد.
دکتر عجم یکی دیگر از سخنرانان این همایش درخصوص نقش مـهم گورکانیـان درتوسعه و گسترش فرهنگ ایرانی سخنانی بیـان کرد.
وی با اشاره بـه کتاب «نوشته های پارسی بر بناهای فاخر هند » اظهار کرد کـه در این کتاب با کمک بیش از ۲۰۰ تصویر از سنگ نوشته های دوره گورکانی ( بابری بـه زبان فارسی شرح داده شده هست .این کتاب دارای ۹ فصل است. وی همچنین درون خصوص واژگان مشترک درون زبان هندو ایرانی سخنانی ایراد کردو گفت و مناسبتهایی مانند جشن نوروز و جشن هولی از یک ریشـه هستند و آن نو شدن فصل است. سوری و سور درون ایران بـه معنی فستیوال است. و در هند سرخی و سوری و سورا و سوریـا با خدای خورشید پیوند دارد.
پروفسور آذرمـیدخت صفوی رییس پیشین بخش فارسی دانشگاه علیگر نیز دراین همایش گفت:زبان فارسی بیش از ۷۰۰ سال زبان اداری مردم شبه قاره هند بوده هست و تاثیرات زیـادی بر هند گذاشته است.
وی اظهار کرد:تاثیر زبان و فرهنگ فارسی درون تمامـی زوایـای فرهنگ و تاریخ هند مشاهده مـی شود و بدون زبان و منابع فارسی مردم هند نمـی توانند خود را بشناسند.
صفوی گفت کـه در کتاب های تاریخی اطلاعات زیـادی درخصوص وضعیت زندگی اجتماعی ، فرهنگی و سیـاسی هند دیده مـی شود.
وی درادامـه با تشکر از رییس بخش فارسی دانشگاه علیگر بـه واسطه برگزاری همایش از مساعدت های رایزنی فرهنگی جمـهوری اسلامـی دردهلی نو تقدیر کرد.
به گزارش ایرنا، پروفسور ضمـیرالدین شاه روز پنجشنبه درون همایش زبان فارسی درون دانشگاه اسلامـی علیگر افزود: تاریخ با افسانـه تفاوت دارد و اگر شما بـه دنبال تاریخ واقعی و دست نخورده هستید حتما آن را درون کتاب های فارسی دنبال کنید چرا کـه در این کتاب ها تاریخ بـه ثبت رسیده است.
وی با بیـان اینکه درون دانشگاه اسلامـی علیگر زبان فارسی ترویج مـی شود، اظهار داشت: درون مصاحبه های ورودی دانشگاه درون بخش های مختلف مخصوصا بخش مطالعات اسلامـی از دانشجویـان درون مورد آشنایی آنـها با با زبان های فارسی و عربی سوال مـی شود و افرادی کـه با این زبان ها آشنایی ندارند نمـی توانند وارد این بخش از دانشگاه شوند.
رییس دانشگاه اسلامـی علیگر مـی افزاید:
متاسفانـه ما زبان گویـای فارسی را درون هند از دست داده ایم، اما سعی ما بر این هست که حداقل درون دانشگاه علیگر بتوانیم این زبان زیبا را حفظ کنیم.
وی ادامـه داد: ما حتما از منابع عظیم کتاب های فارسی درون هند محافظت کنیم و آن ها را به منظور نسل های آینده ترجمـه کنیم.
پروفسور ضمـیرالدین شاه اظهار امـیدواری کرد کـه دانشجویـان نسل های آینده کتاب های فارسی را بخوانند زیرا ترجمـه هیچ وقت نمـی تواند زیبایی زبان اصلی را نشان دهد و رسیدن بـه این هدف، یکی از وظایف دانشگاه علیگر مـی باشد.
همایش بین المللی ‘ دامنـه و اهمـیت منابع تاریخی فارسی درهند و ایران ‘ از امروز بـه مدت سه روز با حضور کارشناسان و استادان زبان فارسی ازهند و دیگر کشورها درون دانشگاه علیگر برگزار مـی شود.
درمدت سه روز برگزاری این همایش شرکت کنندگان درون زمـینـه آغاز تاریخ نویسی درون ایران،ترجمـه کتابهای فارسی بـه زبان های دیگر، تاریخ نویسی درون دوره غزنویـان ،ایلخانان،صفویـان،گورکانیـان بـه ارائه مقاله و سخنرانی مـی پردازند.
درمدت سه روز برگزاری این همایش شرکت کنندگان درون زمـینـه آغاز تاریخ نویسی درون ایران،ترجمـه کتابهای فارسی بـه زبان های دیگر، تاریخ نویسی درون دوره غزنویـان ،ایلخانان،صفویـان،گورکانیـان بـه ارائه مقاله و سخنرانی مـی پردازند.
همایش بین المللی «دامنـه و اهمـیت منابع تاریخی فارسی درون هند و ایران» درون دانشگاه علیگر هند اسفند ۱۳۹۳
بخش دوم : سخنرانی دکتر عجم
دکترمحمد عجم درون خصوص نقش مـهم گورکانیـان درون توسعه و گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی اعم از معماری و هنرهای مربوط بـه خط و زبان فارسی درون هند سخنرانی نمود. این پژوهشگر و محقق و زبان شناس کشورمان با اشاره بـه سخنان رئیس دانشگاه گفت حتما از زحمات چندین دهه دانشگاه علیگر به منظور زنده نگه داشتن زبان فارسی سپاسگذار باشیم سخنان رئس دانشگاه ما ایرانی ها را بـه زنده بودن زبان فارسی امـیدوار مـی کند اقای دکتر شکیب گفتند “فارسی هرگز بر هند تحمـیل نشده بلکه مردم و نخبگان هند آن را با رغبت و علاقه مندی پذیرفته اند” .
حقیقت امر همـین هست خدمات ایران و هند متقابل بوده و هردو بـه تمدن یکدیگر خدمت کرده اند بعضی واژگان فارسی از هند بـه سراسر دنیـا رفته و جهانی شده هست اگر بخواهیم راجع بـه ریشـه های زبان و فرهنگ سخن بگوییم هزاران واژه ریشـه های مشترک دارندپرفسور صفوی از نوروز سخن گفتند و من حتما بگویم نوروز و جشن هولی کـه هر دو درون ماه مارس برگزار مـی شود همزمانی تقریبی آنـها تصادفی نیست و از یک ریشـه منبع مـی گیرند بعضی ها از ریشـه های مذهبی آن سخن گفته اند ولی همـه شواهد حاکی هست که مذهب بعدها با این جشن امـیخته شد. ریشـه هردو بسیـار کهن هست و درون حقیقت به نو شدن فصل و نوشدن روز برمـی گردد.
امروز باد صبا پیغام بهار آورد. گلشن علم و ادب با غنچه ها شکفته شدند.
Aaj phir baad-e-saba laai hai paigham-e-bahaar
Gulshan-e-ilm o adab ki har kali per hai nikhar
نو شدن فصل همزمان با اعتدال بهاری یـا برابری شب و روز است. اما روز برابری بهاری یـا Equinox درون قدیم با ابزارهای آن زمان استاندارد یکسانی نداشته لذا درون هند برپایـه تقویم هندی برگزار شده است. حدود صد سال قبل درون ایران لحظه اعتدال بهاری را با نجوم جدید استاندارد سازی د کـه تقریبا معادل ۲۱ مارس هر سال مـی شود. حتی واژه هولی و سوری و سور و سوریـا ریشـه های مشترک دارند درون ایران بـه جشن، سور و سوری گفته مـی شود کـه با سوری و خدای خورشید هندو برابری مـی کند بـه جشن های شاد دهولی مـی گویند.
سخنان دکتر شکیب و دکتر شاه واقعا ادم را بـه شعف مـی اورد من قبلا سخنانی از این دست از مقامات دولتی هند هم شنیده ام شیری حامد انصاری معاون رئیس جمـهور درون یک سخنرانی از تاگور، جواهر لعل نـهرو و ابوکلام ازاد سخنان بسیـار پر معنا و محبت امـیزی درون مورد روابط ایران و هند ارایـه کرد کـه مایـه مباهات هر ایرانی مـی شود.
باید سپاسگذاری کنیم کـه فرهنگ و تمدن بزرگ هند کمک شایـانی بـه گسترش و توسعه زبان فارسی کرده است. همایون شاه بابری(ببری)(گورکانی) اولین فرمانروای هند بود کـه زبان و فرهنگ فارسی را رسما درون هند رایج ساخت بعد از او فرزندان و نوه هایش مانند اکبر و جهانگیر و شاه جهان همـین روش را ادامـه دادند. شعر و خط فارسی و مـینیـاتور و هنر سنگ نویسی درون هند شکوفایی ویژه ای پیدا کرد سنگ نوشته هایی فارسی و قرانی هنرمندانـه شـهر اگرا بی همانند هستند و در خود ایران چنین سبک هنرمندانـه ای درون آن زمان نبوده هست .
البته زبان فارسی از دوره بابری/ گورکانی / درون هند شروع نشده بلکه قبل از آن هم وجود داشته مثلا سفرنامـه ابن بطوطه درون بخش محاوراتی کـه با هندوها دارد جملات زیـادی از آنـها بـه زبان فارسی نقل کرده ابن بطوطه با زبان فارسی درون تمام سفر مشرقی خود مشکل گفتاری خود را برطرف مـی کرد مثلا درون گزارشی کـه از یک مراسم مرده سوزی از دهلی ارایـه مـی کند اشاره مـی کند کـه دو تن از زنان شوهر مرده مـی خواستند خود را درون اتشی کـه برای شوهرشان روشن شده بود بیندازند و خود را بسوزانند ولی پرده ای را جلو آتش گرفته بودند کـه آنـها از شعله آتش نترسند. او توضیح مـی دهد کـه یکی از انـها گفت ” مرا از الو و آتش مـی ترسانید من از اتش نمـی ترسم” وخود را بدرون اتش انداخت.””
سانسکریت و فارسی درون طول تاریخ هند مانند دو بوده اند و امروزه زبان اردو و زبان هندی هنوز پیوندهای محکمـی دارند ولی حتما کاری کرد کـه مشترکات این دو زبان بیشتر شود و واژگان مـهجور دو زبان بجای واژگان غربی مورد استفاده قرار گیرد . ترجمـه های فارسی توانست زمـینـه ها و بسترهایی فراهم سازد که تا مطالب از زبان سانسکریت بـه دیگر نقاط جهان منتقل شود.هیچ موضوعی درهند نیست کـه در خصوص آن اثری از زبان فارسی وجود نداشته باشد بخصوص تاریخ و جغرافیـا . هنوز هم پیوند فارسی و هندی ادامـه دارد ما و زبان اردو پیوندهایی عمـیق داریم .
همانطور کـه حامد انصاری هم گفته اند زبان اردو پیوند ارگانیک با فارسی دارد و اردو زبان رسمـی درچندین ایـالت هند است. همانطور کـه غالب دهلوی گفته است. اگر پرسیده شود شعر اردو چگونـه مـی تواند با فارسی رقابت کند شعر غالب را بخوانید و بگوئید این گونـه.
Jo yeh kahe ki ‘rekhta kyoon ke ho rashk-e-farsi
Gufta-e-Ghalib eik baar parhke use suna ke ‘youn’
بخش زیـادی از کتاب های تاریخی درون کتابخانـه ها و مراکز علمـی هند بـه زبان فارسی هست و بـه همـین علت محققان و پژوهشگران تاریخ هند علاقه زیـادی بـه آموختن زبان فارسی دارند.
در زمـینـه معماری، همایون(۱۵۳۰-۱۵۵۶) همراه خود از اصفهان و هرات معماران و هنرمندانی را وارد هند کرد و بنای همایون تمب را بـه سبک باغ پارسی یـا ایرانی ها ساختند این بنا الگویی شد به منظور ساختمان های باشکوه زیـاد دیگری از جمله تاج محل این شکوه معماری افتخاری برای هر انسان هنردوست درون جهان هست برای ما ایرانی ها و هندی ها افتخار مضاعفی دارد زیرا الگو ایرانی هست و هنرمندان هندی و ایرانی بـه ان عظمت داده اند.
در زمـینـه اپیگرافی و خطاطی و نقاشی فارسی بر روی سنگ و لوحه ها و همچنین درون زمـینـه شعر و مشاعره زمانی کـه این هنرها درون هند رشد مـی یـافت کـه در ایران و حوزه فارسی کاملا بـه حاشیـه رانده شده بود .
بدون تردید نقش هند درون توسعه زبان فارسی اگر همسنگ با نقش کشورهایی مانند افغانستان و تاجیکستان نباشد کمتر نیست ملیون ها نسخه خطی و هزاران لوح سنگی پارسی و هزاران نسخه نقاشی های مـینیـاتور هند گویـای این ادعا است.
دکتر عجم درون سخنرانی دوم خود با پاورپوینت کتاب مصور” نقش پارسی بر بناهای فاخر هند” را توضیح داد.
و گفت کتاب نقش پارسی بر بناهای فاخر هند بخش اندکی از این نمونـه های فاخر آثار پارسی را جمع آوری کرده است. این کتاب بر اساس کتاب دکتر حکمت تهیـه شده ۶ فصل قدیمـی با تصاویر زیبا مصور شده و سه فصل جدید بـه آن افزوده شده است. این مجموعه تنـها بخشی از بیشتر از ۱۵ هزار سنگ نوشته فارسی و قرانی درون هند هست که شناسایی شده هست که بسیـاری از آنـها درون زمره مـیراث فرهنگی هند و مـیراث جهانی ثبت شده است.
در این کتاب بیشتر از دویست تصویر سنگ نوشته های دوره گورکانی / بابری/ بـه زبان فارسی نمایش و شرح داده شده هست و یک فصل آن بـه نوشته های فارسی و نقاشی های سبک ایرانی تالار اصلی کاخ ریـاست جمـهوری هند اختصاص دارد. درون این کتاب همچنین نسخه های بی نظیر فارسی از قبیل فرمان ها و وصیت نامـه ها مورد توجه قرار گرفته است. و یک فصل بـه آن اختصاص یـافته است.
نسخه نفیس و ارزشمند نـهج البلاغه(۵۳۸ق) کـه در کتابخانـه مولانا آزاد دانشگاه اسلامـی علیگر هند از آن نگهداری مـی شود و نسخه خطی ۷۰۰ ساله کلیـات سعدی، و کتاب مصوری از کلیله و دمنـه و بعضی از این اسناد توسط مرکز بین المللی مـیکروفیلم نور ایران کـه در خانـه فرهنگ جمـهوری اسلامـی ایران درون دهلی نو واقع است، مرمت و آفت زدایی شده هست حجم بی شمار اثار فارسی هند نمایـانگر عمق روابط ایران و هند و نشانگر خدمات برجسته مسلمانان و ایرانیـان بـه شبه قاره هند درون طول ۸۰۰ سال حکومت های اسلامـی درون این کشور است.
اطلاع بیشتر:
*- اهمـیت زبان فارسی درون عصر دهکده جهانی، دکتر محمد عجم – همشـهری، و مجله نور چهارشنبه ۴ مـهر ۱۳۸۶
*- نقش پارسی بر بناهای فاخر هند. دکترعلی اصغر حکمت – دکترمحمد عجم
تاثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیـات شبه قاره هند
بانو آذرمـیدخت صفوی بنیـانگذار و رئیس مرکز تحقیقات زبان فارسی هند، استاد دانشگاه علیگر و رئیس انجمن استادان زبان فارسی هند است
بنیـانگزاری مرکز تحقیقات فارسی درون دانشگاه اسلامـی
یکی از خدمات ارزنده ی دکتر صفوی بـه زبان و ادب فارسی تاسیس مرکز تحقیقات فارسی هست که با سعی و کوشش های متداوم وی با کمک دولت هند و دانشگاه اسلامـی علیگر درون سال ۲۰۰۶ م درون دانشگاه اسلامـی تاسیس شد. او ریـاست این مرکز را بعهده دارد و از آغاز که تا حال حاضر فعالیت های مرکز تحقیقات فارسی درون راستای گسترش و استحکام زبان فارسی گوناگون و بسیـار ارزشمند مـی باشد. درون بین این مدت بیشتر از ۴۰ کتاب فارسی کـه عده ای زیـادی از آنـها روی نسخ خطی کم یـاب فارسی بوده است، درون این مرکز بچاپ رسیده است. سالیـانـه یک همایش مربوط بـه یکی از موضوع های شعر و ادب فارسی برگزار مـی شود و استادان برجسته از ایران و هند درون آن شرکت مـی نمایند. کلاس های آموزش فارسی، پروزه های پژوهشی درباره زبان و ادب فارسی و سخنرانی های فرهیختگان و استادان از ایران و هند از برنامـه های مـهم این مرکز مـی باشد. لایق بتذکر هست که درون این دوران مختصر مرکز تحقیقات فارسی درون هند و ایران به منظور خدمات شایسته درون راه ترویج زبان و ادب فارسی مقام ویژه ایب کرده است.
جوایز:
· دکتر آذرمـیدخت صفوی بـه پاس خدمات شایسته درون ترویج زبان و ادبیـات فارسی درون سال ۲۰۰۵ از رئیس جمـهور هند تقدیر نامـه دریـافت کرد.
· درون سال ۲۰۱۰ از طرف خانـه فرهنگ ایران دهلی نو، “جائزۀ سعدی”و درون ۲۰۱۱ جائزه ویژه از طرف دولت ایران به منظور خدمات وی درون گسترش و ترویج زبان فارسی بـه خانم دکتر صفوی اعطا شد.
· خانم صفوی درون سالهای ۲۰۱۱، ۲۰۱۲ از طرف دانشگاه اسلامـی جائزه استاد ممتاز دانشگاه دریـافت نمود.
· جایزۀ غالب درون سال ۲۰۱۳م
· جایزۀ ادبی مـیکش ۲۰۱۴م
· درون سال ۲۰۱۵م مراسم نکوداشت خانم دکتر صفوی از طرف انجمن آثار و مفاخر فرهنگی درون تهران برگزار شد و تقدیر نامـه از طرف انجمن مفاخر و فرهنگستان زبان و ادب فارسی و دانشگاه پیـام نور و دانش نامـه شبه قاره و دانشگاه آزاد اسلامـی با ایشان اعطاشد.
شاگردان:
· دکتر احمد جولائی
· پرفسور سید محمد اسد علی خورشید، استاد گروه زبان و ادبیـات فارسی، دانشگاه اسلامـی علیگر
· دکتر رعنا خورشید، استاد گروه زبان و ادبیـات فارسی، دانشگاه اسلامـی علیگر
· دکتر محمد عثمان غنی، استاد گروه زبان و ادبیـات فارسی، دانشگاه اسلامـی علیگر
· محمد قمر عالم، استاد گروه زبان و ادبیـات فارسی، دانشگاه اسلامـی علیگر
· دکتر محمد احتشام الدین، استاد مرکز تحقیقات فارسی، دانشگاه اسلامـی علیگر
· دکتر سرفراز احمد خان، استاد گروه زبان و ادبیـات فارسی، دانشگاه لاکنؤ……….و
آثار
۱٫ تشریح الاقوام
۱٫ تشریح الاقوام
۲٫ اخبارالجمال
۳۔ تذکره بحر زخّار، (سه جلد)
۴۔ معنویت مولانا درون عصر حاضر
۵۔ تصوف و عرفان درون ادبیـات فارسی ،دو جلد
۶۔ تذکره نویسی درون ادبیـات فارسی، دوجلد
۷۔ ادبیـات داستانی فارسی ،دوجلد
۸۔ عرفات ا لعاشقین ،تصحیح و تدوین ، دو جلد
۹۔ نقش مثنوی درون ادبیـات فارسی ،دوجلد
۱۰۔ کوچۀ عشق (ترجمـه داستاتهای کوتاه فارسی)
۱۱۔ مـیراث مکتوب هندو ایران،دوجلد
۱۲۔ نظم گزیده تصحیح و تدوین
۱۳۔ چهل ناموس
۱۴۔ سلک السلوک(تصحیح و تدوین)
۱۵۔ نقش غزل درون ادبیـات فارسی (تدوین)،دوجلد
۱۶۔ حدیث هند درون ادبیـات فارسی(تدوین)
۱۷۔ انسان گرایی و اخوت جهانی درون شعر وادب فارسی(تدوین)، دوجلد
۱۸۔ Revolution and Creativity (Survey of Post Islamic Literature, Art , Films)
۱۹۔ اعجاز خسروی (ترجمـه انکلیسی)ج ۱،یو.ایس.ای
۱۹۔ اعجاز خسروی (ترجمـه انکلیسی)ج ۱،یو.ایس.ای
۲۰۔ مخ المعانی (تصحیح و تدوین)
۲۱۔ تاریخ احمدی ،ترجمـه انکلیسی ،لندن
۲۲۔ سعدی مرد بشر دوست
۲۳۔ نقش های رنگ رنگ
۲۴۔ حدیث هند درون ادبیـات فارسی
۲۵۔ نفوذ فرهنگ و زبان و ادب فارسی درون هند
۲۶۔ روابط هند وایران
۲۷۔ نقش زبان وادبیـات فارسی درون فرهنگ مشترک هند
۲۸۔ ادب شناسی
۲۹۔ تاریخ محمدی
۳۰۔ مجموعۀ مقالات دربارۀ شعر فارسی اسد الله خان غالب …………….و
سالهای اولیـه زندگی
آذرمـیدخت صفوی، درون خانوادهای اهل فرهنگ و ادب در لکهنو هند به دنیـا آمد.
آذرمـیدخت صفوی، درون خانوادهای اهل فرهنگ و ادب در لکهنو هند به دنیـا آمد.
خانواده وی از صفویهای ایران بودند کـه در دوره نادرشاه بـه هند مـهاجرت د.
دکتر «آذرمـیدخت صفوی»، استاد بخش فارسی «دانشگاه علیگر»، عضو هیئت تحریریـه «مجلهٔ قند فارسی» و «مجله ایندو ایرانیکا» و «دانشنامـه شبه قاره»، درون سال ۱۹۴۸ م، درون قریـه شـهر «شمسآباد» از توابع شـهر «فرخآباد» هند متولّد شد؛ زبان فارسی را نزد پدر خود کـه از جمله پژوهشگران پر تلاش درون زبان فارسی بـه شمار مـیرفت، آموخت.
پس از پایـان تحصیلات مقدماتی و متوسطه، بـه «دانشگاه اسلامـی علیگر» راه یـافت و به تحصیل درون رشته زبان فارسی پرداخت.
در سال ۱۹۶۶م دانشنامـه لیسانس، درون سال ۱۹۶۸م مدرک فوق لیسانس و درون سال ۱۹۷۴ م دکترای زبان و ادبیـات فارسی خود را از دانشگاه مذکور دریـافت کرد. عنوان رسالهٔ دوره دکتری ایشان «سعدی، شاعر غزلسرا و بشر دوست» هست و راهنمایی رسالهٔ دکتری او را مرحوم پروفسور «نذیر احمد» بر عهده داشت.
تز دکتری صفوی مقایسه و مطالعه تطبیقی بین غزلسرایی حافظ و سعدی است وی بعد از پایـان تحصیلات خود بـه استخدام دانشگاه اسلامـی علیگر درآمد و هم اکنون مدّت ۳۰ سال هست که درون بخش زبان و ادبیـات فارسی این دانشگاه، مشغول تدریس زبان و ادبیـات فارسی است.
او بـه زبانهای اردو، انگلیسی و هندی نیز تسلّط دارد و تاکنون درون بیش از ۱۰۰ سمـینار و کنفرانس بینالمللی، بـه ویژه در ایران و هند شرکت داشته است.
· رئیس دانشکدۀ ادبیـات و رئیس گروه زبان و ادبیـات فارسی، دانشگاه اسلامـی علیگر
دکتر صفوی درون سالهای ۲۰۰۲-۲۰۰۴ م ریـاست دانشکدۀ ادبیـات و در سالهای ۱۹۹۶ – ۱۹۹۹ م و ۲۰۰۲-۲۰۰۵م ریـاست گروه زبان و ادبیـات فارسی را بـه عهده داشتند.
حیـات دوباره سانسکریت بـه همت هندوگراهای هند
جدال درون هند بر سر زبان سانسکریت
زبان سانسکریت امروزه درون هند تنـها ۱۴ هزار گویش گر اصلی دارد اما با این وجود موضوع جدالهای بسیـار زیـادی است. امروزه طرح سانسکریت بـه عنوان زبان ملی درون هند بسیـار جدی هست و با توجه بـه اینکه الفبای زبان هندی نیز الفبای سانسکریت است. احتمالا این طرح موفق خواهد شد.
از زمانیکه درون یکسال قبل حزب بی جی پی با پیروزی قاطع قدرت را بدست گرفت. زمزمـه رسمـی شدن سانسکریت شدت گرفته هست حزب بی جی بی BJP اعتقاد راسخی درون مورد گسترش فرهنگ هندوتوا دارد یکی از پایـه های هندو توا زبان هندی هست زبان هندی کـه پایـه آن بر سانسکریت استوار باشد سانسکریت زبان خدایی و مقدس هندو ها هست و کتاب مقدس ودا بـه این زبان نوشته شده اما از آنجا کـه این زبان مقدس شمرده مـی شد تنـها درون سطح علمای برهمن آموزش آن آن انجام مـی شد و سایرین حق دخالت و یـادگیری این زبان مقدس را نداشتند همـین مقدس سازی موجب عدم گسترش و ارتقاء کیفی و کمـی آن شد و به مرور درون بین جامعه رو بـه زوال گذاشت. اصولا هر زبانی کـه همگام با نیـازهای جامعه پیش نرود بـه مرور رو بـه زوال مـی رود زیرا مردم بـه واژگان جدید نیـاز دارند کـه یـا حتما آن را بسازند و یـا وام بگیرند. ورود مسلمانان – ترکان و فارس ها بـه هند بـه توسعه زبانی منجر شد کـه امروزه اردو نام دارد و شاخه هندی آن زبان هندوستانی نام دارد. زبان هندوستانی ۶۰ سال قبل از اردو جدا شد اما با سرعت از زبان اردو دور مـی شود. و بخش بزرگی از هند تحت تاثیر این زبان ها قرار گرفتند. الفبای زبان هندوستانی بـه سانسکریت(دیوناگری) نوشته مـی شود ولی زبان اردو بـه الفبای فارسی عربی نوشته مـی شود.
سانسکریت(saṃskṛtam संस्कृतम्) زبان باستانی و ابتدایی مردم هندوستان و زبان دینی علمای دینی هندوییسم، بودیسم و جینیسم مـیباشد کـه از لحاظ زبانشناسی با پارسی باستان(اوستایی=باردار،حامل) همریشـهاست.
نسک ارجمند وداها بـه این زبان است. درون دوره نوین دانش سانسکریت کمک بسیـاری بـه خوانش نبشتههای این دو زبان باستانی نمودهاست.
واژه سانسکریت از واژه سامسکَرْتَه (خودساخته) مشتق شده و به معنی خودسازه است. آنرا بـه معنی زبان پاک هم بکار مـی برند. این واژه بعدها معنی «فرهنگی» بهخود گرفت و زبان سانکریت (سانسکریت واک) بـه معنی زبان فرهنگ بالا استفاده شد. بـه این زبان اصطلاحاً دِیوا باگا نیز گفته مـیشود کـه به معنی “زبان خدایـان” است. نظریـه جدیدی معتقد هست که زبان سانسکریت درون حوزه فلات شرقی ایران شکل گرفته و از جمله حوزه تمدن جیرفت و شـهر سوخته را از جایگاههای آن مـی دانند. سانسکریت از خانواده زبان های هندو و ایرانی و آرین است.افعال درون زبان های آرین با حرف” ن” منفی مـی شوند. نزدیکترین زبان بـه آن زبان پارسی باستان و زبان اوستایی است. ریگ ودا Rigveda قدیمـی ترین متنی هست که از سانسکریت باقیمانده است.
متن های این زبان بـه سالهای ۱۵۰۰–۱۲۰۰ قبل از مسیح بر مـی گردد.
اگرچه سانسکریت اندک اندک رو بـه زوال گرایید و امروزه فقط ۱۴ هزار گویش ور دارد. اما نفوذ آن بـه سایر زبانـها بسیـار قابل توجه است. بطور مثال واژه هایی مانند پریچر کـه در زبان های اروپایی بـه معنی مبلغ و تبلیغ و ارشاد و موعظه هست از واژه پیرچاره بـه معنی پیر چاره گر و ارشاد کننده گرفته شده هست یـا خود واژه پیر ، پدر ، فادر ، پیتر، پتر، مـیر، زن ، زونـه، ژانت، جوان- یوان- خوان – خان – نـهی – و علامت نفی ” نَ “نِ – نـه Noو … ریشـه درون این زبان دارند.بسیـاری از واژگان عربی ریشـه درون سانسکریت دارندبطور نمونـه کلمـه نفی و منفی و نـهی ریشـه در” نَ ” بـه معنی نباید دارد.یـا خریطه کـه عربی شده از کرت و کارته است. یـا واژه بهو درون عربی بـه معنی هشتی خانـه و سالن کـه از “بهو” به معنی بازو گرفته شده هست و بـه هشتی خانـه سالن داخلی هم گفته مـی شود.
در روستاها و مکان های زیر زبان مادری مردم سانسکریت است. .
- کارناتاکا – Mohad- Narasinhpur – Jhiri- Rajgadh, مادایـا پرادش – Kaperan- Bundi- Rajasthan- Khada- Banswada – Ganoda- Banswada, راجستان
Bawali- Bagapat- Uttar Pradesh – Shyamsundarpur- Kendujhar, اوریسا
بسیـاری از جمله وزیر آموزش هند خانم سمرتی ایرانی عقیده دارد کـه سانسکریت مـی تواند زبان رسمـی هند باشد. هئیت دولت نیز با این کار موافق هست تنـها کار باقی مانده پارلمان هست که اگر موافقت کند سانسکریت زبان ملی هندوستان خواهد شد.
البته عده ای هم مخالف هستند و بر این باور هستند کـه جوانان هند حتما زبان هایی را بیـاموزند کـه برای اشتغال بـه آن محتاجند مثلا اگر زبان چینی بیـاموزند درون چین و هنک کنگ کار پیدا مـی کنند. انگلیسی زبان کار درون دنیـا هست و … درون هند هر فردی کـه مـی خواهد درون آزمون استخدامـی سالانـه دولتی شرکت کند مـی تواند یکی از زبان های ۲۵ گانـه را انتخاب کند کـه تا دو سال قبل زبان فارسی و عربی هم جزو آنـها بود ولی دو سال قبل زبان فارسی و عربی از فهرست زبان ها حذف شد. قبلا بر اساس قراردادی بین دولت هند و آلمان، زبان آلمانی درون مدارس دولتی جزو یکی از ۲۵ زبان اختیـاری هند بود و امسال این زبان حذف و بجای آن سانسکریت گنجانده شد کـه البته با اعتراض دولت آلمان و خانم مرکل رو برو شد. موضوع بـه دادگاه عالی کشیده شد و دادگاه بنفع وزارت آموزش و لغو زبان آلمانی رای داد.
آقای سودانشو رانجان، درون روزنامـه ایشین ایج مورخ ۷ آذر۱۳۹۳ درون همـین خصوص نوشته است: خانم اوما بهارتی، وزیر منابع آب دولت مرکزی هند، اخیراً بـه دنبال منازعه ای ناشی از حذف زبان آلمانی از برنامـه درسی مدارس دولت مرکزی و جایگزینی آن توسط زبان سانسکریت، پیشنـهاد کرد کـه در هند سانسکریت حتما بجای زبان انگلیسی بعنوان «زبان ارتباط» معرفی شود.
پیشنـهاد وی غیرقابل عمل تصور مـی شود و به همـین دلیل فقط چند نفر از آن استقبال نموده اند. اما این نظر نـه جدید هست و نـه غیر قابل عمل. بلکه واقعیت این هست که این پیشنـهاد بـه هنگام تدوین قانون اساسی هند توسط خود دکتر بهیم رائو آمبیدکر درون مجلس قانونگذاری ارائه شده بود. مجلس قانونگذاری هند درون مدت آگوست – سپتامبر ۱۹۴۹ موضوع زبان را بطور مفصل مورد بررسی قرار داد. بعد از مباحثه طولانی و بسیـار داغ زبان «هندی» با الفبای «دیوناگری» بعنوان «زبان رسمـی» این کشور انتخاب گردید. درون پیش نویس این پیشنـهاد اضافه شده بود کـه زبان انگلیسی بـه مدت ۱۵ سال دیگر درون امور رسمـی مورد استفاده قرار خواهد گرفت. درون این مرحله بود کـه دکتر آمبیدکر پیشنـهاد کرد کـه بجای هندی، زبان سانسکریت حتما بعنوان زبان رسمـی هند اعلام شود. بسیـاری از سیـاستمداران برجسته از این پیشنـهاد حمایت د و حتیـانی از مدراس (تامـیل نادو) و نظیرالدین احمد از حزب مسلم لیگ حمایت خود را با سانسکریت اعلام نمودند. نظیرالدین کـه به بنگال غربی تعلق مـی داشته، گفت،« من بـه شما زبانی پیشنـهاد مـی کنم کـه عظیم ترین و بزرگ ترین زبان هست و یـادگرفتن آن به منظور همـه بطور مساوی مشکل است.» کیلاش نات کاتجو و راجیندرا پراساد (نخستین رئیس جمـهور هند) نیز از آن حمایت د. اما جواهر لعل نـهرو از پذیرفتن این پیشنـهاد خودداری ورزید. اگرچه خود نـهرو درون تاریخ ۱۳ فوریـه ۱۹۴۹ درون شورای قانونگذاری اظهار داشت، « چنانچه از بنده سئوال شود کـه چه خزانـه ای هست که درون هند درون اختیـار دارد و بهترین مـیراث این کشور چیست، بنده بدون شک و تردید پاسخ خواهم داد کـه زبان سانسکریت، ادبیـات آن و هر چیز کـه این زبان دارای آن است. این بهترین مـیراث هست و که تا زمانیکه باقی مـی ماند و زندگی مردم ما را تحت تاثیر خود قرار مـی دهد، دانش اساسی هند نیز باقی خواهد ماند.»
البته درون حال حاضر تعداد بسیـار ناچیزی از مردم بـه زبان سانسکریت حرف مـی زنند. سانسکریت زبان رسمـی هیچ یک از ایـالت های کشور هم نیست. اما این امر درون حقیقت نقطه قدرت این زبان است. طبق گزارش سرشماری سال ۲۰۰۱ فقط ۱۴،۱۳۵ نفر از مردم هند زبان سانسکریت را بعنوان زبان مادری خود معرفی د. اما این هم یک واقعیت هست که این زبان که تا مدت زیـادی زبان عمومـی این کشور بوده است. آدی شانکاراچاریـا (از سال ۸۲۰ که تا ۷۸۸ قبل از مـیلاد) کـه به همـه گوشـه های این کشور سفر کرده همـیشـه بـه زبان سانسکریت سخنرانی مـی کرد. (نامبرده بعد از گسترش مذهب بودا درون هند مذهب هندو را احیـا کرد) این امر ثابت مـی کند کـه در آن دوران سانسکریت زبان ارتباط درون این کشور بود.
بند ۳۴۳ قانون اساسی هند فقط درباره زبان رسمـی صحبت مـی کند و درباره زبان ملی چیزی نمـی گوید و در حال حاضر زبان رسمـی هند «هندی» است.
بسیـاری از سخنوران و اساتید زبان سانسکریت احساس مـی کنند کـه منازعه بر سر زبان سانسکریت را مـی توان از طریق معرفی آن بعنوان زبان ملی حل و فصل کرد. اگر تعداد گفتگوکنندگان درون یک زبان ناچیز باشد آن زبان درون نـهایت از بین مـی رود. اما زبان سانسکریت که تا به حال بـه این دلیل زنده باقی مانده هست که زبان مذهب هندو و کتاب های مقدس مذهب هندو مـی باشد و لذا نمـی تواند از بین برود.
اگر حامـیان سانسکریت بخواهند کـه این زبان توسط همـه اقشار مردم و پیروان همـه ادیـان کشور پذیرفته شود نباید این زبان را بعنوان زبان الهی معرفی کنند. شکی نیست کـه سانسکریت قدیمـی ترین زبان مکتوب هست و ادبیـات سانسکریت دارای خزانـه عظیمـی علم است.
بیران وون بونسن، سفیر پروس (آلمان) درون انگلیس، درون دسامبر سال ۱۸۳۵ ملاقاتی بین ممولر با لارد توماس بابینگتون مـیکالی را ترتیب داد. آلمان و انگلیس با یکدیگر دوست نبودند اما با این وجود ممولر به منظور ترجمـه کتاب های ودا و سایر کتاب مقدس مذهب هندو بـه زبان های انگلیسی و آلمانی منصوب گردید. شرکت شرق هند (ایست ایندیـا کمپنی) با پرداخت مبلغ ۲۰۰ پوند بعنوان حقوق سالانـه بـه ممولر موافقت کرد. ممولر این پیشنـهاد را با هدف تبلیغ دین مسیحی درون هند پذیرفت. اما وی بعد از خواندن ودا بسیـار تحت تاثیر آن قرار گرفت و وداها را با صداقت کامل و به نحوه احسن ترجمـه کرد.
حامـیان زبان سانسکریت حتما تغییرات درون این زبان را بپذیرند. آنان ادعا مـی کنند کـه با توجه بـه این کـه این زبان توسط براهما (خدا) معرفی شده هست هیچگونـه اصلاحی درون آن امکان پذیر نمـی باشد و نباید از مـیزان خلوص آن کاست.
در ادامـه این مقاله آمده هست که یک زبان با حمایت دولت رشد مـی کند. پادشاهان مغول(خراسانی) درون این کشور زبان های فارسی و اردو را معرفی نمودند. این زبانـها بعنوان زبانـهای رسمـی مورد استفاده قرار مـی گرفت.
زبان اردو درون دادگاه ها و بخشـهای پلیس شـهرک های ایـالت های مختلف هند حتی امروز هم بکار گرفته مـی شود. همـینطور با ورود انگلیسی ها زبان انگلیسی زبان رسمـی این کشور شد. انگلیسی درون زمان شاعر معروف شکسپیر فقط یک زبان منطقه ای بود. درون سال ۱۶۰۴ نخستین لغت نامـه این زبان منتشر گردید کـه فقط سه هزار کلمـه داشت. الان همان زبان انگلیسی زبان بین المللی شده است. لذا با حمایت دولت زبان سانسکریت نیز مـی تواند زبان رسمـی این کشور شود.
عدد ها درون سانسکریت ار ۱تا ۱۰ بـه صورت زیر هست که با تغییراتی درون زبان های اروپایی هم وجود دارد. و در شمارش فارسی نیز با تغییرات آوایی از همـین ریشـه گرفته شده است.
زبان فارسی امروز وارث کهن ترین زبانـها مانند اوستایی و سانسکریت هست بنا بر این با زبان سانسکریت بیگانـه نیست و مـی توان از واژگان آن درون جاهایی کـه نیـاز هست استفاده کرد.
زبانـهای اروپایی از جمله زبان انگلیسی پر هست از واژه های اوستایی و پهلوی ایران کـه فارسی امروزی نیز از آن انشعاب گرفته شده هست و بسیـاری دیگر از کلمات هست کـه به غلط آنـها را به عربی نسبت مـی دهند درون حالیکه آنـها از ریشـه فارسی و یـا از کلمات هندو و آرین هستند. مانند :
نـهی- شعله- شولا- سولا- (خورشید)- مشعل(بر وزن مفعل عربی) – هاله- عربی نیست و با اَلو از یک ریشـه هست الو یعنی آتش – شعله – آتش زدن درون یونانی نیز بـه آتش الو مـی گویند. الو درون زبان هندی و سانسکریت هم معنی گرم و آتش روشن مـی دهد. واژه هالوکوست نیز ریشـه پارسی دارد هالو کوست یعنی الوکشت (الوکوشت) یعنی با آتش کشتن. (لغتنامـه دهخدا : ألو = آتش بزرگ با شعله افروختن . برافروختن آتش . روشن آتش با شعله های بلند. الو زدن . مشتعل گَوَن الو .
برخی از واژه های ایرانی (پهلوی و اوستایی) کـه در زبان انگلیسی امروزی استفاده مـیشود و در سانسکریت هم هست :
– Nav- ناو: واژه هندو / ایرانی بـه معنی کشتی هست وازهمـین ریشـه ناوبان – ناوخدای (ناخدا) درانگلیسی Navigate (کشتی رانی) وNavigable (قابل کشتی رانی) Navigator (ملاح) Navy blue (آبی سیر) و Naval (وابسته بـه نیروی دریـانی) ازهمـین ریشـه آمده اند.
( اوستایی:khvānghar ، سانسکریت : svāsar، انگلیسی باستان : seoser، انگلیسی کنونی :sister ) – NEW یـا نو گاهی نی – ۲ – Caravan – کاوران. کاروانسرایی. سرای . سرایی- ساری
COMANDAN- کومندر و کومندانت – ۳- Arch- قوس: درفارسی “ارک” اراک و “اریکه داریم کـه به مفاهیم مرکز قلب وحتا قوس بـه کار رفته اند . چه ارگ شـهرغالبا توس مانند ساخته مـی شده است. واژه اراک ایرانشـهر بـه معنی دل ایرانشـهر ومرکز ایرانشـهر بوده است. ازهمـین ریشـه کلمات Archreologg (قوس شناسی وسپس معماری ) وarcae لاتینی (قوس ) گرفته شده است.
- King- پادشاه : وKonig آلمانی وواژه های مشابه درسوئدی دانمارکی نروژی فنلاندی وایسلندی ازریشـه Kay پهلوی وKavi اوستایی است. و کانا و خانا درون سانسکریت و درزبان پشتو خنتما (نجیب زاده وبزرگوار) ودرزبان ترکی خان با این ریشـه ها قرابت دارند. توجه کنید کی – کیـان Kikg- Kigam KONIG- خان – خنتما – کان و کانا – ۵- dikar- دینار: Draik – Dram ودراخما Drachma – واژه DENT نیز ریشـه فارسی سانسکریت دارد دنت درون همـه زبان های اروپایی بـه معنی دندان هست دنتیست یعنی دندان پزشک . دنده بـه معنی استخوان دنده نیز از همـین ریشـه است. بال نیز تغییر یـافته بالخونی هست که اصل آن بالا خونـه است.better/best- 6 از ریشـه بهتر و بهشت فارسی هستند . ۷- Plateau- فلات.
۸- peer = درون زبان انگلیسی پیر بـه معنی نجیب زاده و بزرگ هست اما درون زبان فارسی معنی های فراوان دارد پیر یعنی کهن- کوهن – عالم – دانشمند – رهبر مذهبی – بزرگ. “پیر” رهبر دین مـیترایی . پیر با پییر – پدر – پیتر – پتر- پترو از یک ریشـه است.
۸- Pepper: Piper درلاتین Poivre درفرانسه peppe –
۹- Spinach- سپاناج معرب شده هست به اسفناج: درفنلاند Pikatia پیناتیـا درانگلیسی وفرانسه .
۱۰- Candy: شیرینی- کندی – کندو – تغییر یـافته بـه قند. بعضی واژه Candidate (کاندیدا نامزد) را نیز از همـین ریشـه مـی دانند.
۱۱- Cau liflower- kale : کلم ۱۲- Nuphar- نیلوفر زرد Nenophar- ۱۳- Orange: نارنج وترنج ۱۴- Rhubarb- ریواس : اصل این واژه راوند- ریواس (ریواچ) است. ۱۵- Ginger- زنجبیل: Zenzero ایتالیـایی. ۱۶- Lemon:لیمو: Limonade. Lemon آب نبات ترش Lemon juice آب لیمو وغیره ۱۷- کلمـه بین المللی پوته – بوته Botanic (علم گیـاه شناسی) کـه لفظ Pon فنلاندی نیز کوتاه شده آن باشد. ۱۸- Silk – ابریشم: این واژه انگلیسی وSoie (سویـه) فرانسه سیرا عربی سیراج حبشی
۱۹- Saffron- زعفران : نیز واژه بین المللی گردیده درست آن زفرو هست بصورت جمع فارسی زفران ولی بـه غلط زعفران نوشته مـی شود. ۲۰- Garden- باغ:ازکرت- گرتا پارسی. ازهمـین ریشـه Garten آلمانی و Jarten ژاردن فرانسه . ۲۱- Tree :درخت- ترکه (شاخه) . ۲۲- alcohl هیچ ریشـه ای درون عربی ندارد. معرب الگل زیرا درون ایران علم گل و گلاب گیری وجود داشت از این شاخه الکل را مشتق کرده اند.
نمونـه ای از نام جانوران و حشرات
۱- Elephent_فیل ۲- Sponge ـ عربی شده بصورت اسفنج : Sponge ، Espange.
۳- Carcass ـ لاشـه و مردار ۴- Bees ـ زنبور ، Booz ۵- Cow ـ: گوو- گاد (سومری)-
۶- Colt ـ کرهاسب. Duck با اردک فارسی، ترکی، کردی و لریGoose با غاز فارسی، اوز عربی، عاز ترکی و کردیDog با سگ. Mouse با موش فارسی ( موگ ارمنی) .Camel شتر و Camelot Giraffe زرافه
Canary قناری- Jackal شغال – Bavri سگ آبی Beaver – مـیانـه، متوسط(medium : maidi)
گاو(cow : gāw)- دانستن ( wit,witness : vid)- سوم (third : thrita )- دزدی (thieve : tevi )- تشنـه (thirsty : tershna )- پردیس (paradise : paradaesa)- پهلو، کنار(para : para ) برَ. – گاز گرفتن (gnaw : ghana )- سپس (then : athan )- آنجا (there : athra )
نگهبانی، پاسداری (patrol : pathra)- رفتن (go : ga)- بالای ( on : ana )- مرگ و مـیر، مردار(mortāl : mereta) موردن- آگاه ( wise : vista)- چراگاه (pasture : vāstrā)- رویش، نمو(growth : urutha)- بد (bad : vat)- ناو، کشتی بزرگ جنگی (nāvy : nāvya)- تب مالاریـا (tap : tapa).تب- در وزن تفعیل بصورت تبیب معرب شده هست و بصورت طبیب درآمده و مطب و اطبا از همـین واژه است/.- آبیـاری (irrigate : arikhti)- کشیدن (carry : karish)- خزیدن (creep : khrap)- نشان، علامت ( mārk : mahrka)- ایستادن ( stand : stāt)- ایست ( stay : sta)
رگ، پی ( sinew : sna)- ابرو (brow,eyebrow : brvat)- گوشـه (corner : karana)
بها، ارزش (price : pereska)- نیست ( not : navat)- ترسناک، هولناک ( drāmātic : dramna)- جاسوسی (spy : spas)- لباس، جامـه (vest : vastra)- راست (ortho : ereta)
کالبد(corpse : kehrpa)- نخستین (first : fraeshta)- جوان ( young : yuvan)- نـه ( no : na)- ناف (nāvel : nāf)- پا ( foot,poda : pada)- لنگ = leg- باهو- بازو- خوردن ( eat : ad )
بودن (be : bi,bu)- سرزمـین (country : kant)- پُر(full : puiri)- مقدس (saint : spanta)- سگ آبی ( beaver : bavri)- خرچنگ(crab : kahrpu )- نرم ، درون زبان پهلوی سفتن (soft : sifat) – آرزو (wish : ish)-
تبدیل حرف س هند و اروپایی بـه خ درون زبان اوستایی:
شیرین (sweet : khvaiti)- خواندن صدا ( sound : khvand)- ستاره (- Star. Stara: akhtar ).- ریشـه واژه زن درون چند گویش کنونی و زبانـهای اروپایی:
در فارسی: زن zan درون مازندرانی: زنا zena درون گیلکی: زنای zenai درون کاشانی: جن jen
در لکی: ژن jhan درون تالشی: ژنی jheni درون کردی: ژنی jheniدر زبان خوزی و لرستانی زونـه – زونا
در اوستایی: جنی jeni درون روسی: ژنی jheni درون لاتین: ژنی jheni- زانت ژانت-
اگر بدقت بـه واژه های زبانـهای لاتین و اروپایی مانند آلمانی ،انگلیسی، ایتالیـایی, فرانسوی، اسپانیولی توجه کنیم واژه های فراوانی درون آن زبان ها مـی یـابیم کـه در زبان فارسی باستان و از جمله زبان اوستایی کاربرد داشته و بسیـاری از آنـها درون زبان فارسی کنونی منسوخ شده و مصطلح نیستند.
به عنوان مثال واژه های پدر، مادر، برادر درون زبانـهای مختلف اروپایی و فارسی شباهت بـه یکدیگر دارند:
فارسی(pedar) پدر – پی یر – فرانسوی(pere ) ایتالیـایی(padre) آلمانی(vater) انگلیسی(father)
اوستایی(patar, pitar) سانسکریت(pitar) همچنین پاپا- بابا . فارسی(madar) فرانسوی(mere) ایتالیـایی(madre) آلمانی(mutter) انگلیسی(mother) اوستایی(matar) سانسکریت(matar) فارسی(baradar) فرانسوی (frere) ایتالیـایی(fratello) آلمانی(bruder) انگلیسی(brother)
اوستایی(bratar) سانسکریت(bhratar) از زبان نخستین آریـاییـان هیچ سند کتبی درون دست نیست اما گروهی بر این باورند کـه زبان اولیـه اوستایی و شبیـه بـه سانسکریت و یـا آن بوده است.
تفاوتهایی بین زبان اوستایی با سانسکریت دیده مـیشود کـه بیشتر ناشی از تفاوت کاربرد آواها یـا صداهای” ر- ز- ه – ش- س- خ و ژ ” هست.
در زبان سانسکریت حرف ل وجود دارد اما درون زبان اوستایی و پارسی باستان حرف ل بصورت” ر” بکار مـیرفته و همچنین حرف ژ درون سانسکریت نبوده و بجای آن حرف ه بکار مـیرفته و یـا درون عموم واژه های مشترک کـه در سانسکریت درون آنـها حرف ش بکار مـیرفته درون اوستا بجای آن حرف س بکار شده و به همـین ترتیب حرف س( s ) سانسکریت معمولا درون اوستا بـه h، ngh و یـا kh تبدیل مـیشده و حرف h سانسکریت نیز بـه z درون اوستا تبدیل شده. همچنین درون زبان سانسکریت حرف z وجود نداشته به منظور مثال واژه هیما hima کـه در هیمالیـا دیده مـیشود بـه معنای زمستان هست در پارسی کهن و اوستایی هیما تبدیل بـه زیما zima شده کـه همانست کـه امروزه زمستان گفته مـیشود. درون زبان روسی نیز بـه زمستان زیما zima گفته مـیشود . مورد دیگر از تبدیل حرف ه بـه ز واژه هرت hareta درون سانسکریت هست که بـه معنای قلب heart هست که درون زبان اوستایی تبدیل بـه زرد یـا زَهرَه zeredhaیـا زرد zaredaشده است.
بسیـاری از واژه های انگلیسی قدیم از ریشـه زبان اوستایی و سانسکریت هستند. درون زیر واژه های انگلیسی درون سمت چپ و واژه های معادل اوستایی درون سمت راست اشاره شده اند واژه های اوستایی زیر درون سانسکریت هم با اندک تغییر هست.:
چند نمونـه از واژگان از زبان سانسکریت کـه بین المللی شده اند(در چندین زبان وجود دارند بخصوص درون زبان های هندی )و درون فارسی هم هستند.
– آواز – دشمن – سنگر – درد- – آباد- آزاد- آسان – آسمان – ابر- نامـه – انداز- بادام – باز – بد- باد- بند – بهادر- پری – پیـاز – پرده – بیمار – پیـاله – پیر – مـیر – تاج – تخت – کرسی – توفان – جان – جانور – جادو- جبر – جنگ – سردار- جوشن – گیسو – چادر – چالاک – زبر دست- چشمـه – چراغ – حج (هنگ)
خاکی – خانـه – خبر – خیمـه دروازه – درست – درگاه – دربار – دستور – دل – دلیر- پنج اب – دین – روز – روزنامـه – رهنامـه – روغن – زور – سرخ – شاه – پادشاه – شکر – شمشیر- کمر- بازو- شوربا- شوروا- صوفی – درویش – عشق – جشن – فرمان – فرار – فرش – کباب – گرم – نور – مـیر – مـهربان – ناودان – نماز – (نمزته) نمک – نیک – واپس – جوان – آش – آهو – ابرو – استر – انبه – اوج – بازو( بهو) – ببر(بابر) ایزد- بور – بهره – پاره – پا – لنگ – پنج – پند – تار – جمشید- خاموش – چتر – چرم – چلو – داس – – خوب – رام – رنگ – دیبا – دود(عود) زار- ستون – شترنگ – شرتا(باد) سومـه نات-شالی – طاووس – فلفل- کافور – کر – کف – گاری – گرگ – لیمو – ماهی – مرد – زن – مزد – مست – نـه – مـه – بـه به (بهجه) ماست – ماه – مـیدان – مـیان – مـیز – نارگیل – ناو – نوکر – نیلوفر – هزار – نمد – هفت – هشت – هسته – هلاهل (زهر)یـاسمن/جاسمـین/- یوغ/یوگ – استارا- تارا- مـهر – خان – مـیر /امـیر/-
به هر حال با توجه بـه اینکه درون ایران نیز بنیـاد نیشابور درون صدد زنده زبان اوستایی و پهلوی و سانسکریت هست. جدال بر سر ملی شدن زبان سانسکریت چندان هم بی فایده به منظور ایرانیـان نیست البته اردو زبان ها ترجیح مـی دهند زبان اردو را با الفبای فارسی/ عربی بنویسند زیرا مـی گویند الفبای سانسکریت همـه صداهای زبان اردو را ندارد مثلا صدای ژ درون سانسکریت الفبا ندارد.
نوشته: دکتر محمد عجم
http://parssea.org/?p=6825
- اهمـیت زبان فارسی درون عصر دهکده جهانی، دکتر محمد عجم – همشـهری، ۲۲آبان ۱۳۸۵
جهان واژگان ما جهانی زنده و پر داد و ستد و شگفت آور است.ریشـه بسیـاری از واژگان قدمتی بـه قدمت حیـات انسان دارد.شاید به منظور یک فرد اهل مطالعه واژهه ای دیر آشنایی چون برکه، بلور، بلوط، بوریـا، تمساح، تاج، جهنم، درب، دوغ، دیر، زبون، زمرد، زنبور، زورق، سیم(نقره)، ساج، سرو، سکان، سندان، شاقول و حتی واژگان بـه ظاهر آشنای تاسوعا و عاشورا، معرق، غدیر، تفرج، فرصت، فلج، قله، قندیل، قانون، مجله، ملاح، کابوس، کبریت، کرگدن، ، کنیسه، و کنشت، کیـان، لوبیـا و نجار، ترجمـه نیـاز بـه کاویدن نداشته باشند. اما همـین واژگان از قدیمـیترین زبانـهای جهان بـه ارث رسیده است.
برای اهل تحقیق ممکن هست کلمات مانند باطیـه، بتول، برنس، تلمـیذ، ترعه، تلاشی، جبروت، دجال، مزامـیر، زنار، تشویق، سفرجل، شیخ، صمصام، طنز، عسکر، تعمـید، عنین، کراس، کمثری، مصطبه، مـیمر، لبیک، لاهوت، ناسوت، نباس، نحریر، ناطور، ناقوس و حتی نوره و هیکل یـا یلدا آشنا باشد، اما بسیـار بهجت آور هست که عین این کلمات را درون قدیمـیترین زبانـهای جهان مـییـابیم. بجای واژه لابی از واژه پراچاره یـا پاراچارک Pracharak استفاده کنید برای واعظ و مرشد از واژه Pirachara یـا پیر چاره استفاده کنید در لاتین یـا انگلیسی پریچر یعنی موعظه گر – مرشد همـه این واژگان ریشـه مشترک دارد و اصل آن از سانسکریت و یـا از فارسی است. چرا کـه کلمـه پیر- پر- پییر- پدر – پدر- فادر همـه یک ریشـه دارند و به معنی بزرگ – رئیس – پدر – مرشد – بکار مـی رود. پیرچاره یعنی راهنما و مرشد. زبان فارسی چون درون ایران و مرکز شاهراه جهانی آن دوران شکل گرفته هست زبان بسیـار غنی است. بسیـاری از واژگان کـه ترکی و یـا عربی شناخته مـی شوند تغییر یـافته واژگان فارسی باستان هستند. مثل کلمـه نـهی درون زبان عربی و یـا خان درون زبان ترکی و همچنین کلمات فارسی کـه آخر آنـها و در آنـها واژه یـا صدای گ بکار رفته درون زبان ترکی و در زبان عربی معمولا بـه ق تبدیل شده اند بعد این ادعا کـه هر حرفی کـه آخر آن ق داشت ترکی هست یک ادعای مسخره و بدون مستند علمـی است. مانند کلمـه قاشق و یـا قیمـه و یـا … کلمـه امـیر فارسی هست و بر گرفته از مـیر هست – مـیر و پیر درون زبان کهن فارسی بکار مـی رفته هست – پیر – پییر – پدر – پیتر و پتر و فادر یک ریشـه دارند و پیر بـه معنای بزرگ و رهبر و مرشد است. مـیر و امـیر همچنین از لقب های ایرانی است. درون هیچ متن کهن عربی واژه امـیر بکار نرفته هست این وازه در نسخه های تاریخی متاخر ظاهر شده است. مثلا درون کتب مربوط بـه قرون سوم و چهارم هجری خیلی بندرت آمده هست اما این نسخه ها نوشته شده سده های اخیر هست و احتمال اضافه شدن آن درون نسخه های اخیر وجود دارد و درون دستنویس های با قدمت بیشتر از ۵۰۰ سال وجود ندارد. اما واژه مـیر – مـیرزا و امـیر درون فارسی بسیـار غنی هست از اشعار رودکی که تا نسخ خطی و سنگ نوشته های قدیمـی مـی توان آن را یـافت.
برای اهل تحقیق ممکن هست کلمات مانند باطیـه، بتول، برنس، تلمـیذ، ترعه، تلاشی، جبروت، دجال، مزامـیر، زنار، تشویق، سفرجل، شیخ، صمصام، طنز، عسکر، تعمـید، عنین، کراس، کمثری، مصطبه، مـیمر، لبیک، لاهوت، ناسوت، نباس، نحریر، ناطور، ناقوس و حتی نوره و هیکل یـا یلدا آشنا باشد، اما بسیـار بهجت آور هست که عین این کلمات را درون قدیمـیترین زبانـهای جهان مـییـابیم. بجای واژه لابی از واژه پراچاره یـا پاراچارک Pracharak استفاده کنید برای واعظ و مرشد از واژه Pirachara یـا پیر چاره استفاده کنید در لاتین یـا انگلیسی پریچر یعنی موعظه گر – مرشد همـه این واژگان ریشـه مشترک دارد و اصل آن از سانسکریت و یـا از فارسی است. چرا کـه کلمـه پیر- پر- پییر- پدر – پدر- فادر همـه یک ریشـه دارند و به معنی بزرگ – رئیس – پدر – مرشد – بکار مـی رود. پیرچاره یعنی راهنما و مرشد. زبان فارسی چون درون ایران و مرکز شاهراه جهانی آن دوران شکل گرفته هست زبان بسیـار غنی است. بسیـاری از واژگان کـه ترکی و یـا عربی شناخته مـی شوند تغییر یـافته واژگان فارسی باستان هستند. مثل کلمـه نـهی درون زبان عربی و یـا خان درون زبان ترکی و همچنین کلمات فارسی کـه آخر آنـها و در آنـها واژه یـا صدای گ بکار رفته درون زبان ترکی و در زبان عربی معمولا بـه ق تبدیل شده اند بعد این ادعا کـه هر حرفی کـه آخر آن ق داشت ترکی هست یک ادعای مسخره و بدون مستند علمـی است. مانند کلمـه قاشق و یـا قیمـه و یـا … کلمـه امـیر فارسی هست و بر گرفته از مـیر هست – مـیر و پیر درون زبان کهن فارسی بکار مـی رفته هست – پیر – پییر – پدر – پیتر و پتر و فادر یک ریشـه دارند و پیر بـه معنای بزرگ و رهبر و مرشد است. مـیر و امـیر همچنین از لقب های ایرانی است. درون هیچ متن کهن عربی واژه امـیر بکار نرفته هست این وازه در نسخه های تاریخی متاخر ظاهر شده است. مثلا درون کتب مربوط بـه قرون سوم و چهارم هجری خیلی بندرت آمده هست اما این نسخه ها نوشته شده سده های اخیر هست و احتمال اضافه شدن آن درون نسخه های اخیر وجود دارد و درون دستنویس های با قدمت بیشتر از ۵۰۰ سال وجود ندارد. اما واژه مـیر – مـیرزا و امـیر درون فارسی بسیـار غنی هست از اشعار رودکی که تا نسخ خطی و سنگ نوشته های قدیمـی مـی توان آن را یـافت.
حتی بنظر مـی رسد واژه شیخ نیز تغییر یـافته واژه شاه باشد. واژه شیخ و شیخوخیت هم اصلا درون ادبیـات کهن عربی نیـامده است. این واژگان درون متون مقدس اسلامـی وارد نشده است. بعد عربی نیست.
بنقل از سنگ نوشته های پارسی: دکتر حکمت – دکتر عجم
ﻧﺎﻡ ها و شیوه های نگارش دیگر ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ –
ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ = ﺍﺳﭙﺎﻧﻪ – ﺳﭙﺎﻫﺎﻥ – ﺟﯽ
ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ = آپلو / ﻋﺒﺎﺩﺍﻥ
ﺍﺭﺩﺑﯿﻞ = ﺑﺎﺭﺍﻥ ﭘﯿﺮﻭﺯ
ﺍﺳﻔﺮﺍﯾﻦ = ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩ
ﺍﻧﺰﻟﯽ = ﺑﻨﺪﺭ ﭘﻬﻠﻮﯼ
ﺍﻫﺮ = ﺍﺭﺳﺒﺎﺭﺍﻥ
ﺍﯾﺬﻩ = ﻣﺎﻝ ﺍﻣﯿﺮ
ﺍﯾﻼﻡ = ﺣﺴﯿﻦ ﺁﺑﺎﺩ ﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ
ﺍﻫﻮﺍﺯ = اهواز – خوزیـه – ﻧﺎﺻﺮﯼ
ﺁﺫﺭﺷﻬﺮ = ﺩﻫﺨﻮﺍﺭﻗﺎﻥ
ﺁﻣﻞ = ﻣﺤﻤﻮﺩﺁﺑﺎﺩ
ﺍﺭﺍﮎ = معرب شده بـه ﻋﺮﺍﻕ( عجم) – (اراکستان)ﻋﺠﻢ – ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩ
ﺍﻧﺪﯾﻤﺸﮏ = ﺻﺎﻟﺢ ﺁﺑﺎﺩ
ﺍﯾﺮﺍﻧﺸﻬﺮ = پهره
ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ = ﺭﺿﺎﺋﯿﻪ
ﺑﺠﻨﻮﺭﺩ = ﺑﯿﮋﻧﮕﺮﺩ – ﭼﺮﻣﻐﺎﻥ
ﺑﺮﺩﺳﯿﺮ = ﻣﺸﯿﺰ
ﺑﻬﺒﻬﺎﻥ = ﮐﻮﺭﻩ ﻗﺒﺎﺩ
ﺑﻮﺷﻬﺮ = ﺭﯼ ﺷﻬﺮ
ﺑﺎﺑﻞ = ﺑﺎﺭ ﻓﺮﻭﺷﺎﻥ
ﺑﺎﺑﻠﺴﺮ = ﻣﺸﻬﺪ ﺳﺮ
ﺑﻨﺪﺭ ﺍﻣﺎﻡ = ﺑﻨﺪﺭ ﺷﺎﻫﭙﻮﺭ
ﺑﻨﺪﺭ ﺗﺮﮐﻤﻦ = ﺑﻨﺪﺭ ﺷﺎﻩ
ﺑﻨﺪﺭ ﻋﺒﺎﺱ = ﮔﻤﺒﺮﻭﻥ
ﺑﻬﺸﻬﺮ = ﺍﺷﺮﻑ
ﺑﯿﺮﺟﻨﺪ = ﻣﻬﺴﺘﺎﻥ – قهستان – کوهستان
ﺑﯿﺠﺎﺭ = ﮔﺮﻭﺱ
ﭘﺎﻭﻩ = ﺍﻭﺭﺍﻣﺎﻧﺎﺕ
ﭘﻠﺪﺧﺘﺮ = ﭘﺎﭘﯿﻞ
ﭘﻠﺪﺷﺖ = ﻋﺮﺏ ﻣﺎﮐﻮ
ﭘﯿﺮﺍﻧﺸﻬﺮ = ﺧﺎﻧﻪ
ﺗﺎﮐﺴﺘﺎﻥ = ﺿﯿﺎﺀﺁﺑﺎﺩ
ﺗﺎﯾﺒﺎﺩ = ﺑﺎﺧﺰﺭ- تایباد
ﺗﺒﺮﯾﺰ = ﺩﺍﻭﺭﯾﮋ- توریز- تب ریز
ﺗﻨﮑﺎﺑﻦ = ﺷﻬﺴﻮﺍﺭ
ﺟﯿﺮﻓﺖ = ﺳﺒﺰﻭﺍﺭﺍﻥ
ﭼﻨﺎﺭﺍﻥ = ﺭﺍﺩﮐﺎﻥ
ﺧﺪﺍﺑﻨﺪﻩ = ﻗﯿﺪﺍﺭ
ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ = ﻣﺤﻤﺮﻩ
ﺧﻠﺨﺎﻝ = ﻫﺮﻭﺁﺑﺎﺩ
ﺧﻮﯼ = ﺳﻮﻟﺪﻭﺯ
ﺩﺍﻣﻐﺎﻥ = ﺻﺪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ
ﺩﺭﻩ ﺷﻬﺮ = ﺑﺪﺭﻩ
ﺩﺭﻩ ﮔﺰ = ﻣﺤﻤﻮﺩﺁﺑﺎﺩ
ﺩﺯﻓﻮﻝ = ﺩﮊﭘﻞ
ﺩﺳﺘﮕﺮﺩ = ﺧﻠﺠﺴﺘﺎﻥ
ﺩﺷﺖ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻥ = ﺳﻮﺳﻨﮕﺮﺩ – ﺩﺷﺖ
ﺩﻭﺩﺍﻧﮕﻪ = ﮐﻬﻨﻪ ﺩﻩ
ﺩﯾﻮﺍﻧﺪﺭﻩ = ﻣﯿﺮﺍﻧﺸﺎﻩ
ﻣﯿﺸﺎﻥ = ﻫﻔﺎﭼﯿﻪ – خفاجیـه- مـیسان –
ﺭﺍﻣﺴﺮ = ﺳﺨﺖ ﺳﺮ
ﺭﺷﺖ = ﺑﯿﻪ ﭘﺲ
ﺭﯼ = ﺭﺍﻗﺲ – ﺭﮐﺲ – راگسا
ﺯﺍﻫﺪﺍﻥ = ﺩﺯﺩﺍﺏ
ﺯﻧﺠﺎﻥ = ﺧﻤﺴﻪ
ﺳﺎﺭﯼ = ﻃﻮﺳﺎ
دشت بیـاض = دشت پیـاز
اکنون اگر مـیخواهید از چَم و اندریـافت واژهی «دگرش» آگاه شوید، شایسته هست بخوبی بـه واژگان پایین کـه زیر دو شماره (۱، ۲) آورده شده هست بنگرید و براستی ژرفبینی نمایید که تا رازهایی فراوان برایتان آشکاره شود.
۱) اصطخر، اصطهبانات، اناطول، ایطالی، پطرس، صد، صومالی، طبرزین، طبس، طراز، طناز، طوس، طومار، طهران، طهماسب، طهمورث، طیسفون، لاطین.
۲) عرابه، عراده، عوج، بادزهر، بنجره، برکار، فرکار، فستق، فور، توث، دخدا، شـهم، ثرید، شاروف، ساروق، جوسق، استار، جهار، شاکر، طناز، حرباء، کوره، سنباذج، ضحاک، باطیـه، زنجبیل، ارزن، رزدق، طربوش، ابریسم، طست، خندق، دمق، جرجان، طالش، شابورقان، کنز، آذریون، أنجر، عسکر، ابستاق، افستا، بابونج، رمق، طاجن.
عربی بدلیل ماهیت آواها و نداشتن بعضی صداها در نگارشِ واژ عجمـی دگرگونی پدید مـیآورند کـه به آن معرب مـی گویند. برای نمونـه چون نویسه یـا وات «ت» و «س» عجمـی را با آوای سنگین بهکار مـیبرند ناگزیر این دو واژ را بهگونـهی «ط» و «ص» مـینویسند. گاهی اوقات یک “أ” بـه اول اضافه مـی کنند و یـا گاهی “أ” اول واژه و یـا “د” را بـه ع تبدیل مـی کنند مانند اجم و عجم و ارابه – عرابه – دود = عود و…
واژههای پارسی نگاشتهی: استخر، استهبانات، اناتول، پترس، سد، سومالی، تبرزین، تبس، تراز، تنناز (تناز)، توس، تومار، تهران، تهماسب، تیسفون، لاتین- گولان – و… چگونـه بـه چهره و رخسار نوشته شده درون شماره «۱» درآمدهاندکه براستی با زبان پارسی ما بیگانـهاند.
۴) تازیگردانی: برخِ از نویسهها، واژها و واتهای پارسی بهگونـهی زیر بـه تازی «دگرش» یـافته یـا بـه دیگر گفتار «تازیگردانی» شدهاند کـه آگاهی از آنـها بسیـار از دشواریـهای واژهشناسی پارسی را گشوده و روشن خواهد کرد کـه براستی درشگفت خواهیدشد.
الف: ع
ارابه، عرابه / اَراده، عراده / اوگ، عوج.
تابه، طاجن
پ: ب، ف
پادزهر، بادزهر / پنجره، بنجره / پرگار، برکار، فرکار / شاپورگان، شابورقان / پسته، فستق / پور، فور.
ت: ث، د، ش، ط
ترید، ثرید / توت، توث / تختدار، دخدا / تهم، شـهم / ترخون، طرخون.
ج: ز، ش، ق
ارج، ارز / گنج، کنز.
چ: اس، ج، ش، ص
چهار، استار / چهار، جهار / چاکر، شاکر / چنار، صنار.
خ: ح، ک
خورپای، حرباء / خوره، کوره.
د: ذ، ض، ط
سنباده، سنباذج / اژی دهاک، ضحاک / بادیـه، باطیـه.
برزن، برذن.
ژ: ج، ز
ژنگویر، زنجبیل / ارژن، ارزن.
س: ز، ص، ط
رسته، رزدق / سنوبر، صنوبر / سرپوش، طربوش.
ابریشم، ابریسم / تشت، طست.
ک: ج، خ، ق
کوشک، جوسق / کندک، خندق / دمک، دمق / کاووس، قابوس.
گ: ج، ط، ق، ک، ی
گرگان، جرجان / گالش، طالش / شاپورگان، شابورقان / گنج، کنز / آذرگون، آذریون.
ل: أ، ع
لنگر، أنجر / لشکر، عسکر.
و: ب، ف
اوستا، ابستاق / اوستا، افستا / کاووس، قابوس.
ه: ج، ح، ق، ن
بابونـه، بابونج / هیز، حیز / رمـه، رمق / پسته، فستُق / تابه، طاجن.
با این آگاهیـهای بسیـار فشرده و اندک، اکنون بازهم بـه شمارههای ۱ و ۲ بازگردید و یک بار دیگر خود را بیـازمایید. آیـا از این بعد هم بسادگی مـیپذیرید کـه هر واژهیی کـه گفتهاند تازی هست به تازیبودنش باور داشته باشید؟ آری از راه «دِگَرِش» مـیتوان بـه بنیـاد هر واژه پی برد و دریـافت چه دگرگونیـهایی درون آن رخ داده است.
۵) دِگَرِش همخوانـها درون پارسی: اکنون، شایسته هست تا اندازهیی هم بـه دِگَرِش درون زبان پارسی بپردازیم. درون زبان پارسی هم پارهی واتها، واژها و نویسهها بـه یکدیگر دگرش مـییـابند کـه شناخت آنـها بسیـار بایسته است. درون زیر برخِ از آنـها بهگونـهی فشرده یـادآوری مـیشود.
ا (ء): ه
است، هست / ایچ، هیچ / استه، هسته.
ب: پ، ج، د، غ، ف، ک، گ، م، و، ه، ی
– بشولیده، پژولیده / برستنده، پرستنده / بجشک، پزشک / شبان، چوپان / برنج، پرنج.
– برسام، ام.
– بالان، دالان.
– جوب، جوغ (= جوی).
– ابزار، افزار / اریب، اریف / زنجبیل، زل / زبان، زفان / بغ، فغ / خبه، خفه / کبتر، کفتر.
– بوف، کوف / برنج، کرنج.
– بستاخی، گستاخی / بنجشک، گنجشک.
– غژب، غژم
– بالیدن، والیدن / ریباس، ریواس / تاب، تاو / آب، آو / نانبا، نانوا / باز، واز / زابل، زاول / گرمابه، گرماوه / بزغ، وزغ / بیران (بیرانـه)، ویران، ویرانـه / ترابیدن، تراویدن / نبی، نوی (قرآن) / نبرد، نورد / بزرگ، وزرگ / خراب، خراو / سبز، سوز.
شناختِ «سرشت» و «ویگونگی» و اندریـافتِ واژگان بسادگی هم انجام نمـیگیرد. شاید بتوان برخِ از آنـها را از راه دانش زبان و دستورزبان و «دگرش» و… بهدست آورد، لیکی بـه راز و پوشیدگی و پنـهانگی واژگان پی خواهد برد کـه بیگمان شناسای راستینِ واژهها گردد.
– شناب، شناه.
– سابیدن، ساییدن.
پ: ب، ج، ف
– اپاختر، باختر / پدید، بادید / پگاه، بگاه / اسپ، اسب / گشتاسپ، گشتاسب. تبدیل چهره = صوره = صورت = صور
– پالیز، جالیز.
– پیل، فیل / پارس، فارس / پیروز، فیروز / پادزهر (پازهر)، فادزهر و فازهر / پرمان، فرمان / پرموده، فرموده / گوسپند، / سپید، سفید.
ت: د، ژ، س
– کوت، کود / تگمـه، دگمـه / تنبک، دنبک / زرت، زرد / پوت، پود / گرت، گرد.
– ارتنگ، ارژنگ.
– تفتیدن، تفسیدن.
ث: س، ه
– پوثره، پسر.
– مـیثره، مـهر.
ج: پ، ت، چ، خ، ز، ژ، س، ش، غ، گ، ی.
– جالیز، پالیز. هیچ = هشـه =هیج
– تاراج، تارات / جشنگی، تشنگی.
-جوجه، چوزه.
– اسپاناج، اسپاناخ.
– ارج، ارز / آویج، آویز.
– جیوه، ژیوه / لاجورد، لاژورد / باج، باژ / کج، کژ.
– بوج، بوس / ریواج، ریواس.
– کاج، کاش / کچکول، کشکول / کلاج، کلاش.
– کلاج، کلاغ / ایلجار، ایلغار.
– مـیانجی، مـیانگی / نارنج، نارنگ / زنجی، زنگی.
– جاری، یـاری (زنِ برادر شوهر).
چ: ج، د، ز، ژ، س، ش، ک، ی
– چوزه، جوجه
– کوچک، کودک / ماچه، ماده
– نایچه، نایزه / پچشک، پزشک.
– کاج، کاژ / دانچه، دانژه (= عدس).
– چریس، سریش / کریچه، کریسک.
– پخچ، پخش / لوچ، لوش / چلتوک، شلتوک / چوپان، شبان / پوچال، پوشال / چنبر، شنبر / پاچیدن، پاشیدن.
– پوچ، پوک / چمچه، کمچه / کرچ، کرک / انچوچک، انچوکک.
– ماچه، مایـه / پاچه، پایـه / مورچانـه، موریـانـه.
خ: ج، ز، س، ش، غ، ف، ک، و، ه.
– اسپاناخ، اسفناج.
– مـیختن، مـیزیدن.
– نشاختن، نشاستن.
– فراخیدن، فراشیدن / فراخه، فراشا.
– ستیخ، ستیغ / سخته، سغده / الفختن، الفغدن.
– درخشان، درفشان.
– نارخوک، نارکوک / خم، کم / خرنا، کرنا / خمان، کمان / خمند، کمند.
– دشخوار، دشوار / نشخوار، نُشوار.
– خستو، هستو / خاک، هاک / خیری، هیری / خور، هور / خجیر، هجیر.
د: ب، ت، چ، ذ، گ، ن، ی
– دالان، بالان.
– زردشت، زرتشت / آمـیغدن، آمـیختن / دیرک، تیرک / زرد، زرت / دایـه، تایـه / کود، کوت / کدخدا، کتخدا.
– ماده، ماچه / کودک، کوچک.
– آدر، آذر / گدار، گذار / گنبد، گنبذ / کاغد، کاغذ.
– آوند، آونگ / اورند، اورنگ / کلند، کلنگ.
– نموده، نمونـه / گزیده، گزینـه.
– آذربادگان، آذربایگان / مادندر، مایندر / خدو، خیو / ماده، مایـه / خود، خوی.
ذ: د، ر، ز، ل، ی،(ی)
-گذار، گدار / گنبذ، گنبد.
– اسفندیـاذ، اسفندیـار / بذاذر، برادر.
– دوشیذه، دوشیزه.
– مذ، مل / ناذ، نال.
– پاذ، پای.
ر: ش، غ یـا (ق)، ل، ی
– انگاردن، انگاشتن / انباردن، انباشتن / آغاردن، آغاشتن / رمـیدن، شمـیدن.
– زنبر، زنبغ (زنبق) / کنار، کناغ.
– چنار، چنال / غوره، غوله / مارمورک، مارمولک / اروند، الوند / لوری، لولی / سوفار، سوفال / کاچار، کاچال / برگ، بلگ / زورفین، زولفین / دیوار، دیفال / کارزار، کالیجار / ریواس، لیواس / پاردم، پالدم / تراوش، تلاوش / تراویدن، تلابیدن / گُرپایگان، گلپایگان / سور، سول / سیر، سیل.
– قالیشور، قالیشوی / شور، شوی / مردهشور، مردهشوی.
ز: ج، چ، ژ، س، ش، غ، ک، ه.
– سوز، سوج / رازی، راجی / تیریز، تیریج / ارز، ارج / روز، روج / جوزه، جوجه.
– پزشک، پچشک / نایزه، نایچه.
– زکیدن، ژکیدن / زیره، ژیره / مزده، مژده / بازگونـه، باژگونـه / زنده، ژنده.
– زفت، سفت / دیز، دیس / شبدیز، شبدیس / ایـاز، ایـاس.
– زنگله، شنگله / دریوز، دریوش / لغزیدن، لخشیدن.
– گریز، گریغ / آمـیز، آمـیغ / انباز، انباغ / فروز، فروغ.
– مزیدن، .
– ستیزیدن، ستیـهیدن.
ژ: ت، ج، ر، ز، س، ش.
– ارژنگ، ارتنگ.
– موژان، موجان / لاژورد، لاجورد / کژ، کج / هژده، هجده. هژیر، هجیر، خجیر / لژن، لجن / باژ، باج / کژاوه، کجاوه.
– واژون، وارون.
– کوژ، کوز / ژکیدن، زکیدن / ژیره، زیره / گواژه، گوازه.
– تکژ، تکس
– باژگونـه، باشگونـه / دژ، دش / خاکژی، خاکشی.
س: ت، ج، چ، خ، ز، ژ، ش، ه.
– تفسیدن، تفتیدن / تفسیده، تفتیده.
– ریواس، ریواج / بوس، بوج.
– خروس، خروچ / سبک، چابک.
– نشاستن، نشاختن.
– دیس، دیز / شبدیس، شبدیز.
– سفت، زفت / ایـاس، ایـاز.
– تکس، تکژ.
– سمور، شمور / سیم، شیم / فرستوک، فرشتوک. فرسته، فرشته /تی، کشتی / ماسوره، ماشوره / پابوس، پابوش / پالوس، پالوش.
– آگاس، آگاه / پسر، پوهر، پور / راس، راه / و مس، کـه و مـه / گاس، گاه / آسمند، آهمند / آماس، آماه.
ش: ت، ج، چ، خ، ر، ز، ژ، س، غ، ل، ه.
– بخش، بخت / رخش، رخت
– کاش، کاج / کشکول، کجکول / هشده، هجده، هیجده.
– پاشیدن، پاچیدن / پوشال، پوچال / کاشی، کاچی / لخشـه، لخچه.
– افراشتن، افراختن / فراشا، فراخه.
– انباشتن، انبا / انگاشتن، انگا / کاشتن، کا / گذاشتن، گذاردن / گشتن، گردیدن / گماشتن، گماردن / نوشتن، نوردیدن / نگاشتن، نگا.
– افراشتن، افرازیدن / لخشیدن، لغزیدن / روشن، روزن / شنگله، زنگله.
– باشگونـه، باژگونـه / خاکشی، خاکژی / دُش، دژ / بشولیده، پژولیده.
– خروش، خروس / شاره، ساره / فرشته، فرسته / لِشتن، .
– شنج، غنج.
– هشتن، هلیدن.
– غرنبش، غرنبه / گزارش، گزاره.
غ: ج، خ، ز، ک، گ، ه.
– ایلغار، ایلجار / کلاغ، کلاج.
– ستیغ، ستیخ / لغزیدن، لخشیدن / آمـیغدن، آمـیختن.
– آمـیغ، آمـیز / گریغ، گریز.
– زاغ، زاک / کژاغند، کژاکند (قزاکند) / چغاد، چکاد / غژگاو، کژگاو.
– چغندر، چگندر / آغشته، آگشته / آغوش، آگوش / پیلغوش، پیلگوش / زغال، زگال / غلوله، گلوله / غاو، / شغال، شگال / غلیواژ، گلیواژ / لغام، لگام / ارمغان، ارمگان.
– گیـاغ، گیـاه / مـیغ، مـه / اسپرغم، اسپرهم.
ف: ب، پ، خ، و
– افزار، ابزار / اریف، اریب.
– فیروز، پیروز / فادزهر، پادزهر / فارس، پارس / سفارش، سپارش.
درفشان، درخشان / درفشنده، درخشنده.
– دیفال، دیوار / یـافه، یـاوه / فش، وش / فرهنج، ورهنج (= فرهنگ) / گاف،.
ک: ج، چ، خ، ز، غ، ه.
– کفک، کفج.
– پوک، پوچ / کمچه، چمچه.
– کمان، خمان / کم، خم.
– ، مزیدن.
– زاک، زاغ / شکا، شغا / کج، غج / کژگاو، غژغاو / کجآکند، غجآکند.
– ببک، ببه / تک، ته / چنبرک، چنبره / چوبک، چوبه / جوجک، جوجه / کارنامک، کارنامـه.
گ: أ، ب، ج، د، غ، ک، و، ی.
– گستاخ، اُستاخ.
– گنجشک، بنجشک.
– سیرگان، سیرجان / گرگان، جرجان.
– آونگ، آوند / اورنگ، اورند / دنگ، دند / کلنگ، کلند.
– شگال، شغال / زگال، زغال / گلوله، غلوله / چگندر، چغندر. لگام، لغام /، غاو.
– آگنده، آکنده / گژدم، کژدم.
– گرگان، ورگان / گناه، وناس.
– زرگون، زریون / آذرگون، آذریون / هماگون، همایون.
ل: ر، ک، ن، ی
– الوند، اروند / بلگ، برگ / بلسام، برسام / تلابیدن، تراویدن / چنال، چنار / دیفال، دیوار / سولاخ، / خلوار، خروار / زلو، زرو / گلپایگان، گرپایگان.
– لُپ، کپ.
– لیفه، نیفه / لیلوپر، نیلوفر.
– بنلاد، بنیـاد.
م: ب، ن
– غژم، غژب.
– کجیم، کجین / (جامـهیی کـه در آن اریب یـا کجی باشد) / بام، بان
ن: خ، ل، م، و، ی
– نشاندن، نشاختن.
– نیلوفر، لیلوپر / نیفه، لیفه / چندن، چندل.
– خُنب، خم / پاردُنب، پاردم / بان، بام.
– نشگون، وشگون.
– سون، سوی.
و: ب، پ، ش، ف، م، ی
– نوشتن، نبشتن / کاوین، کابین.
– وام، پام.
– خدیو، خدیش.
– یـاوه، یـافه / دیوار، دیفال / اوسون، افسون.
– مویز، ممـیز.
– بساود، بساید.
ه: – (واکه = خوانا): اَ (ء)، اِ (ء)، ب، ت، ج، خ، ز، س، غ، ک، ی
– هست، اَست / هَمباز، اَنباز / هپیون، اَپیون / فراخه، فراشا.
– هِیچ، اِیچ / هزاره، اِزاره / هنگامـه، اِنگامـه.
– شناه، شناب.
– بارهنگ، بارتنگ.
– ماه، ماج / ناگاه، ناگاج.
– هاک، خاک، هژیر، خجیر / هستو، خستو / بهر، برخ / سهر، سرخ.
– ستیزه، ستیزش / باهو، بازو.
– آماه، آماس / پلاه، پلاس / خروه، خروس.
– اسپرهم، اسپرغم / آهاردن، آغاردن / مـه، مـیغ.
– ته، تک
– برناه، برنای / تاه، تای / فربه، فربی / شاهگان، شایگان.
یـادآوری: «ها» بـه «آ» دگرش مـییـابد مانند: هاشکارا، آشکارا.
ه: – (همخوان = بی آوا): ا، د، ک
– خاره، خارا / دیبه، دیبا / بوزینـه، بوزینا / گونـه، گونا / یـاوه، یـاوا.
– زاغه، زاغد / شنبه، شنبد.
– جفته، جفتک / چنبره، چنبرک / چوبه، چوبک.
ی: ز، ل، م، و، ه
– آوای، آواز.
– نای، نال.
– یزدان، مزدام.
– سیوم، سوم.
– فربی، فربه / پادشایی، پادشاهی / گوایی، گواهی.
بعضی زبان آرامـی و سریـانی را جزو گروه زبان سامـی دانسته اند و سورستان و سوریـه و منطقه اشور را محل ان دانسته اند بعضی ان را منتسب بـه خراسان دانسته نـه سورستان عراق و بلاد شام .
سریـانی درون غرب ایران زبان رسمـی بوده هست البته سریـان – سور — صور سول – صل – صلو همگی با واژه سول و سوریـا بـه معنی خورشید پیوند دارند و اعتقاد عمـیق خورشید پرستی و مـیتراویزم را درون منطقه مـی رساند
مقاله حاضر گزیدهای هست از اثر الالفاظ السریـانیـه فی المعاجم العربیـه تحقیق “مار اغناطیوس افرام اول” معروف بـه برصوم پاتریـارک انطاکیـه و سراسر مشرق به منظور ارتودکسهای سریـانی.
این اثر حاصل ۴۲ سال تتبع او درون معجم ها( معاجیم نـه معاجم)است و ارزش علمـی این اثر از جمله بـه همـین درازای پژوهشاست، تتبعی کـه یک عالم و محقق بزرگ سریـانی بدان دست یـازیده است. **
نویسنده عضو مجمع علمـی عربی دمشق بوده است.او درون سال ۱۸۸۷ درون موصل زاده شد و در ۲۰ سالگی ترک دنیـا گفته و (*)واژه مار سریـانی بـه معنی سرور و ولی امر هست که بر قدیسین، پاتریـارکها و اسقفها اطلاق مـیشود.
البته توجه کنید کـه نویسنده در بعضی از واژهها کـه ریشـه فارسی یـا غیر سامـی داشته است(اعم از فارسی-هندی و…)مؤلف توجه لازم را بـه آن مبذول نداشته است، گر چه درون ذیل خود بر اصل مقاله(مجله مجمع، مجلد ۲۶، ص ۳۲۱ بـه بعد)تا حدی آن را جبران کرده است.
آنگونـه کـه دکتر رامـیار درون فهرست مطالب قرآن ذیل قسمت کتابهای آسمانی(فصل ۷۲۴بخش ۱۵، لغات بیگانـه قرآن)آورده اند: ابن سبکی ۲۸ واژه و ابن حجر ۲۴ و سیوطی ۶۳ واژه درون قرآن را بیگانـه از لغت عرب شمرده اند. مجموعا ۱۱۵ واژه و نام درون قران غیر عربی معرفی شده و دکتر عجم نیز چند واژه بدانـها افزوده هست از جمله سفر – نـهی – دار – و…
مقاله حاضر گزیدهای هست از اثر الالفاظ السریـانیـه فی المعاجم العربیـه تحقیق “مار اغناطیوس افرام اول” معروف بـه برصوم پاتریـارک انطاکیـه و سراسر مشرق به منظور ارتودکسهای سریـانی.
این اثر حاصل ۴۲ سال تتبع او درون معجم ها( معاجیم نـه معاجم)است و ارزش علمـی این اثر از جمله بـه همـین درازای پژوهشاست، تتبعی کـه یک عالم و محقق بزرگ سریـانی بدان دست یـازیده است. **
نویسنده عضو مجمع علمـی عربی دمشق بوده است.او درون سال ۱۸۸۷ درون موصل زاده شد و در ۲۰ سالگی ترک دنیـا گفته و (*)واژه مار سریـانی بـه معنی سرور و ولی امر هست که بر قدیسین، پاتریـارکها و اسقفها اطلاق مـیشود.
البته توجه کنید کـه نویسنده در بعضی از واژهها کـه ریشـه فارسی یـا غیر سامـی داشته است(اعم از فارسی-هندی و…)مؤلف توجه لازم را بـه آن مبذول نداشته است، گر چه درون ذیل خود بر اصل مقاله(مجله مجمع، مجلد ۲۶، ص ۳۲۱ بـه بعد)تا حدی آن را جبران کرده است.
آنگونـه کـه دکتر رامـیار درون فهرست مطالب قرآن ذیل قسمت کتابهای آسمانی(فصل ۷۲۴بخش ۱۵، لغات بیگانـه قرآن)آورده اند: ابن سبکی ۲۸ واژه و ابن حجر ۲۴ و سیوطی ۶۳ واژه درون قرآن را بیگانـه از لغت عرب شمرده اند. مجموعا ۱۱۵ واژه و نام درون قران غیر عربی معرفی شده و دکتر عجم نیز چند واژه بدانـها افزوده هست از جمله سفر – نـهی – دار – و…
در آنچه درون سطور بعد خواهیم آورد ۲۸ واژه بر فهرستهای مذکور افزوده شده هست که عبارتند از بور، جبار، [جمل] * ، جو، حسبان، حول و حیل، دین، [دک]، ذقن، رصد، رکس، روح القدس، زنیم، ساحل، سفله، سکرت، شاطیء، شانی، شمس، شید، عرش، [علقه]، افتقد، قرب، لب، لیت، وفی، وقار.
علاوه بر موارد فوق کـه سریـانی تلقی مـیشود، واژههای ذیل نیز کـه احتیـاج بـه مقاله ای مستقل دارد غیر عربی هست و درون فهرستهای مذکور نیـامده است:
عبری:حج، حسیر (حج را معرب از هنگ نیز گفته اند)
آرامـی:زیتون
سومری:کوکب
فارسی:سراب، سفر(بمعنی ره سپردن و درنوردیدن)،
بر فهرست مواد فوق حتما از توافق بسیـاری از لغات قرآنی با آشوری و عبری و آرامـی و حبشی و فینیقی و…یـاد کرد کـه بدان توجه نشده است، همچون:ابل، برق، بصل، بقره، بیت، ثلاث، جلا، جمل(بمعنی شتر)، حمار، ذئب، ذباب، ذبح، ذکر(بمعنی مرد)، ذنب، رحم(زهدان)، اسم، سماء -سنـه، شفه، ضأن، ظفر(ناخن)، ظل، مغاره، غلام، فرث، کلب، کهف، کعبه، لباس، لسان، ماء، مطر، ملأ، نسر، نفس، نـهر، نوم، یمـین و واژههایی چون اینکه، خرطوم، ذی الکفل، ثمود، عاد، شعیب، سواع و یعوق و وود، هاروت و ماروت، عزیز(مصر) کبیر، لقمان و زمـهریر را حتما بررسی کرد(برای نمونـه آیـا هاروت و ماروت همان خرداد و مرداد فارسی است؟یـا زمـهریر از ریشـه آریـایی یـا سنسکریتی هست بمعنی جای سرد؟و آیـا کبیر درون آیـه ۳۶ سوره انبیـاء همان کبیر Cabire از خدایـان فینیقیهاست؟و…).
این تذکر لازم هست که بـه دلیل عدم امکان چاپ شکل سریـانی واژهها تنـها بـه برگردان آنـها بـه حروف لاتین اشاره مـیشود و چون مؤلف و محقق اثر با زبان فرانسه مأنوس بوده، معادلها بیشتر با تلفظ فرانسوی است.در پایـان مقاله حروف سریـانی و دستنویس شکل سریـانی واژهها تقدیم مـیشود.ضمنا درون مواردی کـه شاهد مثال درون قرآن زیـاد هست از ذکر آن خودداری مـیشود.
علاوه بر موارد فوق کـه سریـانی تلقی مـیشود، واژههای ذیل نیز کـه احتیـاج بـه مقاله ای مستقل دارد غیر عربی هست و درون فهرستهای مذکور نیـامده است:
عبری:حج، حسیر (حج را معرب از هنگ نیز گفته اند)
آرامـی:زیتون
سومری:کوکب
فارسی:سراب، سفر(بمعنی ره سپردن و درنوردیدن)،
بر فهرست مواد فوق حتما از توافق بسیـاری از لغات قرآنی با آشوری و عبری و آرامـی و حبشی و فینیقی و…یـاد کرد کـه بدان توجه نشده است، همچون:ابل، برق، بصل، بقره، بیت، ثلاث، جلا، جمل(بمعنی شتر)، حمار، ذئب، ذباب، ذبح، ذکر(بمعنی مرد)، ذنب، رحم(زهدان)، اسم، سماء -سنـه، شفه، ضأن، ظفر(ناخن)، ظل، مغاره، غلام، فرث، کلب، کهف، کعبه، لباس، لسان، ماء، مطر، ملأ، نسر، نفس، نـهر، نوم، یمـین و واژههایی چون اینکه، خرطوم، ذی الکفل، ثمود، عاد، شعیب، سواع و یعوق و وود، هاروت و ماروت، عزیز(مصر) کبیر، لقمان و زمـهریر را حتما بررسی کرد(برای نمونـه آیـا هاروت و ماروت همان خرداد و مرداد فارسی است؟یـا زمـهریر از ریشـه آریـایی یـا سنسکریتی هست بمعنی جای سرد؟و آیـا کبیر درون آیـه ۳۶ سوره انبیـاء همان کبیر Cabire از خدایـان فینیقیهاست؟و…).
این تذکر لازم هست که بـه دلیل عدم امکان چاپ شکل سریـانی واژهها تنـها بـه برگردان آنـها بـه حروف لاتین اشاره مـیشود و چون مؤلف و محقق اثر با زبان فرانسه مأنوس بوده، معادلها بیشتر با تلفظ فرانسوی است.در پایـان مقاله حروف سریـانی و دستنویس شکل سریـانی واژهها تقدیم مـیشود.ضمنا درون مواردی کـه شاهد مثال درون قرآن زیـاد هست از ذکر آن خودداری مـیشود.
پی نوشت ها:
۱-اب ebo:در قرآن آمده: فاکهه و ابا (عبس، ۳۱)، ابن حجر بـه عربی نبودن آن اشاره کرده است.
۲-اسماعیل:در اصل سریـانی اشمائیل یـا اشماعیل Ichmaile است.
۳-آمن:ابن انباری و زمخشری بـه سریـانی بودن آن اشاره کردهاند.آمن بـه صدقه و وثق بـه ا یمان Haimen از مصدر امانـه Haimonoutho هست و فاعل آن مؤمن Mhaimno
(*)مواردی کـه در[]مـیآید بر اساس نظری خاص درون مورد آنـهاست.در سطور آینده مواردی کـه توسط سه نفر اول یـاد شده ذکر مـیشود و در سایر موارد کـه جفری آنـها را ذکر کرده است، با ذکر ۲۸ مورد حاضر نیـازی بـه تذکر نیست.
۴-بور Bouro:که درون اصل بمعنی زمـین نامزروع و خراب هست و درون قرآن آمده:و کنتم قوما بورا(فتح، ۱۲)یعنی قومـی کـه خیری از آن نیست یـا هلاک شده هست و دار البوار(ابرایم/۲۸)جهنم است.
۵-بیع:در قرآن آمده:و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهمدمت صوامع و بیع(حج/۴۰)و بیعه محل عبادت مسیحیـان است.بر صوم آن را بـه نقل از ده تن از علمای سریـانی مشتق از عیتو Ito (مونث عیدو Ido)به معنی محفل پر از شادی دانسته کـه با ادغام ثا و دال درون بیث العید بـه شکل بیعه بـه معنی جمع گرد هم آمده درون عید درآمده است، نظریـات دیگری درون باب این واژه هست از جمله اینکه بیعه عبری و به معنی جماعت هست یـا این کـه اصل آن از بیعتا بمعنی هست که بر هر بنائی کـه قبه آن بـه شکل (تخم مرغ)است اطلاق شده و سپس به منظور محل عبادت بـه کار رفته است(رک:مجله مجمع علمـی عربی، مقاله مرمرجی دومـینیکی مجلد ۲۵، ص ۴۲۰ الی ۴۲۳).این سبکی این واژه را غیر عربی دانسته۳ است.
۶-تبر:این ماده از فعل Tbar و Tabre و Tabar بـه معنی کوبیدن و در هم شکستن از مصدر Tourboro است، ۶ واژه از این ماده درون قرآن وارده شده هست از جمله وکلا تبرنا تتبیرا(فرقان/۳۹).
۷-تنور:در سریـانی Tanouro و در قرآن دوبار آمده و فار التنور(هود/۴۰، مؤمنون/۲۷).بر صوم احتمال سامـی بودن واژه را نیز داده است.ابن سبکی و نیز اصمعی وابن درید و ثعالبی آن را غیر عربی دانستهاند.شـهرام هدایت درون کتاب واژههای ایرانی درون نوشتههای باستانی، ص ۶۰ و ۶۱ بـه نقل از فرانکل«تنور»را برگرفته از واژه آرامـی Tnura از ریشـه ایرانی مـیداند.در اوستا (وندیداد-فرگرد هشتم)داریم Tanura و در پهلوی نیز Tanur بمعنی اجاق طبخ است. واژهشناسان عبری این واژه را با Nur,Nir همریشـه مـیدانند، اما جفری آنرا نـه آریـائی و نـه سامـی بلکه وابسته بـه زبان مردمـی کـه پیش از ملل سامـی و هند و اروپایی زندگی مـیکردهاند دانسته است.
۸-مثقال:به معنی وزن معلوم Mathcolo از ریشـه Teclo، این واژه هشت بار درون قرآن آمده هست از جمله:و ان کان مثقال حبه من خردل اتینابها(انبیـاء/۴۷).
۹-جبرئیل Gabriele از ریشـه Gabro بـه معنی رجل(مرد)است و به معنی رجل الله و عبد الله و مراد از آن متعبد فاضل هست و خود لفظی سریـانی و عبرانی است، و جبار Gaboro نیز از همـین ریشـه هست و درون قرآن آمده است:لم یکن جبارا(مریم/۱۴)و قوما جبارین(مائده/۲۲)
۱۰-جمل:Gumlo درون سریـانی بـه معنی طناب کشتی است.گر چه درون ترجمـه های قرآن و عرف جاری و لایدخلون الجنـه حتی یلج الجمل فی سم الخیـاط(اعراف/۴۰)را به«وارد بهشت نمـیشوند که تا اینکه شتر درون سوزن برود»ترجمـه کردهاند و عین همـین عبارت درون انجیل متی باب نوزدهم فراز ۲۴ نیز آمده هست که«گذشتن شتر از سوزن آسانتر هست از شخص دولتمند درون ملکوت خدا»اما بـه نظر مـیرسد کـه تعلیق بـه محال درون آیـه قرآن از باب مناسبت طناب و نخ به منظور عبور از سوزن قابل تأیید بیشتری هست تا نسبت نخ و شتر و جمل و جمل درون عربی نیز بـه معنی ریسمان ضخیم کشتی آمده است، وجمل بمعنی شتر درون سریـانی Gamio مـیشود.
۱۱-الجنـه Guantho:به معنی باغ دارای درخت یـا نخلستان و کنایـه از بهشت است.
۱۲-جو، از ماده سریـانی Gaw بـه معنی داخل و باطن و جوالبیت بـه معنی داخل خانـه هست در قرآن یک مورد آمده است:فی جو السماء(نحل /۷۹(.
۱۳-حسبان Houcbbono:در قرآن آمده: الشمس و القمر بحسبان(الرحمن/۵)، بیرونی درون آثار الباقیـه، ص ۲۰ آورده است:فاذالهم جداول و حسبانات یستخرجون بهاشـهورهم، و حسبان بـه معنی واحد شمار آمده و معنی فکر و رأی نیز مـیدهد و در قرآن بـه معنی علم و حساب معلوم مقدر است. *
۱۴-حصد:در قرآن آمده است:فما حصدتم فذروه فی سنبله(یوسف/۴۷)در سریـانی Hocoudo بـه معنیی هست که کشت را درو مـیکند.
۱۵-حصن:Hesno بـه معنی قلعه درون قرآن آمده است:و ظنوا انـهم ما نعتهم حصونـهم(حشر/۲)قری محصنـه(حشر/۱۴).
۱۶-حنان:Hanono بـه معنی رئوف از فعل حنّ Hone و حنان Hnono بـه معنی رأفت و رحمت هست و درون قرآن آمده است:و حنانا من لدنا (مریم/۱۳).
۱۷-حنفاء:همانگونـه کـه مسعودی درون تنبیـه و الاشراف(ص ۹۱)گفته سریـانی هست و از واژه Hanfauth هست و Hanfo درون سریـانی بـه معنی وثنی صابی بـه کار رفته است، و گر چه از عیسی بن علی نقل شده کـه حنیفیـه درون جاهلیت پرستندگان بت از صابئین بودهاند، اما بر اساس گرازش قرآن این امر غلط هست و تمام وارد حنیف و حنفاء درون قرآن بـه معنی ضد شرک بکار رفته هست و بت بزرگ و پدر امت اسلام را خداوند حنیف مسلمان خوانده است(آل عمران/۶۷)و شاید این از باب انتقال معنی باشد و از باب قاعده تعاو ضدیت مانند واژه دیو کـه در اصل به منظور خدایـان آریـایی اولیـه بکار رفته و در فارسی بـه معنی موجودی شریر است.
۱۸-حوب:از ماده Hawbth بـه معنی گناه هست و اسم مصدر آن Hawbo هست و درون قرآن آمده است:انـه کان حوبا کبیرا(نساء/۲).
۱۹-حول و حیل:Hil-Hailo بـه معنی قوت، قدرت و طاقت از فعل Haiele بـه معنی قوی شدن است.در قرآن آمده:لا یستطیعون حیله(نساء/۹۸) و در لا حول و لا قوه الا بالله نیز همـین معنی منظور است.باید توجه داشت کـه یکی از معانی حیله را گزیر و چاره مـیدانند.
۲۰-خمر:در سریـانی حمرو Hamro هست که شش بار درون قرآن بکار رفته هست از آن جمله:وانـهار من خمر(محمد/۱۵).
۲۱-دین بـه معنی جزا درون قرآن آمده: ائنا لمدینون(صافات/۵۳)در سریـانی Done بـه معنی حکم و جزاست و یوم الدین یـا یوم الدینونـه را Dino گویند.دیـان Daino بـه معنی قاضی است. (در اصل دان و دین جدا آمده است.)
۲۲-درس:از فعل سریـانی و عبری Drashe بـه (*)البته این یکی از معانی آن هست و حسبان بـه معنی عذاب هم آمده هست مثلا درون آیـه«و یرسل علیـها حسبانا من السماء» (کهف/۴۰).
معنی قرائت هست و درون قرآن شش واژه ازاین ریشـه آمده هست از جمله:ام لکم کتاب فیـه تدرسون (قلم/۳۷)ابن حجر آن را بیگانـه شمرده است.
۲۳-دک:در قرآن آمده:کلا اذا دکت الارض دکا دکا(فجر/۲۱)به نظر مـیرسد این واژه درون اصل از واژه مضاعف شده دکدک و اصل سریـانی dahdahe باشد.به معنی بارها کوبیدن و چیزی و تبدیل آن بـه خاک.
۲۴-دفن:به معنی زنخ dakno,dkone از فعل dakene ریش درآوردن هست در قرآن آمده است:یخرون للاذقان سجدا(اسراء/۱۷).
۲۵-ذکی:dakhio بـه معنی پاک و خالص از فعل dkhi و dkho بـه معنی طاهر و نظیف شدن و در عربی ذکی الذبیحه بـه معنی ذبح آن هست و درون سریـانی نیز چنین است.و درون قرآن آمده، الآماذ کیتم(مائده/۳).
۲۶-رب:rab,rabo بـه معنی سید، رئیس، کبیر، عظیم از فعل rab بـه معنی سروری و بزرگی و مصدر آن raboutho بـه معنی ربوبیت و جلالت و عظمت هست و از همـین ریشـه کلمـه rabo و rabone بـه معنی امامو معلم و استاد هست که معادل آن درون عربی ربانی است، سه بار درون قرآن بکار رفته است(آل عمران/۷۹، مائده/۴۴ و ۶۳)و ابن سبکی آن را بیگانـه دانسته است.
۲۷-ربیون:در قرآن آمده است.و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر(آل عمران/۱۴۶)که سیوطی آن را بیگانـه شمرده است.ربه درون سریـانی بمعنی جماعتی از مردم هست و rebou و reboutho ده هزار یـا صد هزار مـیشود و ربیون کثیر یعنی هزاران نفر یـا جماعتی کثیر.
۳۸-رجز:roughzo بـه معنی سخط و غضب هست از فعل rghese(غضب کرد).در قرآن آمده: فلما کشفنا عنـهم الرجز(اعراف/۱۳۵)و الرجز فاهجر(مدثر/۵)
۲۹-رحمان:rahmono کـه سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است.در بابلی rimenu داریم و بر اساس این نظر کـه حاء تغییر یـافته صورت همزه هست باید ریشـه این کلمـه و نیز ریمنو درون بابلی ورثم درون عربی(بمعنی حب)را از اصلی واحد و سامـی دانست(رک:مجله مجمع علمـی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۵، مقاله دکتر مصطفی جواد).
۳۰-رصد:rsade بر صم خود آن را واژه قدیمـی کلدانی مـیداند کـه شاید وجود آن درون عربی از باب توافق واژهها باشد.از این ماده درون قرآن شش واژه آمده هست از جمله:و من خلفه رصدا(جن/۲۷).
۳۱-رrcache بمعنی خوار و ذلیل شدن کـه شاید از باب توافق واژهها باشد.از این ماده دو واژه درون قرآن آمده:و الله ارکسهم بمابوا.و نیز کل ما ردوا الی الفتنـه ارکسوا فیـه(نساء/۸۸، ۹۱).
۳۲-رهوأ:در قرآن آمده است:و اترک البحر رهوا(دخان/۴۴)این واژه را سیوطی درون التقان سریـانی دانسته، اما بر صوم معادلی به منظور آن نیـافته و سریـانی بودن آنرا نمـیپیرد و مـیگوید حتما همان کلمـه عبری«رحب»باشد.
۲۳۳-روح القدس:در قرآن آمده است:و ایدناه بروح القدس(بقره/۸۷)تعبیر سریـانی آشکاری است:rouh-koudcho حتما توجه داشت کـه روحانی rouhonoio و rouhono بـه معنی آنچه درون آن روح هست مانند جسمانی و نورانی است، نـه مانند فوقانی، و…
۳۴-زجاجه:قرآن مـیگوید:مثل نوره کمشکاه فیـها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانـها کوکب دری(نور/۳۵)از زغوغیث Zghoughito سریـانی هست که بـه معنی شیشـه است.
۳۵-زنیم:در سریـانی Zlimo بـه معنی اعوج منحرف هست از فعل Zlam، دکتر مصطفی جواد نیز با پذیرش اینکه اصل زنیم بـه معنی لئیم معروف بـه لئامت از زلیم هست افزوده هست که اصل زلیم عربی هست و بـه معنی مذکور، و در ضرب المثل بـه آدم لئیم مـیگویند:هو العبد زله(رک:مجله مجمع علمـی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۶)
۳۶-سجد Sgbede:به معنی خضوع و کمر خم و مسجد Masghdo از آن هست و سیوطی بـه غیر عربی بودن آن اشاره کرده است، بعضی نیز مسجد را معرب مزگد اوستایی دانستهاند. *
۲۷-ساحل:Shehlo و Shohlo یکبار درون قرآن آمده:فلیلقه الیم بالساحل(طه/۳۹).
۳۸-سربال:Serbolo و Sharbolo.در قرآن جمع آن سرابیل سه بار بکار رفته هست از جمله: سرابیلهم من قطران(ابراهیم/۵۰)این واژه درون سایر زبانـها نیز وجود دارد، مثلا درون بابلی Srbla درون عبری Srblq درون یونانی Sarabara و Saraballa و Sarbarites درون لاتین Saraballa درون اسپانیـایی Ceroulas درون مجاری Schalwary درون بولونی Scharmvari درون ترکی Sarval و در پهلوی Saiwar کـه همـه شلوار فارسی است. شـهرام هدایتی(ص ۵۵)آن را فارسی از ریشـه کهن شال مـیداند کـه ابتدا بـه معنی پوشش و پارچه بکار رفته و سپس بـه پوشش قسمت زیرین بدن اصطلاح شده است.
۳۹-سرادق Sarodhiqo:به معنی ستر و حجاب، درون قرآن آمده است:نارا احاط بهم سرادقها(کهف/۲۹)ابن سبکی نیز بـه غیر عربی بودن آن اشاره دارد.
۴۰-سفره Sofro:به معنی کاتب کـه جمع آن Sofre هست و درون قرآن بکار رفته است:بایدی سفره(عبس/۱۵۵)
۴۱-سفل:Shfel,shfal و shflo بـه معنی سافل هست و حقیر و پست از فعل shfel و shfale بـه معنی پست و ذلیل و فرومایـه شدن.از این ماده درون قرآن ده واژه بکار رفته است، از جمله: فجعلناهم الاسفلین(صافات/۹۸)در آشوری نیز داریم saphal کـه دلالت بر سامـی بودن واژه دارد.
۴۲-سکر:scar و sacarبه معنی بستن و روی هم قرار گرفتن و در قرآن آمده است:انما سکرت ابصارنا(حجر/۱۵)اما واژه سکّر، (تتخذون منـه سکرا(نحل/۶۷)واژهای هست که درون بابلی sikaru و سریـانی shakhro و عبری شکر نیز وجود دارد و ابن حجر نیز آن را بیگانـه مـیداند.
۴۳-سکینـه:shkintho بـه معنی تابوت، عرش، و منبر خدا.شاید درون آیـه:یأتیکم التابوت فیـه سکینـه من ربکم(بقره/۲۴۸)مراد همـین باشد.
۴۴-سلطان:shoultono مصدر از فعل shlat بـه معنی تسلط هست و افاده بـه معنی ملک و ولایت مـیکمند و از این فعل shalitono بـه معنی (*)تا آنجا کـه بخاطر دارم این سخن را درون نوشتههای پور داود خواندهام و اصل آثار او به منظور ارجاع فعلا درون دسترس نبود.
سلطان گرفته شده هست و درون قرآن بکار رفته است: انما سلطانـه علی الذین یتولونـه(نحل/۱۰۰).
۴۵-سوط:shahto و shawto بـه معنی تازیـانـه.دکتر مصطفی جواد بـه دلیل نوع زندگی سریـانیها کـه وضع متفاوتی با اعراب داشتهاند و مناسبت سوط با وضع عرب آن را عربی مـیداند (رک:مجله مجمع علمـی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۷)
۴۶-سینا:sanio بـه معنی علیق و عوسج (نوعی خار از درختی بـه نام عوسجه)و معنی آن حسن یـا مبارک نیست.در قرآن آمده است:من طور سینا(مؤمنون/۲۰)
۴۷-شاطیء:shato بـه معنی ساحل رود و دریـا درون قرآن آمده است:نودی من شاطیء الواد الایمن(قصص/۳۰)
۴۸-شانی:sono و sanoio بـه معنی دشمن و مبغض از فضل sno بـه معنی کینـه و دشمنی و در عبری نیز sno بـه همـین معناست و در قرآن بکار رفته است:ان شانئک هو الابتر(کوثر/۳)
۴۹-شمس:shameshe بـه معنی خدمت هست و شماس نیز از آن آمده هست به معنی خادم کلیسا و خورشید را بـه دلیل خدمت بـه بشر توسط نورش شمس shemesho گفتهاند، این واژه درون آشوری سمس و شمش درون بابلی شمشو، درون عبرری شمس، درون آرامـی شمشا و شمشو خوانده شده است.
۵۰-شـهر:sahro بـه معنی قمر کـه بعدا بـه ماه (ماههای سال)اطلاق یـافته و سیوطی نیز آن را بیگانـه مـیداند.
۵۱-شید:sido و آهکی هست که بـه دیواری مـیمالند و از این ماده دو واژه درون قرآن داریم:و قصر مشید(حج/۴۵)، بروج مشیده (نساء/۷۸).
۵۲-صوم sawmo واژه مشـهور کـه در عبری نیز som خوانده شود.
۵۳-صدقه:Zedktho عطیـهای کـه از راه آن ثواب خواسته مـیشود و در عبری نیز Zedktho بـه همـین معنی هست و درون قرآن آمده است:ان تبدوا الصدقات فنعماهی(بقره/۲۷۱)، و از همـین ریشـه کلمـه صدیق Zadiqo بـه معنی کثیر الصدق هست کما قال تعالی:انـه کان صدیقا نبیـا(مـیم/۴۱)
۵۴-صرهن از Sro بـه معنی قطع و شق و پاره هست و ابن حجر نیز آن را بیگانـه شمرده هست و قال تعالی:فخد اربعه من الطیر فصر هن الیک(بقره/۲۶۰).
۵۵-صلب:صلیب Slibo اسم و شکل معروف، و در قرآن آمده است:و ما صلبوه(نساء/۱۵۷). صلیب را عربی شده از چلیپا هم گفته اند.
۵۶-صلی:Sali دعا و اسم آن Slou و Sloutho هست و درون نسخ قدیم قرآن بـه درستی آن را صلوه نوشته اند، اما امروزه صلاه مـینویسند. ضمنا درون سریـانی بـه پیروی از عبری بـه بیت الصلوه، صلوتا گفته اند و صلوات جمع آن هست و بـه معنی کنیسه ها و قال تعالی:و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیـها اسم اللّه کثیرا(حج/۴۰). صول – سول – صور – سورا – سوریـا بـه معنی خورشید نیز هست کـه خدای آریـایی است.
۵۷-صنم:Salmo از قعل Salem بـه معنی صورتگری و از این ماده پنج بار درون قرآن بکار رفته:و اجنبی و بنی ان نعبد الاصنام (ابراهیم/۳۵).
۵۸-طاغوت:Tooioutho بـه معنی گمراهی، غلط و غش هست از فعل Too بـه معنی گمراه ، طغیـان و این حجر نیز آن را غیر عربی دانسته است.دکتر جواد آن را سریـانی ال و فینیقی الاصل دانسته و گفته کـه Taaut کبیر چهارم از الهههای فینیقی هست و مخترع علم فلزات و طب و خط و مؤلف صحف مقدسه آغازین و مستشار خدای اعظم و برابر هرمس یونان و طاوث مصر است(مجله مجمع علمـی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۹)
۵۹-طوبی:Touho بـه معنی غبطه(نیکویی حال بار شک و شادماینی)و سعات مـیباشد و در قرآن آمده است:طوبی لهم و حسن مآب(رعد/ ۲۹)این واژه هندی بـه معنای باغ هم دانسته شده، اما دکتر جواد آن را بر وزن فعلی بـه معنی افعل مـیداند چون دنیـا و اخری یعنی طوبی همان طیب و اطیب هست که درون اصل الجنـه الطوبی بـه معنی طوبی الجنان بوده و سپس بـه معنای دینی بکار رفته و طوبی استعمال شده است(همان، ص ۵۶۰)
۶۰-عدن:Eden موطن النعیم از فعل Adene بـه معنای بهرهوری.سیوطی نیز آن را لغتی بیگانـه دانسته هست و درون قرآن یـازده بار از آن یـاد شده هست از جمله:فی جنات عدن(صف/۱۲).
۶۱-عرش:Aarso بمعنی سریر هست بیست و شش بار بـه همـین معنی درون قرآن از آن یـاد شده هست از جمله فسبحان الله رب العرش عما یصفون (انبیـاء/۲۲)، این واژه سامـی درون حبشی عرش و در اکدی عرسه و در عبری عریشا خوانده شده است.
۶۲-علقه:Alko درون سریـانی و Halukah درون عبری نظیر این واژه است.
۶۳-فرقان Fourqono بـه معنی خلاص، نجات و پیروزی و فاروق Forouqo اسم فاعل از فعل Farq نیز از همـین ریشـه است.در عرف مسیحی فاروق مسیح هست که مخلص و منقد دیگران است، و در عربی فرق بـه معنی خلاص و نجات و نحو آن نیست، بعد فرقان نیز از ریشـه سریـانی فوق است، گر چه آن را بـه معنی جدا کننده حق از باطل کـه از فرق عربی مـیآید هم گرفتهاند و در قرآن آمده است:ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا(انفعال/۲۹).
۶۴-تفسیر:Tafshourtho و Fashro درون سریـانی از فعل Tafshar هست به معنی«بال المریض خاصه»و فسر الطبیب فسرا و تفسره بمعنی«نظر الی بول المریض لیستدل بـه علی شیء من امره»است و سخن راغب درون مفردات ص ۳۸۲ کـه الفسر اظهار المعنی المعقول و منـه قبل لما ینبی عنـه لبول تفسره با این بیـان صحیح بـه نظر نمـیرسد.و درون قرآن آمده است:واحسن تفسیرا (فرقان/۳۳).
۶۵-افتقد:Eftkad بـه معنی طلب چیزی بـه هنگام غیبت آن و در قرآن آمده است:و تفقد الطیر فقال مالی لا اری الهدهد ام کان من الغائبین (نمل/۲۰).
۶۶-قدس:Kadesh و قدوس Kadisho کلمـهای مشـهور است.
۶۷-قرب:Kareb و قربان Kourbono هر چیزی کـه بدان بـه سوی خدا تقرب جویند درون بابلی نیز Kirbannu بـه همـین معناست و در قرآن آمده است:اذ قربا قربانا(مائده/۲۷)گفتنی هست که کلمـه و قرب از یک ریشـه هست و ان مقربان درگاه الهی از ملائک هستند.
۶۸-قس:Kasho و Kashisho معنی لغوی آن شیخ است.و درون قرآن آمده:ذلک بان منـهم قسیسین و رهبانا(مائده/۸۲).
۶۹-قیوم:Kiomo و Koiumo بـه معنی قیم،
وصی، وکیل، دائم، کائن وی کـه نمـیخوابد. سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته هست و درون قرآن آمده:و عنت الوجود للحی القیوم(طه/۱۱).
۷۰-کفر:Kafar بـه معنی پاک و زدودن و سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته هست و درون قرآن آمده است:لکفرنا عنـهم سیئاتهم (مائده/۶۵)
۷۱-لاک:Leque بـه معنی فرستادن و ملک Malakho بـه معنی فرستاده و از این ریشـه ملاک و ملائکه گفته شده است.
۷۲-لب:Leb و lebo بـه معنی قلب.در بابلی libu نیز یعنی قلب است.و درون قرآن بکار رفته است:فاتقوا الله یـا اولی الالباب(طلاق/۱۰).
۷۳-لبت:از واژه سریـانی lo-ith و در قرآن آمده است:قال یـا لیت قومـی یعلمون(یس/۳۶).
۷۴-مرجان margonith کـه سیوطی نیز آن را بیگانـه شمرده و دوبار درون قرآن آمده است. اللؤلؤ و المرجان(الرحمن/۲۲ و ۵۸).
۷۵-ملکوت malkoutho سیوطی آن را بیگانـه شمرده و چهار بار درون قرآن آمده هست از جمله: فسبحان الذی بیده ملکوت کلی شیء و الیـه ترجعون (یس/۸۳).
۷۶-مـهیمن mahimnoی کـه دیگری را از خوف ایمن دارد، وکیل، مؤتمن، ثقه و قهرمان(به عربی).و دوبار درون قرآن آمده است:المؤمن المـهیمن(حشر/۲۳)و مـهمـینا علیـه(مائده/۴۸).
۷۷-هونا:Howino,Hownono و Hwouino بـه معنی عاقل، حکیم و شخص با فطانت هست از Houne و Hawno بـه معنی عقل، فهم و ذهن، سیوطی درون الاتقان آن را سریـانی دانسته شده درون قرآن آمده است:و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا(فرقان۶۳).
۷۸-و فی IFO و AWFi بـه معنی کامل ، تمام و به پایـان بردن(انجز)و درون قرآن آمده است:انما لموفوهم نصیبهم غیر منقوص (هود/۱۰۹).
۷۹-و قر:وقر بـه معنی«اکرم و اجل»Yakar و Ykar دال بر توقیر ورزانت هست و درون قرآن آمده است:و توقروه(فتح/۹)مالکم لا ترجون لله و قارا (نوح/۱۳)و وقار درون سریـانی Yaoutho است.
۲-اسماعیل:در اصل سریـانی اشمائیل یـا اشماعیل Ichmaile است.
۳-آمن:ابن انباری و زمخشری بـه سریـانی بودن آن اشاره کردهاند.آمن بـه صدقه و وثق بـه ا یمان Haimen از مصدر امانـه Haimonoutho هست و فاعل آن مؤمن Mhaimno
(*)مواردی کـه در[]مـیآید بر اساس نظری خاص درون مورد آنـهاست.در سطور آینده مواردی کـه توسط سه نفر اول یـاد شده ذکر مـیشود و در سایر موارد کـه جفری آنـها را ذکر کرده است، با ذکر ۲۸ مورد حاضر نیـازی بـه تذکر نیست.
۴-بور Bouro:که درون اصل بمعنی زمـین نامزروع و خراب هست و درون قرآن آمده:و کنتم قوما بورا(فتح، ۱۲)یعنی قومـی کـه خیری از آن نیست یـا هلاک شده هست و دار البوار(ابرایم/۲۸)جهنم است.
۵-بیع:در قرآن آمده:و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهمدمت صوامع و بیع(حج/۴۰)و بیعه محل عبادت مسیحیـان است.بر صوم آن را بـه نقل از ده تن از علمای سریـانی مشتق از عیتو Ito (مونث عیدو Ido)به معنی محفل پر از شادی دانسته کـه با ادغام ثا و دال درون بیث العید بـه شکل بیعه بـه معنی جمع گرد هم آمده درون عید درآمده است، نظریـات دیگری درون باب این واژه هست از جمله اینکه بیعه عبری و به معنی جماعت هست یـا این کـه اصل آن از بیعتا بمعنی هست که بر هر بنائی کـه قبه آن بـه شکل (تخم مرغ)است اطلاق شده و سپس به منظور محل عبادت بـه کار رفته است(رک:مجله مجمع علمـی عربی، مقاله مرمرجی دومـینیکی مجلد ۲۵، ص ۴۲۰ الی ۴۲۳).این سبکی این واژه را غیر عربی دانسته۳ است.
۶-تبر:این ماده از فعل Tbar و Tabre و Tabar بـه معنی کوبیدن و در هم شکستن از مصدر Tourboro است، ۶ واژه از این ماده درون قرآن وارده شده هست از جمله وکلا تبرنا تتبیرا(فرقان/۳۹).
۷-تنور:در سریـانی Tanouro و در قرآن دوبار آمده و فار التنور(هود/۴۰، مؤمنون/۲۷).بر صوم احتمال سامـی بودن واژه را نیز داده است.ابن سبکی و نیز اصمعی وابن درید و ثعالبی آن را غیر عربی دانستهاند.شـهرام هدایت درون کتاب واژههای ایرانی درون نوشتههای باستانی، ص ۶۰ و ۶۱ بـه نقل از فرانکل«تنور»را برگرفته از واژه آرامـی Tnura از ریشـه ایرانی مـیداند.در اوستا (وندیداد-فرگرد هشتم)داریم Tanura و در پهلوی نیز Tanur بمعنی اجاق طبخ است. واژهشناسان عبری این واژه را با Nur,Nir همریشـه مـیدانند، اما جفری آنرا نـه آریـائی و نـه سامـی بلکه وابسته بـه زبان مردمـی کـه پیش از ملل سامـی و هند و اروپایی زندگی مـیکردهاند دانسته است.
۸-مثقال:به معنی وزن معلوم Mathcolo از ریشـه Teclo، این واژه هشت بار درون قرآن آمده هست از جمله:و ان کان مثقال حبه من خردل اتینابها(انبیـاء/۴۷).
۹-جبرئیل Gabriele از ریشـه Gabro بـه معنی رجل(مرد)است و به معنی رجل الله و عبد الله و مراد از آن متعبد فاضل هست و خود لفظی سریـانی و عبرانی است، و جبار Gaboro نیز از همـین ریشـه هست و درون قرآن آمده است:لم یکن جبارا(مریم/۱۴)و قوما جبارین(مائده/۲۲)
۱۰-جمل:Gumlo درون سریـانی بـه معنی طناب کشتی است.گر چه درون ترجمـه های قرآن و عرف جاری و لایدخلون الجنـه حتی یلج الجمل فی سم الخیـاط(اعراف/۴۰)را به«وارد بهشت نمـیشوند که تا اینکه شتر درون سوزن برود»ترجمـه کردهاند و عین همـین عبارت درون انجیل متی باب نوزدهم فراز ۲۴ نیز آمده هست که«گذشتن شتر از سوزن آسانتر هست از شخص دولتمند درون ملکوت خدا»اما بـه نظر مـیرسد کـه تعلیق بـه محال درون آیـه قرآن از باب مناسبت طناب و نخ به منظور عبور از سوزن قابل تأیید بیشتری هست تا نسبت نخ و شتر و جمل و جمل درون عربی نیز بـه معنی ریسمان ضخیم کشتی آمده است، وجمل بمعنی شتر درون سریـانی Gamio مـیشود.
۱۱-الجنـه Guantho:به معنی باغ دارای درخت یـا نخلستان و کنایـه از بهشت است.
۱۲-جو، از ماده سریـانی Gaw بـه معنی داخل و باطن و جوالبیت بـه معنی داخل خانـه هست در قرآن یک مورد آمده است:فی جو السماء(نحل /۷۹(.
۱۳-حسبان Houcbbono:در قرآن آمده: الشمس و القمر بحسبان(الرحمن/۵)، بیرونی درون آثار الباقیـه، ص ۲۰ آورده است:فاذالهم جداول و حسبانات یستخرجون بهاشـهورهم، و حسبان بـه معنی واحد شمار آمده و معنی فکر و رأی نیز مـیدهد و در قرآن بـه معنی علم و حساب معلوم مقدر است. *
۱۴-حصد:در قرآن آمده است:فما حصدتم فذروه فی سنبله(یوسف/۴۷)در سریـانی Hocoudo بـه معنیی هست که کشت را درو مـیکند.
۱۵-حصن:Hesno بـه معنی قلعه درون قرآن آمده است:و ظنوا انـهم ما نعتهم حصونـهم(حشر/۲)قری محصنـه(حشر/۱۴).
۱۶-حنان:Hanono بـه معنی رئوف از فعل حنّ Hone و حنان Hnono بـه معنی رأفت و رحمت هست و درون قرآن آمده است:و حنانا من لدنا (مریم/۱۳).
۱۷-حنفاء:همانگونـه کـه مسعودی درون تنبیـه و الاشراف(ص ۹۱)گفته سریـانی هست و از واژه Hanfauth هست و Hanfo درون سریـانی بـه معنی وثنی صابی بـه کار رفته است، و گر چه از عیسی بن علی نقل شده کـه حنیفیـه درون جاهلیت پرستندگان بت از صابئین بودهاند، اما بر اساس گرازش قرآن این امر غلط هست و تمام وارد حنیف و حنفاء درون قرآن بـه معنی ضد شرک بکار رفته هست و بت بزرگ و پدر امت اسلام را خداوند حنیف مسلمان خوانده است(آل عمران/۶۷)و شاید این از باب انتقال معنی باشد و از باب قاعده تعاو ضدیت مانند واژه دیو کـه در اصل به منظور خدایـان آریـایی اولیـه بکار رفته و در فارسی بـه معنی موجودی شریر است.
۱۸-حوب:از ماده Hawbth بـه معنی گناه هست و اسم مصدر آن Hawbo هست و درون قرآن آمده است:انـه کان حوبا کبیرا(نساء/۲).
۱۹-حول و حیل:Hil-Hailo بـه معنی قوت، قدرت و طاقت از فعل Haiele بـه معنی قوی شدن است.در قرآن آمده:لا یستطیعون حیله(نساء/۹۸) و در لا حول و لا قوه الا بالله نیز همـین معنی منظور است.باید توجه داشت کـه یکی از معانی حیله را گزیر و چاره مـیدانند.
۲۰-خمر:در سریـانی حمرو Hamro هست که شش بار درون قرآن بکار رفته هست از آن جمله:وانـهار من خمر(محمد/۱۵).
۲۱-دین بـه معنی جزا درون قرآن آمده: ائنا لمدینون(صافات/۵۳)در سریـانی Done بـه معنی حکم و جزاست و یوم الدین یـا یوم الدینونـه را Dino گویند.دیـان Daino بـه معنی قاضی است. (در اصل دان و دین جدا آمده است.)
۲۲-درس:از فعل سریـانی و عبری Drashe بـه (*)البته این یکی از معانی آن هست و حسبان بـه معنی عذاب هم آمده هست مثلا درون آیـه«و یرسل علیـها حسبانا من السماء» (کهف/۴۰).
معنی قرائت هست و درون قرآن شش واژه ازاین ریشـه آمده هست از جمله:ام لکم کتاب فیـه تدرسون (قلم/۳۷)ابن حجر آن را بیگانـه شمرده است.
۲۳-دک:در قرآن آمده:کلا اذا دکت الارض دکا دکا(فجر/۲۱)به نظر مـیرسد این واژه درون اصل از واژه مضاعف شده دکدک و اصل سریـانی dahdahe باشد.به معنی بارها کوبیدن و چیزی و تبدیل آن بـه خاک.
۲۴-دفن:به معنی زنخ dakno,dkone از فعل dakene ریش درآوردن هست در قرآن آمده است:یخرون للاذقان سجدا(اسراء/۱۷).
۲۵-ذکی:dakhio بـه معنی پاک و خالص از فعل dkhi و dkho بـه معنی طاهر و نظیف شدن و در عربی ذکی الذبیحه بـه معنی ذبح آن هست و درون سریـانی نیز چنین است.و درون قرآن آمده، الآماذ کیتم(مائده/۳).
۲۶-رب:rab,rabo بـه معنی سید، رئیس، کبیر، عظیم از فعل rab بـه معنی سروری و بزرگی و مصدر آن raboutho بـه معنی ربوبیت و جلالت و عظمت هست و از همـین ریشـه کلمـه rabo و rabone بـه معنی امامو معلم و استاد هست که معادل آن درون عربی ربانی است، سه بار درون قرآن بکار رفته است(آل عمران/۷۹، مائده/۴۴ و ۶۳)و ابن سبکی آن را بیگانـه دانسته است.
۲۷-ربیون:در قرآن آمده است.و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر(آل عمران/۱۴۶)که سیوطی آن را بیگانـه شمرده است.ربه درون سریـانی بمعنی جماعتی از مردم هست و rebou و reboutho ده هزار یـا صد هزار مـیشود و ربیون کثیر یعنی هزاران نفر یـا جماعتی کثیر.
۳۸-رجز:roughzo بـه معنی سخط و غضب هست از فعل rghese(غضب کرد).در قرآن آمده: فلما کشفنا عنـهم الرجز(اعراف/۱۳۵)و الرجز فاهجر(مدثر/۵)
۲۹-رحمان:rahmono کـه سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته است.در بابلی rimenu داریم و بر اساس این نظر کـه حاء تغییر یـافته صورت همزه هست باید ریشـه این کلمـه و نیز ریمنو درون بابلی ورثم درون عربی(بمعنی حب)را از اصلی واحد و سامـی دانست(رک:مجله مجمع علمـی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۵، مقاله دکتر مصطفی جواد).
۳۰-رصد:rsade بر صم خود آن را واژه قدیمـی کلدانی مـیداند کـه شاید وجود آن درون عربی از باب توافق واژهها باشد.از این ماده درون قرآن شش واژه آمده هست از جمله:و من خلفه رصدا(جن/۲۷).
۳۱-رrcache بمعنی خوار و ذلیل شدن کـه شاید از باب توافق واژهها باشد.از این ماده دو واژه درون قرآن آمده:و الله ارکسهم بمابوا.و نیز کل ما ردوا الی الفتنـه ارکسوا فیـه(نساء/۸۸، ۹۱).
۳۲-رهوأ:در قرآن آمده است:و اترک البحر رهوا(دخان/۴۴)این واژه را سیوطی درون التقان سریـانی دانسته، اما بر صوم معادلی به منظور آن نیـافته و سریـانی بودن آنرا نمـیپیرد و مـیگوید حتما همان کلمـه عبری«رحب»باشد.
۲۳۳-روح القدس:در قرآن آمده است:و ایدناه بروح القدس(بقره/۸۷)تعبیر سریـانی آشکاری است:rouh-koudcho حتما توجه داشت کـه روحانی rouhonoio و rouhono بـه معنی آنچه درون آن روح هست مانند جسمانی و نورانی است، نـه مانند فوقانی، و…
۳۴-زجاجه:قرآن مـیگوید:مثل نوره کمشکاه فیـها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانـها کوکب دری(نور/۳۵)از زغوغیث Zghoughito سریـانی هست که بـه معنی شیشـه است.
۳۵-زنیم:در سریـانی Zlimo بـه معنی اعوج منحرف هست از فعل Zlam، دکتر مصطفی جواد نیز با پذیرش اینکه اصل زنیم بـه معنی لئیم معروف بـه لئامت از زلیم هست افزوده هست که اصل زلیم عربی هست و بـه معنی مذکور، و در ضرب المثل بـه آدم لئیم مـیگویند:هو العبد زله(رک:مجله مجمع علمـی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۶)
۳۶-سجد Sgbede:به معنی خضوع و کمر خم و مسجد Masghdo از آن هست و سیوطی بـه غیر عربی بودن آن اشاره کرده است، بعضی نیز مسجد را معرب مزگد اوستایی دانستهاند. *
۲۷-ساحل:Shehlo و Shohlo یکبار درون قرآن آمده:فلیلقه الیم بالساحل(طه/۳۹).
۳۸-سربال:Serbolo و Sharbolo.در قرآن جمع آن سرابیل سه بار بکار رفته هست از جمله: سرابیلهم من قطران(ابراهیم/۵۰)این واژه درون سایر زبانـها نیز وجود دارد، مثلا درون بابلی Srbla درون عبری Srblq درون یونانی Sarabara و Saraballa و Sarbarites درون لاتین Saraballa درون اسپانیـایی Ceroulas درون مجاری Schalwary درون بولونی Scharmvari درون ترکی Sarval و در پهلوی Saiwar کـه همـه شلوار فارسی است. شـهرام هدایتی(ص ۵۵)آن را فارسی از ریشـه کهن شال مـیداند کـه ابتدا بـه معنی پوشش و پارچه بکار رفته و سپس بـه پوشش قسمت زیرین بدن اصطلاح شده است.
۳۹-سرادق Sarodhiqo:به معنی ستر و حجاب، درون قرآن آمده است:نارا احاط بهم سرادقها(کهف/۲۹)ابن سبکی نیز بـه غیر عربی بودن آن اشاره دارد.
۴۰-سفره Sofro:به معنی کاتب کـه جمع آن Sofre هست و درون قرآن بکار رفته است:بایدی سفره(عبس/۱۵۵)
۴۱-سفل:Shfel,shfal و shflo بـه معنی سافل هست و حقیر و پست از فعل shfel و shfale بـه معنی پست و ذلیل و فرومایـه شدن.از این ماده درون قرآن ده واژه بکار رفته است، از جمله: فجعلناهم الاسفلین(صافات/۹۸)در آشوری نیز داریم saphal کـه دلالت بر سامـی بودن واژه دارد.
۴۲-سکر:scar و sacarبه معنی بستن و روی هم قرار گرفتن و در قرآن آمده است:انما سکرت ابصارنا(حجر/۱۵)اما واژه سکّر، (تتخذون منـه سکرا(نحل/۶۷)واژهای هست که درون بابلی sikaru و سریـانی shakhro و عبری شکر نیز وجود دارد و ابن حجر نیز آن را بیگانـه مـیداند.
۴۳-سکینـه:shkintho بـه معنی تابوت، عرش، و منبر خدا.شاید درون آیـه:یأتیکم التابوت فیـه سکینـه من ربکم(بقره/۲۴۸)مراد همـین باشد.
۴۴-سلطان:shoultono مصدر از فعل shlat بـه معنی تسلط هست و افاده بـه معنی ملک و ولایت مـیکمند و از این فعل shalitono بـه معنی (*)تا آنجا کـه بخاطر دارم این سخن را درون نوشتههای پور داود خواندهام و اصل آثار او به منظور ارجاع فعلا درون دسترس نبود.
سلطان گرفته شده هست و درون قرآن بکار رفته است: انما سلطانـه علی الذین یتولونـه(نحل/۱۰۰).
۴۵-سوط:shahto و shawto بـه معنی تازیـانـه.دکتر مصطفی جواد بـه دلیل نوع زندگی سریـانیها کـه وضع متفاوتی با اعراب داشتهاند و مناسبت سوط با وضع عرب آن را عربی مـیداند (رک:مجله مجمع علمـی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۷)
۴۶-سینا:sanio بـه معنی علیق و عوسج (نوعی خار از درختی بـه نام عوسجه)و معنی آن حسن یـا مبارک نیست.در قرآن آمده است:من طور سینا(مؤمنون/۲۰)
۴۷-شاطیء:shato بـه معنی ساحل رود و دریـا درون قرآن آمده است:نودی من شاطیء الواد الایمن(قصص/۳۰)
۴۸-شانی:sono و sanoio بـه معنی دشمن و مبغض از فضل sno بـه معنی کینـه و دشمنی و در عبری نیز sno بـه همـین معناست و در قرآن بکار رفته است:ان شانئک هو الابتر(کوثر/۳)
۴۹-شمس:shameshe بـه معنی خدمت هست و شماس نیز از آن آمده هست به معنی خادم کلیسا و خورشید را بـه دلیل خدمت بـه بشر توسط نورش شمس shemesho گفتهاند، این واژه درون آشوری سمس و شمش درون بابلی شمشو، درون عبرری شمس، درون آرامـی شمشا و شمشو خوانده شده است.
۵۰-شـهر:sahro بـه معنی قمر کـه بعدا بـه ماه (ماههای سال)اطلاق یـافته و سیوطی نیز آن را بیگانـه مـیداند.
۵۱-شید:sido و آهکی هست که بـه دیواری مـیمالند و از این ماده دو واژه درون قرآن داریم:و قصر مشید(حج/۴۵)، بروج مشیده (نساء/۷۸).
۵۲-صوم sawmo واژه مشـهور کـه در عبری نیز som خوانده شود.
۵۳-صدقه:Zedktho عطیـهای کـه از راه آن ثواب خواسته مـیشود و در عبری نیز Zedktho بـه همـین معنی هست و درون قرآن آمده است:ان تبدوا الصدقات فنعماهی(بقره/۲۷۱)، و از همـین ریشـه کلمـه صدیق Zadiqo بـه معنی کثیر الصدق هست کما قال تعالی:انـه کان صدیقا نبیـا(مـیم/۴۱)
۵۴-صرهن از Sro بـه معنی قطع و شق و پاره هست و ابن حجر نیز آن را بیگانـه شمرده هست و قال تعالی:فخد اربعه من الطیر فصر هن الیک(بقره/۲۶۰).
۵۵-صلب:صلیب Slibo اسم و شکل معروف، و در قرآن آمده است:و ما صلبوه(نساء/۱۵۷). صلیب را عربی شده از چلیپا هم گفته اند.
۵۶-صلی:Sali دعا و اسم آن Slou و Sloutho هست و درون نسخ قدیم قرآن بـه درستی آن را صلوه نوشته اند، اما امروزه صلاه مـینویسند. ضمنا درون سریـانی بـه پیروی از عبری بـه بیت الصلوه، صلوتا گفته اند و صلوات جمع آن هست و بـه معنی کنیسه ها و قال تعالی:و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیـها اسم اللّه کثیرا(حج/۴۰). صول – سول – صور – سورا – سوریـا بـه معنی خورشید نیز هست کـه خدای آریـایی است.
۵۷-صنم:Salmo از قعل Salem بـه معنی صورتگری و از این ماده پنج بار درون قرآن بکار رفته:و اجنبی و بنی ان نعبد الاصنام (ابراهیم/۳۵).
۵۸-طاغوت:Tooioutho بـه معنی گمراهی، غلط و غش هست از فعل Too بـه معنی گمراه ، طغیـان و این حجر نیز آن را غیر عربی دانسته است.دکتر جواد آن را سریـانی ال و فینیقی الاصل دانسته و گفته کـه Taaut کبیر چهارم از الهههای فینیقی هست و مخترع علم فلزات و طب و خط و مؤلف صحف مقدسه آغازین و مستشار خدای اعظم و برابر هرمس یونان و طاوث مصر است(مجله مجمع علمـی عربی، مجلد ۲۵، ص ۵۵۹)
۵۹-طوبی:Touho بـه معنی غبطه(نیکویی حال بار شک و شادماینی)و سعات مـیباشد و در قرآن آمده است:طوبی لهم و حسن مآب(رعد/ ۲۹)این واژه هندی بـه معنای باغ هم دانسته شده، اما دکتر جواد آن را بر وزن فعلی بـه معنی افعل مـیداند چون دنیـا و اخری یعنی طوبی همان طیب و اطیب هست که درون اصل الجنـه الطوبی بـه معنی طوبی الجنان بوده و سپس بـه معنای دینی بکار رفته و طوبی استعمال شده است(همان، ص ۵۶۰)
۶۰-عدن:Eden موطن النعیم از فعل Adene بـه معنای بهرهوری.سیوطی نیز آن را لغتی بیگانـه دانسته هست و درون قرآن یـازده بار از آن یـاد شده هست از جمله:فی جنات عدن(صف/۱۲).
۶۱-عرش:Aarso بمعنی سریر هست بیست و شش بار بـه همـین معنی درون قرآن از آن یـاد شده هست از جمله فسبحان الله رب العرش عما یصفون (انبیـاء/۲۲)، این واژه سامـی درون حبشی عرش و در اکدی عرسه و در عبری عریشا خوانده شده است.
۶۲-علقه:Alko درون سریـانی و Halukah درون عبری نظیر این واژه است.
۶۳-فرقان Fourqono بـه معنی خلاص، نجات و پیروزی و فاروق Forouqo اسم فاعل از فعل Farq نیز از همـین ریشـه است.در عرف مسیحی فاروق مسیح هست که مخلص و منقد دیگران است، و در عربی فرق بـه معنی خلاص و نجات و نحو آن نیست، بعد فرقان نیز از ریشـه سریـانی فوق است، گر چه آن را بـه معنی جدا کننده حق از باطل کـه از فرق عربی مـیآید هم گرفتهاند و در قرآن آمده است:ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا(انفعال/۲۹).
۶۴-تفسیر:Tafshourtho و Fashro درون سریـانی از فعل Tafshar هست به معنی«بال المریض خاصه»و فسر الطبیب فسرا و تفسره بمعنی«نظر الی بول المریض لیستدل بـه علی شیء من امره»است و سخن راغب درون مفردات ص ۳۸۲ کـه الفسر اظهار المعنی المعقول و منـه قبل لما ینبی عنـه لبول تفسره با این بیـان صحیح بـه نظر نمـیرسد.و درون قرآن آمده است:واحسن تفسیرا (فرقان/۳۳).
۶۵-افتقد:Eftkad بـه معنی طلب چیزی بـه هنگام غیبت آن و در قرآن آمده است:و تفقد الطیر فقال مالی لا اری الهدهد ام کان من الغائبین (نمل/۲۰).
۶۶-قدس:Kadesh و قدوس Kadisho کلمـهای مشـهور است.
۶۷-قرب:Kareb و قربان Kourbono هر چیزی کـه بدان بـه سوی خدا تقرب جویند درون بابلی نیز Kirbannu بـه همـین معناست و در قرآن آمده است:اذ قربا قربانا(مائده/۲۷)گفتنی هست که کلمـه و قرب از یک ریشـه هست و ان مقربان درگاه الهی از ملائک هستند.
۶۸-قس:Kasho و Kashisho معنی لغوی آن شیخ است.و درون قرآن آمده:ذلک بان منـهم قسیسین و رهبانا(مائده/۸۲).
۶۹-قیوم:Kiomo و Koiumo بـه معنی قیم،
وصی، وکیل، دائم، کائن وی کـه نمـیخوابد. سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته هست و درون قرآن آمده:و عنت الوجود للحی القیوم(طه/۱۱).
۷۰-کفر:Kafar بـه معنی پاک و زدودن و سیوطی نیز آن را غیر عربی دانسته هست و درون قرآن آمده است:لکفرنا عنـهم سیئاتهم (مائده/۶۵)
۷۱-لاک:Leque بـه معنی فرستادن و ملک Malakho بـه معنی فرستاده و از این ریشـه ملاک و ملائکه گفته شده است.
۷۲-لب:Leb و lebo بـه معنی قلب.در بابلی libu نیز یعنی قلب است.و درون قرآن بکار رفته است:فاتقوا الله یـا اولی الالباب(طلاق/۱۰).
۷۳-لبت:از واژه سریـانی lo-ith و در قرآن آمده است:قال یـا لیت قومـی یعلمون(یس/۳۶).
۷۴-مرجان margonith کـه سیوطی نیز آن را بیگانـه شمرده و دوبار درون قرآن آمده است. اللؤلؤ و المرجان(الرحمن/۲۲ و ۵۸).
۷۵-ملکوت malkoutho سیوطی آن را بیگانـه شمرده و چهار بار درون قرآن آمده هست از جمله: فسبحان الذی بیده ملکوت کلی شیء و الیـه ترجعون (یس/۸۳).
۷۶-مـهیمن mahimnoی کـه دیگری را از خوف ایمن دارد، وکیل، مؤتمن، ثقه و قهرمان(به عربی).و دوبار درون قرآن آمده است:المؤمن المـهیمن(حشر/۲۳)و مـهمـینا علیـه(مائده/۴۸).
۷۷-هونا:Howino,Hownono و Hwouino بـه معنی عاقل، حکیم و شخص با فطانت هست از Houne و Hawno بـه معنی عقل، فهم و ذهن، سیوطی درون الاتقان آن را سریـانی دانسته شده درون قرآن آمده است:و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا(فرقان۶۳).
۷۸-و فی IFO و AWFi بـه معنی کامل ، تمام و به پایـان بردن(انجز)و درون قرآن آمده است:انما لموفوهم نصیبهم غیر منقوص (هود/۱۰۹).
۷۹-و قر:وقر بـه معنی«اکرم و اجل»Yakar و Ykar دال بر توقیر ورزانت هست و درون قرآن آمده است:و توقروه(فتح/۹)مالکم لا ترجون لله و قارا (نوح/۱۳)و وقار درون سریـانی Yaoutho است.
فارسی ناب صحبت بـه معنی مخالفت با دیگر زبان ها نیست.
دشمنان تمدن ایرانی برای ضربه زدن بـه هویت و انسجام ملی مردم ایران، زبان فارسی کـه یکی از ارکان اصلی این پیوستگی چندین هزار ساله هست را نشانـه گرفته و از هر تلاشی هرچند غیرعلمـی و کودکانـه به منظور ضربه زدن بـه این زبان استفاده مـیکنند. یکی از آنـها عربی بودن زبان فارسی هست که تلاش دارند القا کنند، زبان فارسی کنونی کاملا با واژه های عربی تشکیل شده هست و هیچ هویتی ایرانی ندارد. این درون حالی هست که اولا درون مقوله زبان شناسی همـه زبانـها از یکدیگر وام مـیگیرند و از واژه های یکدیگر بهره مـیجویند سوم اینکه زبان فارسی وارث کهن ترین زبانـها مانند اوستایی و سانسکریت است. و نباید زنجیره تاریخی این زبان را قطع کرد و تصور کرد کـه فارسی زبان دوره بعد از اسلام است نـه زبان فارسی دوران مختلفی را طی کرده اما پدر و مادر آن ریشـه درون تاریخ کهن دارد.
زبانـهای اروپایی از جمله زبان انگلیسی پر هست از واژه های اوستایی و پهلوی ایران کـه فارسی امروزی نیز از آن انشعاب گرفته شده هست و بسیـاری دیگر از کلمات هست کـه به غلط آنـها را به عربی نسبت مـی دهند درون حالیکه آنـها از ریشـه فارسی و یـا از کلمات هندو و آرین هستند. مانند :
نـهی کـه در اصل واژه هندو و ایرانی از ریشـه نـه هست و هیچ ربطی بـه عربی ندارد. شعله واژه هندو ایرانی هست و ربطی به زبان عربی ندارد و درست آن شولا است. مشعل بصورت عربی شده از شعله ساخته شده – شُله – سولا – بـه معنی زبانـه آتش و خورشید هم هست.
واژه دیگری کـه خیلی ها آن را عربی تصور مـی کنند هاله است. هاله کلمـه هست که هیچ ارتباطی بـه زبان عربی ندارد این کلمـه فارسی هست و با اَلو از یک ریشـه هست الو یعنی آتش – شعله – آتش زدن درون یونانی نیز بـه آتش الو مـی گویند. الو درون زبان هندی و سانسکریت هم معنی گرم و آتش روشن مـی دهد. واژه هالوکست نیز واژه ای با ریشـه فارسی هست هالو کوست یعنی الوکشت (الوکوشت) یعنی با آتش کشتن. لغتنامـه دهخدا : ألو = آتش بزرگ با شعله افروختن . برافروختن آتش . روشن آتش با شعله های بلند. الو زدن . مشتعل . رجوع بـه الو والو زدن شود: شب چهارشنبه سوری گَوَن الو مـیکنند.
واژه هولوکاست یـا هالوکُست اصل این واژه درὁλόκαυστον بودهاست کـه واژهای هست مرکب: ὅλος یعنی ”به تمامـی، یکسر” و καυστός یعنی ”سوزاندن”.همچنین گفته شده هست که هالو کوست یـا هولوکاست از ریشـه ألو ἅλως و καυστός کشتن گرفته شد هست holó +kaustos کـه روی هم مـی شود با آتش کشتن کـه در این صورت با واژه “الو کُشت” فارسی چم یکسانی خواهد داشت.
در زبان عبری بجای هالوکست واژه Shoah השואה, HaShoah بـه معنی فاجعه بکار مـی برند.
در زبان عبری بجای هالوکست واژه Shoah השואה, HaShoah بـه معنی فاجعه بکار مـی برند.
و این نشانـه قدرت بین المللی زبان ملی ایران هست که نـه تنـها از واژه های باستانی خود همچنان استفاده مـیکند بلکه واژه های خود را بـه زبان بین المللی انگلیسی هم صادر کرده است. درون این مقاله برخی از واژه های ایرانی (پهلوی و اوستایی) کـه در زبان انگلیسی امروزی استفاده مـیشود را ذکر مـی کنیم:
-Nav-
ناو: واژه هندو / ایرانی بـه معنی کشتی هست وازهمـین ریشـه ناوبان – ناوخدای (ناخدا) مشتق مـی شود. درانگلیسی Navigate (کشتی رانی) وNavigable (قابل کشتی رانی) Navigator (ملاح) Navy blue (آبی سیر) و Naval (وابسته بـه نیروی دریـانی) ازهمـین ریشـه آمده اند.
– NEW یـا نو گاهی نی
۲ – – Caravan – کاوران. کاروانسرایی. سرای . درون انگلیسی واژه سرایی هم بکار مـی رود کـه همان سرا در زبان فارسی است
COMANDAN- کومندر و کومندانت همگی ریشـه درون کماندار فارسی دارند
۳- Arch- قوس: درانگلیسی بـه مفهوم قوس مـی باشد. درفارسی “ارک” اراک واریکه داریم کـه به مفاهیم مرکز قلب وحتا قوس بـه کار رفته اند . چه ارگ شـهرغالبا توس مانند ساخته مـی شده است. واژه اراک ایرانشـهر بـه معنی دل ایرانشـهر ومرکز ایرانشـهر بوده است. ازهمـین ریشـه کلمات Archreologg (قوس شناسی وسپس معماری ) وarcae لاتینی (قوس ) گرفته شده است.
۴- King- پادشاه : این واژه انگلیسی وKonig آلمانی وواژه های مشابه درسوئدی دانمارکی نروژی فنلاندی وایسلندی ازریشـه Kay پهلوی وKavi اوستایی است. و کانا درون سانسکریت و درزبان پشتو خنتما (نجیب زاده وبزرگوار) ودرزبان ترکی خان با این ریشـه ها قرابت دارند. توجه کنید کی – کیـان Kikg- Kigam KONIG- خان – خنتما – کان و کانا .
۵- dikar- دینار: پول عربی کـه ریشـه ایرانی اوستایی دارد. Draik نام پول زمان هخاان کـه درکتاب مقدس تورات وانجیل یـاد شده است. مدتی هم یونانیـان مسکوک خود را بـه صورت دریک بـه کارمـی اند. هردو ریشـه ایرانی دارند ریشـه Darik بعدا بـه صورت Dram ودراخما Drachma یونانی وانگلیسی درآمده است.
واژه DENT نیز ریشـه فارسی سانسکریت دارد دنت درون همـه زبان های اروپایی بـه معنی دندان هست دنتیست یعنی دندان پزشک . دنده به معنی استخوان دنده نیز از همـین ریشـه است.
better/best-6 از ریشـه بهتر و بهشت فارسی هستند . اینکه این دو صفت برتر و برترین درون انگلیسی بی قاعده اند علت همـین است.
بال نیز تغییر یـافته بالخونی هست که اصل آن بالا خونـه است.
۷- Plateau- فلات : اصل این کلمـه هرچه باشد ازمشرق زمـین گرفته شده هست Jranian بـه فلات ایران گفته مـی شود.
۸- peer = در زبا ن انگلیسی پیر بـه معنی نجیب زاده و بزرگ هست اما درون زبان فارسی معنی های متعدد دارد پیر یعنی کهن سال – عالم – دانشمند – رهبر مذهبی – بزرگ. “پیر” رهبر دین مـیترایی . پیر با پییر – پدر – پیتر – پتر- پترو از یک ریشـه است.
۸- Pepper: این واژه ازفلفل هندو ایرانی گرفته شده است. این واژه بـه گونـه Piper درلاتین Poivre درفرانسه peppe ایتالیـایی ببر درترکی وپیری دریونانی است. بعضی معتقدند اصل کلمـه آرامـی هست که بازهم زبان بخش بزرگی ازایران بوده ودردوران هخا یکی اززبانـهای رسمـی ایران محسوب مـی شده است.
۹- Spinach- اسفناج: این واژه هندو ایرانی درزبان های دیگربه صورت گوناگون یـافت مـی شود ازجمله درفنلاند Pikatia پیناتیـا درانگلیسی وفرانسه Spinach ودرزبانـهای دیگراروپای کم وبیش تغییراتی کاربرد دارد. جالب این هست که بدانیم اسفناج خود معرب سپا ناج فارسی هست ودرفرهنگ های کهن عربی چون “البلغد” ابو یعقوب کردی نیشابوری و “السامـی فی السامـی” مـیدانی نیشابوری بـه همـین صورت آمده است.
۱۰- Candy: کلمـه قند واژه ای هست پارسی همان طور کـه شکرواژه ای هست ایرانی. بعد ازساخته شدن شکردرایران کـه به اعتراف عمومـی ریشـه آن ایرانی وفارسی هست کلمـه قند بـه همـین نام بـه وجود آمد کم وبیش ریشـه های مشابهی مثل کندو را درزبان فارسی مـی یـابیم. یکیـا زواژههای انگلیسی کـه ریشـه مشابهی با قند دارد عبارتست از: Candy (شیرینی ). زیرا شیرینی ولذت دراین واژه با کلمـه قند سنجیده شده است. بـه گفته محمودی بختیـاری کاندیدای وکالت درزمان قدم لباس سفید رنگ شکری مـی پوشیده وبه همـین ترتیب خود را نامزد انتخابات مـی کرده وبدین رو واژه Candidate (کاندیدا نامزد) ساخته شد
۱۱- Cau liflower- kale : بـه معنی کلم هست با توجه بـه شباهت این ریشـه ها امکان دارد این واژه ها هم ریشـه ایرانی داشته باشد.
۱۲- Nuphar- نیلوفر زرد Nenophar- نیلوفر زرد: نام گل زیبای نیلوفر هست که درزبان های دیگراروپا ازجمله فرانسه – یونانی وترکی دیده مـی شود.
۱۳- Orange: نارنج وترنج درپارسی کهن بـه نارنج وپرتقال اطلاق مـی شده اند درفرانسه Orang درژاپنی Orenzi ودرزبان های ترکی کردی آسوری وبسیـاری اززبانـهای دیگر دنیـا ریشـه دوانیده است.
۱۴- Rhubarb- ریواس : اصل این واژه راوند وریواس (ریواس) هست . واژه های مشابه درزبان های دیگر ازجمله ایتالیـایی فرانسه انگلیسی وترکی دیده مـی شود.
۱۵- Ginger- زنجبیل: درزبان انگلیسی Zenzero ایتالیـایی.
۱۶- Lemon: لیمو: ریشـه لیمو درغالب زبان های دنیـا ازجمله ترکی فرانسه اسپانیولیـایتالیـایی زبان های اسکاندیناوی وروسی بـه کارمـی رود نیز کلمـه Limonade کـه ازلیمو گرفته شده است. Lemon آب نبات ترش Lemon juice آب لیمو وغیره .
۱۷- کلمـه بوته کـه ریشـه ای پارسی واصیل هست درزبان های اروپایی بـه گونـه Botanic (علم گیـاه شناسی) ریشـه دوانده است. وبه نظر مـی آید کـه لفظ Pon فنلاندی نیز کوتاه شده اآن باشد. درزبان ترکی نیز واژه بوته را داریم. واژه Botanic تقریبا بین المللی هست ودرتمام زبان های اروپایی سوئدی نروژی فرانسه وآلمانی وروسی بـه کارمـی رود.
۱۸- Silk – ابریشم: این واژه انگلیسی وSoie (سویـه) فرانسه سیرا عربی سیراج حبشی ازواژه های فارسی سره گرفته شده اند. بـه خوبی مـی دانیم کـه ایران یکی از مراکز مـهم پروش کرم ابریشم بوده است. واگر چه چین هم مرکز عمده تولید ابریشم بـه شمار مـی آمده اما این واژه از راه ایران بـه اروپا رخنـه کرده است.
۱۹- Saffron- زعفران : نیز واژه بین المللی گردیده اودرتمام اروپا کاربرد دارد.درست آن زفرو هست بصورت جمع فارسی زفران و بغلط زعفران نوشته مـی شود.
۲۰- Garden- باغ: این ریشـه ایرانی است. زیرا درروستاهای ایران واژه کرت کـه درحقیقت باغچه های مخصوص مو و سایر درختان مـی باشد بـه کارمـی رود. درگویش کرمانی گارت بـه جویـهایی کـه درآنـها درخت خرما کاشته مـی شود وصورت باغ کوچکی را مـی یـابد اطلاق مـی گردد. ازهمـین ریشـه Garten آلمانی و Jarten ژاردن فرانسه را حتما به خاطر سپرد.
۲۱- مقایسه واژه های Tree انگلیسی درروسی ودارو درخت فارسی نشان مـی دهد این ریشـه ها نیزهمانندی دارند اما بـه نظر مـی رسد کـه این کلمـه پایـه باشد.
۲۲-alcohl یـا همان الکل نیز هر چند عربی هست اما فراموش نکنیم کاشف الکل زکریـای رازی ایرانی بود و در دوره ی او چون زبان عربی زبان نوشتار جهان اسلام از جمله ایران بود این دانشمند بـه جای اینکه یک اسم فارسی روی کشف خود بگذارد یک اسم عربی گذاشت .
نام جانوران و حشرات
توجه بـه نامهای حیوانات و حشرات نشان مـیدهد کـه در این زمـینـه هم انگلیسی از زبانهای ایران و به ویژه پارسی متاثر بوده است.
۱-Elephent_فیل : دگرگون شده الفیل عربی هست که ریشـه آن پیل پارسی است. درون تورانی هم ریشـههای فیل و پیل هر دو دیده مـیشود .
۲-Sponge ـ اسفنج : جانوری دریـایی است، ضمناً این نام بـه اسفنج مصنوعی هم اطلاق مـیشود کـه مصارف صنعتی و پزشکی دارد. ریشـه اسفنج درون زبانهای اروپایی بـه گونـه Sponge انگلیسی ، Espange فرانسه و در زبان ژاپنی بـه صورت Suponji بـه کار مـیرود.
۳-Carcass ـ لاشـه و مردار : جابهجا شده کراست کـه پرندهای مردارخوار مـیباشد. شاید درون دوران رواج آیین زرتشتی کـه جنازهها را درون معرض هوای آزاد درون کوهها قرار مـیدادند و عملاً هر جنازه خوراک کرمـیشد، این واژه با لاشـه و مردار مترادف شد.
۴-Bees ـ زنبور : درون برهان قاطع ، Booz بـه زنبور سیـاهی کـه روی گل مـینشیند اطلاق مـیگردد. اما آیـا ریشـه اولیـه مشترک هست یـا از زبان فارسی بـه انگلیسی راه یـافته جای تحقیق دارد.
۵-Cow ـ: اگرچه درون مقایسه واژههای Cow انگلیسی ، فارسی و Ceush اوستایی بـه نظر مـیرسد این واژه از کلمات اولیـه و پایـه زبانهای هند و اروپایی باشد. از آنجا کـه در زبان لاتین ریشـهای شبیـه Cow وجود ندارد و در زبان سومری را gu و gud مـیگویند ، احتمال زیـادی وجود دارد کـه ریشـه این کلمـه سومری یـا سومری اوستایی باشد.
۶-Colt ـ کرهاسب : واژه Colt با کره خیلی شبیـه بـه نظر مـیرسد. بـه علاوه نام کوله کـه نوعی اسب بوده هست در پارسی، ترکی و مغولی دیده مـیشود کـه با کلمـه کره بیشباهت نیست.
رخی دیگر از واژههای انگلیسی کـه شباهت آشکار بـه فارسی دارند ، عبارتند از :
Duck با اردک فارسی، ترکی، کردی و لری
Goose با غاز فارسی، اوز عربی، عاز ترکی و کردی
Dog با سگ
Mouse با موش فارسی ( موگ ارمنی)
Camel شتر و Camelot ـ شتر کوچک از جمل عربی گرفته شدهاست.
Giraffe همان ریشـه زرافه فارسی است.
Canary قناری
Jackal شغال
Bavri سگ آبی کـه اوستایی هست و ریشـه مسترک با Beaver انگلیسی دارد.
مـیانـه، متوسط(medium : maidi)
گاو(cow : gāw)
دانستن ( wit,witness : vid)
سوم (third : thrita )
دزدی (thieve : tevi )
تشنـه (thirsty : tershna )
پردیس (paradise : paradaesa)
پهلو، کنار(para : para )
گاز گرفتن (gnaw : ghana )
سپس (then : athan )
آنجا (there : athra )
نگهبانی، پاسداری (patrol : pathra)
رفتن (go : ga)
بالای ( on : ana )
مرگ و مـیر، مردار(mortāl : mereta)
آگاه ( wise : vista)
چراگاه (pasture : vāstrā)
رویش، نمو(growth : urutha)
بد (bad : vat)
ناو، کشتی بزرگ جنگی (nāvy : nāvya)
تب مالاریـا (tap : tapa)
آبیـاری (irrigate : arikhti)
کشیدن (carry : karish)
خزیدن (creep : khrap)
نشان، علامت ( mārk : mahrka)
ایستادن ( stand : stāt)
ایست ( stay : sta)
رگ، پی ( sinew : sna)
ابرو (brow,eyebrow : brvat)
گوشـه (corner : karana)
بها، ارزش (price : pereska)
نیست ( not : navat)
ترسناک، هولناک ( drāmātic : dramna)
جاسوسی (spy : spas)
لباس، جامـه (vest : vastra)
راست (ortho : ereta)
کالبد(corpse : kehrpa)
نخستین (first : fraeshta)
جوان ( young : yuvan)
نـه ( no : na)
ناف (nāvel : nāf)
پا ( foot,poda : pada)
خوردن ( eat : ad )
بودن (be : bi,bu)
سرزمـین (country : kant)
پُر(full : puiri)
مقدس (saint : spanta)
سگ آبی ( beaver : bavri)
خرچنگ(crab : kahrpu )
نرم ، درون زبان پهلوی سفتن (soft : sifat)
آرزو (wish : ish)
تبدیل حرف س هند و اروپایی بـه خ درون زبان اوستایی:
شیرین (sweet : khvaiti)
خواندن صدا ( sound : khvand)
( اوستایی : khvānghar ، سانسکریت : svāsar، انگلیسی باستان : seoser، انگلیسی کنونی :sister )
ستاره (-Star. Stara: akhtar ).
ریشـه واژه زن درون چند گویش کنونی و زبانـهای اروپایی:
در فارسی: زن zan درون مازندرانی: زنا zena درون گیلکی: زنای zenai درون کاشانی: جن jen
در لکی: ژن jhan درون طالشی: ژنی jheni درون کردی: ژنی jheniدر زبان خوزی و لرستانی زونـه – زونا
در اوستایی: جنی jeni درون روسی: ژنی jheni درون لاتین: ژنی jheni- زانت ژانت-
شاید به منظور فارسی زبانـها شگفت آور باشد کـه زبان های اروپایی و از جمله انگلیسی خویشاوند زبان اوستایی یـا فارسی کهن باشد اما اگر ما بدقت بـه واژه های زبانـهای اروپایی شامل آلمانی ،انگلیسی ایتالیـایی و فرانسوی توجه کنیم واژه های فراوانی درون آن زبان ها مـی یـابیم کـه در زبان فارسی باستان و از جمله زبان اوستایی کاربرد داشته و بسیـاری از آنـها درون زبان فارسی کنونی منسوخ شده و مصطلح نیستند.
به عنوان مثال واژه های پدر ،مادر ،برادر درون زبانـهای مختلف اروپایی و فارسی را ملاحظه مـیکنیم کـه شباهت بـه یکدیگر دارند:
فارسی(pedar) پی یر و پدر – فرانسوی(pere ) ایتالیـایی(padre) آلمانی(vater) انگلیسی(father)
اوستایی(patar, pitar) سانسکریت(pitar)
فارسی(madar) فرانسوی(mere) ایتالیـایی(madre) آلمانی(mutter) انگلیسی(mother)
اوستایی(matar) سانسکریت(matar)
فارسی(baradar) فرانسوی (frere) ایتالیـایی(fratello) آلمانی(bruder) انگلیسی(brother)
اوستایی(bratar) سانسکریت(bhratar)
از زبان نخستین آریـاییـان هیچ سند کتبی درون دست نیست اما گروهی بر این باورند کـه زبان اولیـه شبیـه بـه سانسکریت هندوان بوده است. تفاوتهایی بین زبان اوستایی با سانسکریت دیده مـیشود.
برای مثال درون زبان سانسکریت حرف ل وجود دارد اما درون زبان اوستایی و فارسی باستان و مادی حرف ل وجود نداشته و بجای آن حرف ر بکار مـیرفته و همچنین حرف ژ درون سانسکریت نبوده و بجای آن حرف ه بکار مـیرفته و یـا درون عموم واژه های مشترک کـه در سانسکریت درون آنـها حرف ش بکار مـیرفته درون اوستا بجای آن حرف س بکار شده و به همـین ترتیب حرف س( s ) سانسکریت معمولا درون اوستا بـه h، ngh و یـا kh تبدیل مـیشده و حرف h سانسکریت نیز بـه z درون اوستا تبدیل شده.
همچنین درون زبان سانسکریت حرف z وجود نداشته به منظور مثال واژه هیما hima کـه در هیمالیـا دیده مـیشود بـه معنای زمستان هست و هیمالیـا بـه معنای مکان زمستانی هست و درون زبان فارسی باستان و اوستایی هیما تبدیل بـه زیما zima شده کـه همانست کـه امروزه زمستان گفته مـیشود. جالب آنکه درون زبان روسی نیز بـه زمستان زیما zima گفته مـیشود . مورد دیگر از تبدیل حرف ه بـه ز واژه هرت hareta درون سانسکریت هست که بـه معنای قلب بوده و با هرت heart انگلیسی از یک ریشـه هست که درون زبان اوستایی تبدیل بـه زرذ zeredhaیـا زرد zaredaشده است.
نا گفته نماند کـه بسیـاری از واژه های کنونی انگلیسی از ریشـه زبان اوستایی هستند. درون زیر واژه های انگلیسی درون سمت چپ و واژه های معادل اوستایی درون سمت راست اشاره شده اند :
پدر(father:patar )
مادر(mother:matar )
برادر(brother:bratar )
(doughter:doughitar)
دوست(friend:frian )
سال(year:yare )
پیروز شدن(Win:van )
آمدن( come:gam )
ستاره (star:setar)
برف (snow:snijh )
بخار آب یخ(vapor:vafra )
یخ (ice:isi)
نو (new:nava )
تکه (bit:bit)
تازه ( fresh:frasha )
راه (way:vya )
جاده ( path:path )
بازو (arm:arma )
خوردن (have:hvare)
جنبیدن (move:mu)
ربودن (rape:rap )
دیدار (meet:mith )
ازدواج (wed:vad)
پوسیدن(putrify:puiti )
یـافتن (find:vinda )
قابل ستودن (wonder:vandare)
افراشته شدن( erect:irikhta )
تهوع (vomit:vam )
وارد شدن (enter:antare)
مرگ قلبی(arrest:irista )
کوبیدن( ram:ram )
فریب (fraud:fraidiva)
کشمکش(spar:spar)
کف (froth:frith)
درخشیدن(ray:raya)
تاکنون (yet:yat)
ستبر (stour:stavra)
طوفان ،اغتشاش و هیـاهو (storm:sterema)
گستردن(strew:star)
زخم روی پوست، ریش (rash:raesha)
یوغ اسب و(yoke:yukhta)
درخت بید(withy:vaeti)
پر ، بال پرنده(pter:patara)
خوش و سر حال (mood:mud)
آزاد و رها(free:fra)
پری( fairy:pairika)
موش(mouse:mush)
دره تنگ و عمـیق( ravine:ravan)
غم (sad:sadra)
خوراک دادن(feed:pitu)
این(it:it)
او را (him:him)
شما(you:yushta)
او (he:hau)
مال من(me:me)
بستن،بند(bond:band)
برده شده( brought:bereta)
بالا(up:upa)
بالاتر ( upper:upairi )
درنده ( ogre:ughra)
جانور( animal:anumaya)
عدد سه ( three:thri)
درخت ( tree:taru)
پلیدی ( evil:evita)
نام(name:namen)
آگاه (wist:visita)
باارزش( worth:vareta)
پایـان (end:enta)
شب (night:nakhtu)
پهن تر(wider:witara)
فرو رفتن خورشید( set:sad)
غربال ، الک (sift:sif)
در ، دروازه( door:dvara) و صدها واژه دیگر …
در همـین رابطه :
http://parssea.org/?p=6825
اهمـیت زبان فارسی درون عصر دهکده جهانی
در سالهای اخیر برخی نویسندگان و وبلاگنویسان گمان مـیکنند کـه دهکده جهانی منجر بـه نابودی زبان فارسی خواهد شد.
آنـها نمـیخواهند بپذیرند کـه فارسی تنـها یک زبان نیست بلکه یک فرهنگ و یک تمدن و یک بخش اصلی هویت ایرانی است.
آنـها همچنین با کم انصافی بـه زبان فارسی و به کوشندگان و زنده نگهداران این زبان مـیتازند و این زبان را نازا، بی اثر و مرده مـی پندارند.
زبانـهای دنیـا را ۶ هزار دانسته اند بعضی از این زبانـها بسیـار بـه هم شبیـه هستند بنابراین همـه زبانـها را مـی توان درون ۲۰ گروه عمده جای داد یکی از مـهمترین گروههای زبانی هندو ایرانی هست که تمامـی زبانـهای شبه قاره هند – ایران و اروپایی را دربرمـی گیرد.
زبان فارسی را تمام مردم ایران، افغانستان و اکثریت تاجیکستان و ازبکسان مـی دانند. اقلیتی نیز درون هند، پاکستان، سین کیـانک، قرقیزستان و منطقه اوراسیـا و کشورهای عربی خلیج فارس این زبان را مـی فهمند.هندی ها و پاکستانی ها و کردها با کمترین ممارستی مـی توانند فارسی را بفهمند.اکنون یک مـیلیـارد انسان شبه قاره و آسیـای مـیانـه شمارش اعداد فارسی را براحتی مـی توانند بفهمند.
در روزگار ابن بطوطه وی درون تمام مناطق غیر عربی کـه سفر کرده با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل مـی کرده است. حتی درون چین و بلغارستان و ترکستان ، در تمام زبانـهای دنیـا کلماتی از فارسی وجود دارد و از این نظر با زبان یونانی قابل مقایسه است.
فارسی برترکی، عربی و مغولی تاثیر فراوانی گذاشته و بسیـاری از کلمات درون این زبانـها ریشـه فارسی دارند. فارسی باستان( اوستایی) ابتدا بـه خط زند نگاشته مـی شده هست کردی و لری باقی مانده واژگان ماد و فارسی باستان هست از مـیان زبانـها و گویش های موجود فلات ایران “پشتو”نیز نزدیکترین خویشاوندی را با زبان اوستایی دارد.
زبان اوستایی به موازات و همزمان با سانسکریت جریـان داشته هست این دو زبان ، مادر زبانـهای هندو اروپایی محسوب مـی شوند. از بـه هم آمـیخته شدن فارسی دری با فارسی اوستایی با واژگان عربی ، فارسی مـیانـه و فارسی نوین شکل گرفته است.
گو اینکه بسیـاری از مردم ایران واژهی “فارسی”را همـیشـه بر هر گونـه زبانی که درون مملکت رواج داشته اطلاق کردهاند. درون ایران گویش های متعددی وجود داشته که بعضی گویش های ایران را مـی توان زبان نامـید مانند مانند آذری آرانی ، کردی، پشتو و … درون گذشته، دو زبان گسترده تر که به طور همزمان رونق داشتهاند به “فارسی دری” و “فارسی پهلوی” مشـهور بودهاند.
زبان فارسی از قدیم ترین زبانـها و از گروه زبانـهای هندو ایرانی ( آرین) هست که زبانی پیوندی است این گروه زبانی مجموعه ای از چندین زبان را شامل مـی شود کـه بزرگترین جمعیت جهان بـه این گروه سخن مـی گویند و صدها واژه مشترک مـیان فارسی و آنـها وجود دارد.
ریشـه بسیـاری از کلمات اساسی زبانـهای اروپایی مانند: هست – پدر- برادر – - مردن ، ایست و ….. یکی هست از زبان فارسی امروزه دهها کلمات بین المللی مانند بازار-کاروان – کیمـیا- شیمـی- الکل – دیتا – بانک – درویش – آبکری – بلبل – شال – شکر – جوان – یـاسمـین – اسفناج- شاه – زیرا– زنا – لیمون – تایگر – کلید- کماندان – ارد (امر، فرمان) استار – سیروس- داریوش- جاسمـین ، ( گو= کو) – ناو- ناوی- توفان – مادر- پدر- خوب – بد- گاد- نام – کام گام – لنگ لگ –لب- ابرو – تو – من – – بدن- ( داتر) – و… و… بـه همـه و یـا بیشتر زبانـهای مـهم دنیـا راه پیدا کرده هست .
البته زبان فارسی همانطور کـه واژگانی از زبانـهای همسایـه اش گرفته واژگان زیـادی نیز بـه آنـها واگذار کرده ، تاثیر شگرف زبان فارسی بر زبانـهای شبه قاره هند نیـاز بـه توضیح ندارد درون مورد تاثیر فارسی بر زبان ترکی نیز مطلب زیـادی گفته شده این تاثیر کم و بیش درون تمام زبانـهای دنیـا وجود دارد کـه در مقالات بعدی گسترده تر به آنـها خواهیم پرداخت.
زبان فارسی زبان بین المللی عرفان هست چه بسیـار عارفانی کـه از ترک و عرب و هندی کتابهای عرفانی خود را بـه فارسی نوشته اند. مکتب تصوف هندوایرانی که از طریق ایران به آسیـای غربی و حتی شمال آفریقا نشر یـافت بیشتر کتابها و متون خود را به نثر یـا شعر فارسی نوشته شده و زبان تصوف درون شبه قارهی هند و حتی درون مـیان ترکان همواره فارسی بوده است.
در زبان های اروپایی و از جمله در انگلیسی امروز نیز کلماتی با ریشـه فارسی وجود دارد و صدهها کلمـه مشترک مـیان فارسی و زبانـهای اروپایی وجود دارد مانند بهتر(بتر)- خوب(گود)- بد- برادر- داتر( ) مادر- پدر( فادر، پیر،پیتر) کاروان_ کاروانسرا_ بازار- روز و….
:bad,best,paradise,star,navy,data,burka,cash,cake
bank ,bak,check,roxan,sugar,cow,divan,mummy,penta,me
,father,mother,tab, orange, magic ,rose ……
bank ,bak,check,roxan,sugar,cow,divan,mummy,penta,me
,father,mother,tab, orange, magic ,rose ……
و اینـها را مـیتوان که تا بیش از ۷۰۰ کلمـه ادامـه داد و دلیل این اتفاق زبان باستانی سنسکریت هست کـه زبان مادری تمام زبانـهای نوین هندو اروپایی مـی باشد.
در کتب مقدس واژگانی از فارسی وجود دارد مانند پردیس( فردوس) درون انجیل – تورات و قران .
در کتب مقدس واژگانی از فارسی وجود دارد مانند پردیس( فردوس) درون انجیل – تورات و قران .
بسیـاری از نامـهای جغرافیـایی و نام مکانـها درون خاورمـیانـه و شمال آفریقا از زبان فارسی هست مانند بغداد- الانبار- عمان ( هومان) – رستاق – جیـهان – بصره ( بعد راه) – رافدین – هندو کش – حیدر آباد – شبرقان ( شاپورگان) – تنگه و ….
روند اثرگذاری زبان فارسی و عدۀ سخن سرایـان فارسی دردوران سلجوقیـها وعهد عثمانی درکشور ترکیـه مبسوط است. درون خصوص اثرگذاری زبان فارسی مـی توان بـه شاه طهماسب صفوی اشاره کرد کـه به زبان فارسی و به تخلص خطایی شعر مـی سرود و مجموعه مـی نگاشت. همچنان از عثمانی ها سلطان سلیم و سلطان سلیمان بـه فارسی شعر سروده اند.
بیش از دویست واژۀ فارسی را درون هریک از زبان قرقیزی، قزاقی ، ایغوری و ترکمنی مـی یـابیم کـه بمرور سده ها از اینسوی دریـای آمو بآنطرف نفوذ کرده است.
بیش از دویست واژۀ فارسی را درون هریک از زبان قرقیزی، قزاقی ، ایغوری و ترکمنی مـی یـابیم کـه بمرور سده ها از اینسوی دریـای آمو بآنطرف نفوذ کرده است.
در مالایـا درون جوار قریـه بنام سامودرا، قبر حسام الدین نامـی وجود دارد کـه در سال ۸۲۳ هجری درگذشته است. سنگ قبر او درون مالایـا بی نظیر است. این اشعار از ابیـاتسعدی روی آن نوشته و حکاکی شده است:
بسیـار سالها بشر خاک ما رود
کاین آب چشمـه آید و باد صبا رود
این پنج روز مـهلت ایـام آدمـی
بر خاک دیگران بـه تکبر چـرا رود
بیش از ۳۵۰ کلمـه فارسی درون زبان اندونزیـایی بازشناسی شده هست واژه های (خوش= خیلی خوب)، (سودا)، (بازرگانی)، (کار)، (کدو)، (نان)، (خرید فروش) (حروف ربط از، به، هم) وامثال آن درون اندونیزیـای امروزه رایج است.
نمونـه ای از شاعرآلبانیـایی (آبوگویچ) از قرن نـهم مـیلادی داریم:
رخت ز آه دلم گر نـهان کنی چه (نیست) عجب
کسی چگونـه نـهد شمع درون دریچۀ بــــاد
شاعران پارسی گفتار و نویسندگان نامدار درون قلمرو یگوسلاوی قدیم و سرزمـین قفقازمانند نرودویچ و بابا سرخیـان آثاری از خود بجا گذاشته اند کـه سومـه های نفوذ زبان فارسی را درآن نقاط جهان تمثیل مـی کنند.
برای هفتصد سال فارسی زبان اداری هندوستان بود که تا اینکه درسال ۱۸۳۶م چارلز تری ویلیـان زبان انگلیسی را بجای زبان فارســــی رسمـیت داد .
روی مزار جهان آرا ( شاه جهان) این بیت نگار شده است:
بغیر سبزه نپوشدی مزار مـرا
که قبرپوش غریبان همـین گیـاه بس است
همچنین برلوحه سنگ مزار نورجهان وجهانگیر (درتاج محل) این شعر نورجهان حک شده است: برمزار ما غریبان نی چراغی نی گلی
نی پر پروانـه سوزد نی سراید بلبــلی.
نی پر پروانـه سوزد نی سراید بلبــلی.
بعضی از عوامل سادگی زبان فارسی
۱- ترکیبی و پیوندی بودن زبان فارسی و نداشتن ” حرف تعریف” ( “article”) و جنس مذکر و مونث و خنثی است. درون فرانسه – آلمانی – انگلیسی و بسیـاری از زبانـها این مشکل وجود دارد به منظور پیوند دو نام یـا نام و صفت تنـها از آوای “اِ” (e) سود مـی بریم. عد و معدود از هم تبعیت نمـی کند و ادای اصوات بدون حرکات سخت حلقی و زبانی بیـان مـی شود .
۲- درون فارسی گاهی با تبدیل یک آوا معنی دیگری از کلمـه حاصل مـی شود مانند تبدیل حرف “ب ” بـه حرف ” و” درون کلمـه بالا – والا کـه در اینجا والا معنی عظیم و مـهم مـی دهد.
۳- تمام نامـها بدون استثنا درون زبان پارسی مـی توانند با “ان” و یـا “ها” جمع بسته شوند .
۴- درون فارسی با یک ریشـه ، کار ریشـه های دیگری مـی توان ساخت و با افزودن پسوند و پیشوند بـه کلمات مـی توان دهها کلمـه ساخت مانند دل – دانش و … کـه برای هرکدام مـی توان ۲۰ کلمـه ساخت مانند دل بر- دل داده – پردل – کم دل- دل سوز – دل رحم – دل سنگ- دلگر – دلدار – بی دل – بادل – نادل – دل جین – دلچی و ….. دانشگاه – دانشجو – دانش ورز – دانشمند، دانشیـار- بی دانش ، پر دانش – دانشی، دانشور، دانش آموز، دانشجو ، دانش پژوه ، درون فارسی وزن های گوناگون وجود ندارد و بدون شکستن ریشـه ، اسم فاعل و مفعول و .. ساخته مـی شود که اینـها همگی یـادگیری زبان فارسی را آسان مـی کند.
بخشی از سختی آموختن زبان پارسی به منظور بیگانگان نبودن حروف همتای آوا ها درون الفبا ( زیر و زِبَر و .. e,a,o,u,..) هست که این نیز قابل رفع است.
بزرگان کهن ادب فارسی از خط کوفی کـه قرائت آن به منظور غیر عرب بسیـار مشکل بود توانستند خط فارسی و اعراب و نقطه گذاری را ابداع کنند ولی تقریبا هزار سال است کـه این شیوه نگارش بدون تحول و تکامل باقی مانده و به علت نوشته نشدن صداها( ضمـهره و فتحه) ، غیر فارسی زبانان بسختی مـی توانند واژگان را بدون شنیدن و فقط از طریق کتابت فرا بگیرند مشکلی کـه البته درون زبان های دیگر و در کتابت با حروف لاتین نیز بطور کامل برطرف نشده است اما درون فارسی نیز با کمـی انعطاف مـی توان این مشکل را حل کرد.کردها و پاکستانی ها که تا حدودی با ابداع بعضی ابتکارات این مشکل را کم کرده اند.
تاثیر فارسی بر زبان و ادبیـات عرب
تاثیر فارسی بر زبان و ادبیـات عرب
نظر بـه اینکه زبان عربی جزو ۱۰ زبان مـهم کنونی دنیـا هست و ۲۰۰ مـیلیون متکلم و یک مـیلیـارد مسلمان کم و بیش با آن آشنایی دارند درون این بخش بـه تاثیر زبان فارسی بر عربی مـی پردازیم و برسی تاثیر فارسی بر سایر زبانـها را بـه زمانی دیگر وامـی گذاریم .
هیچ زبانی درون دنیـا نیست کـه از سایر زبانـها واژه گان قرض نگرفته باشد، همـه زبانـها از همدیگر تاثیر گرفته اند زبانی کـه وام نگرفته باشد زبان های مرده است هرچقدر زبانـها تاثیر بیشتری گرفته باشند زنده تر شده اند و این هیچ عیب نیست مـهمترین زبان فعلی جهان (انگلیسی )تقریبا ۷۵ درصد کلمات خود را از سایر زبانـها بویژه انگلو- جرمن و لاتین گرفته است. اسپانیولی و پرتغالی ۹۵ درصد زبان و ادبیـاتشان یکی هست با این وجود خود را دو زبان مختلف مـی نامند .
زبان عربی و فارسی نیزازهمدیگر واژگان زیـادی وام گرفته اند بطوریکه بیشتر اصطلاحات فقهی،مذهبی و حقوقی از زبان عربی گرفته شده هست اما عربی نیز بـه نوبه خود واژگانی بصورت دست نخورده و واژگان زیـادی بصورت برهم زده شده (بشکل قالب های معرب) از فارسی وام گرفته است.
به تازگی یک نویسنده عرب حدود ۳ هزار کلمـه عربی را کـه ریشـه فارسی دارند بـه همراه توضیحات به منظور هر کلمـه آورده است. این نگارنده با ترجمـه آن کتاب ۶۰۰ کلمـه بر آن افزوده کـه امـید هست بزودی منتشر گردد. قبلا نیز جوالیقی ۸۳۸ کلمـه و در کتاب المنجد ۳۲۱ کلمـه و ادی شیر درون کتاب خودش ۱۰۷۴ واژه فارسی را توضیح داده است.
مـی دانید سه هزار کلمـه از فارسی یعنی هرکلمـه مـی تواند درون زبان عربی بـه ۷۰ ، وزن و یـا قالب دیگر درون آید این خصلت زبان عربی است به منظور نمونـه از کلمـه پادشاه درون زبان عربی دهها کلمـه ساخته شده شاید بندرت فردی باور کند کـه واژه اشتها، ، شـهی، شـهیوات، شاهین- شیخ ،بدشاو- پاشا، باشا همگی از کلمـه پاد شاه گرفته شده باشد. استیناف از کلمـه نو و از واژه گناه کلماتی مانند جناه ، جنایی و جنحه- جناح – جنائیی- جنحه- مجنی ، جنایت- جان – یجان و صباح از پگاه و الی آخر.
اما اگر با قواعد و قالب های زبان عربی آشنا باشید براحتی قبول خواهید کرد کـه کلمـه اوراش (ورشـه) از work shop گرفته شده و هامش و حاشیـه از گوشـه و شکایـه از گلایـه .
شعر حماسی و پهلوان نامـههای ملّی درون ایران پیش از اسلام همواره از محبوبیّتی گسترده برخوردار بوده است. ادبیـات فارسی درون این زمـینـه نیز همچون بسیـاری از زمـینـههای دیگر بسیـار غنی و تاثیر گذار بر ادبیـات عرب و بر تمام فرهنگ های منطقه و جهان بوده است.
سرودن شعر فلسفی و مطرح مباحث کلی فلسفی درون اشعار فارسی که به زبانی ساده گفته شده است. کلیله و دمنـه نمونـه آن است که ابتدا از متن اصلی سانسکریت به پهلوی برگردانده شد و درون سدهی ششم مـیلادی و در زمان پادشاهی خسرو انوشیروان (نوشیروان دادگر) به ایران آورده شد.
این کتاب درون همان اوان از پهلوی به سریـانی درآمد. درون نخستین دورهی اسلامـی، ادیب مشـهور ایرانی ابن مقفّع آن را از پهلوی به عربی درآورد. این اثر بعدها به دست رودکی، بـه همراه سندباد نامـه بـه شعر درآمد.
سرودن شعر فلسفی و مطرح مباحث کلی فلسفی درون اشعار فارسی که به زبانی ساده گفته شده است. کلیله و دمنـه نمونـه آن است که ابتدا از متن اصلی سانسکریت به پهلوی برگردانده شد و درون سدهی ششم مـیلادی و در زمان پادشاهی خسرو انوشیروان (نوشیروان دادگر) به ایران آورده شد.
این کتاب درون همان اوان از پهلوی به سریـانی درآمد. درون نخستین دورهی اسلامـی، ادیب مشـهور ایرانی ابن مقفّع آن را از پهلوی به عربی درآورد. این اثر بعدها به دست رودکی، بـه همراه سندباد نامـه بـه شعر درآمد.
حداقل ۱۵ نویسنده بزرگ ایرانی درون شکل دهی ادبیـات عرب نقش داشته اند کـه سیبویـه از جمله آنـها است معمولا این دانشمندان ایرانی را کـه درادبیـات ، طب، کیمـیا، تفسیر و معارف دینی، درون نجوم، موسیقی، جغرافیـا و در زبانشناسی و تاریخ خدمات بی نظیری نتنـها بـه جامعه عرب و اسلامـی بلکه بـه جامعه بشریت نمودند را درون کشورهای عربی بـه عنوان عرب مـی شناسند همـین دانشمندان بودند کـه از مصدرهای فارسی با استفاده از ابواب و قالب های گرامر عربی صدها کلمـه جدید ابداع و به غنای ادبیـات عربی افزودند.
آنـها همچنین درون ادبیـات فارسی با استفاده از مصدر ها و قالبهای عربی کلماتی ساخته اند که بعدها بسیـاری بـه ادبیـات عرب وارد شده اند مانند سوء تفاهم ، منتظر و …
در ادبیـات فارسی از واژگان پارسی ولی با کمک قالب های عربی واژگانی ساخته شده کـه تعدادی از آنـها بـه زبان عربی نیز راه یـافته اند مانند: استیناف ( از نو، درخواست نو و تجدید نظر)، تهویـه ( از هوا بر وزن تفعیل) وزن توزین و ….. و …
زبان های گروه سامـی و عربی بخش اعظمـی از واژگان خود را از فارسی گرفته اند کـه در مورد عربی بدلیل ماهیت صرفی و قالب های متعدد آن واژگان فارسی بیشتر درون شکل مفرد و ساده آن قابل رد یـابی هست و بدلیل ذوب شدن مفردات درون قالبها و ها رد یـابی آن مشکل مـی شود اما زبان فارسی از معدود زبانـهای دنیـا هست که کـه تقریبا عموم واژگان وام گرفته را بدون دستکاری و بدون حذف آوا و حروف مـی پذیرد بویژه کلمات قرانی را بدون هیچ تغییری پذیرفته هست مانند : صالح – کاذب – مشرک – کافر و …
از اینجا هست که بسیـاری اعتقاد دارند حتما هدف از بیگانـه زدایی از زبان فارسی ، نـه حب و بغض نسبت بـه بیگانـه بلکه حتما تلاش به منظور آسان فارسی از یکسو و پویـا و زنده نگه داشتن آن از سوی دیگر پیش نظر باشد.
بطور نمونـه کاربرد جمع مکسر عربی فهم فارسی را به منظور غیر فارس زبانان مشکل مـی کند (مانند اساتید – بساتین – دساتیر- خوانین – دهاقین – بازارات – مـیادین – اکراد – افاغنـه – بجای استاد – بستان – دستور – خان – دهقان – بازار – مـیدان – کرد ، افغانی کـه همگی حتما با افزودن” ها” جمع بسته شوند نـه بصورت مکسر عربی.
اما بنظر نمـی رسد خارج واژگانی کـه در اصل ریشـه فارسی دارند کمکی بـه پویـایی زبان فارسی کند و بسیـار گفته و شنیده شده کـه افرادی ما را از بکار بردن بعضی کلمات مشترک کـه در فارسی و عربی از قدیم وجود دارند برحذر داشته اند بطور نمونـه مـی گویند نگویید جنایی و استیناف – فن – صبح- نظر بگویید کیفری و تجدید نظر- پیشـه، بامداد ، دید و … نگویید خیمـه یـا مخیم بگویید اردوگاه و نگوئید …. بگویید حال اینکه بیشتر اینگونـه کلمات ریشـه فارسی دارند درون همـین مثال های گفته شده بـه ریشـه جناح کـه گناه هست و کلمات جنائی – جنایت- جناه- جناح- جنحه – مجنی له و علیـه جنی یجنی و ….. همگی از ریشـه جناه یـا گناه ساخته شده .
استیناف از بردن واژه” نو” بـه باب استفعال بدست آمده و استانف – یستانف و …. از آن بدست آمده فن از واژه پن و پند ساخته شده و در های مختلف عربی فن – یفن – فنان – تفنن – متفنین و … و ….. از آن ساخته شده است.
صبح از صباح و صباح از پگاه ساخته شده و مصباح و …… از آن ساخته شده هست . نظر عربی شده ” نگر” است انظر- نظر ینظر منظر و …. از آن ساخته شده هست .
خیمـه از واژه پهلوی گومـه و کیمـه( بـه معنی کلبه) گرفته شده و خیـام مخیم خیم یخیم صرف شده است درون مورد واژه گان لاتین نیز گاهی همـینطور هست مانند کلمـه بالکن – بنانا ( موز) بانک کـه هر سه ریشـه فارسی دارند.
چه نیـازی هست بجای عبارت دار آخرت کـه در اصل فارسی است عبارت سرای دیگر را بکار بریم و یـا بجای بالکن کـه لاتین شده همان بالاخانـه هست و از طریق ترکی بـه فرانسه راه یـافته و بجای واژه گان بین المللی پارتیزان( پارتی- پارسی ) و …. بنانا ( بندانـه ) کـه از طریق عربی بـه لاتین راه یـافته کلمـه دیگری بکار ببریم حذف و یـا جایگزینی واژگان بین المللی مانند رادیو – تلویزیون – کامپیوتر و … کـه در همـه زبانـهای دنیـا نزد مردم جا افتاده هست نیز نباید اولویت باشد.
بسیـاری از کلمات مشترک فارسی و عربی اگر مورد کنکاش قرار گیرند ریشـه فارسی آن معلوم مـی شود بطور نمونـه تقریبا بندرت ی درون عربی بودن کلمـه کم (چن؟چند؟) – جص ( گچ) – رباط – بیـان – نور، دار الاخره ، تکدی ، رجس ، نجس و یـا باکره ( پاکیزه) ترجمان تردید کرده است اما درون حقیقت همـه اینگونـه کلمات یـا بطور کامل فارسی هستند و یـا معرب شده هستند.
بطور نمونـه به منظور کلمات فوق درون زبان عربی ریشـه و مصدر حقیقی وجود ندارد و وزن بعضی از آنـها نیز عربی نیست کلمـه نور بر وزن کور و دور و خور است.اگر نور با همـین شکل فارسی نباشد حتما معرب شده خور ( بـه معنی خورشید و روشنایی) هست – رباط درون فارسی به معنی اسطبل هست رباط الخیل یعنی خانـه یـا پرورشگاه اسب ریشـه آن بـه رهپات و یـا ره باد برمـی گردد .نجس و رجس هر دو از واژه زشت و جش گرفته شده اند.” دار” درون زبان فارسی بـه معنی دارنده – پایـه – ستون – تنـه درخت بکار مـی رود مانند دیندار – داربست دار و درخت اما درون عربی آنرا درون معنی خانـه بکار گرفته اند مانند دارالجانین. دار الحکمـه و …
قرآن شناس ، زبان شناس و پژوهشگر نامـی انگلیسی زبان، جفری آرتور را عقیده برآنست بیست وهفت کلمـه قران ریشـه فارسی دارد از جمله :
سجیل: معرب سنگ وگل، اباریق: جمع ابریق، معرب آبریز، تنور، مرجان، مِسک: معرب مِشک، کورت: کور شدن ، تاریک شدن – تقالید: ، قلاده، جمع تقلید، بیع: خرید و فروش، بیعانـه(بیـانـه) قسمتی از پیش پرداخت. جهنم – دینار پول مروج ایرانی قدیم (یک صدم ریـال) زنجبیل: معرب زل، – سُرادِق: سراپرده، – سقر: جهنم، دوزخ – سجین: نام جایی درون دوزخ، زندانی – سلسبیل: سلیس، نرم، روان، گوارا، مـی خوشگوار، نام چشمـه ای درون بهشت- ورده: پرگه ،گل سرخ – سندس: دیبای زربفت لطیف و گران بها- قرطاس: کرباس – کاغذ، جمع آن قراطیس – اقفال: جمع قفل – کافور – یـاقوت .
بعضی پژوهشگران تعداد واژگان فارسی قرانی را که تا یکصد عدد برآورد کرده مانند:
سراج = چراغ – دار – غلمان = گلمان جوان گل رو – زمـهریر- کاس یـا کاسه – جُناح: گناه، – رجس = زشت – خُنک: سرد- زُور: قوه، نیرو، عقل- شُواظ: زبانۀ آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن – اُسوَه = الگو = – فیل: پیل – توره: شغال، حیوان وحشی – عبقری ( آبکری آبکاری)= زیبا سازی= کنز(گنج)- ابتکار جای نیکو، درخشان، نفیس – زبانیـه: نگهبانان دوزخ، زبانـه کشیدن شعله های آتش- زانی زنا – ابد: جمع آن آباد،جاودان- قمطریر: شدید، سخت، دشوار- نجس: ناپاک، پلید- بررُخ: مانع وحایل بین وچیز – تَبَت: نابودشده، قطع شده، تب و تاب یـافته – سخط: خشم گرفتن برکسی، غضب – سُهی: (بگونۀ سها)، ستارۀ کوچک و کم نور درون دب اصغر. اریکه = اورنگه = ارائک بـه معنی بالش و متکی چندبار درون قران تکرار شده است. برهان = دلیل در قران برهان و براهین آمده است- برج = تبرج – زینت – الجزیـه = گزیت = توبه ۲۹ – الجند = گند -= یس ۷۵ جند و جنود –
سراج = چراغ – دار – غلمان = گلمان جوان گل رو – زمـهریر- کاس یـا کاسه – جُناح: گناه، – رجس = زشت – خُنک: سرد- زُور: قوه، نیرو، عقل- شُواظ: زبانۀ آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن – اُسوَه = الگو = – فیل: پیل – توره: شغال، حیوان وحشی – عبقری ( آبکری آبکاری)= زیبا سازی= کنز(گنج)- ابتکار جای نیکو، درخشان، نفیس – زبانیـه: نگهبانان دوزخ، زبانـه کشیدن شعله های آتش- زانی زنا – ابد: جمع آن آباد،جاودان- قمطریر: شدید، سخت، دشوار- نجس: ناپاک، پلید- بررُخ: مانع وحایل بین وچیز – تَبَت: نابودشده، قطع شده، تب و تاب یـافته – سخط: خشم گرفتن برکسی، غضب – سُهی: (بگونۀ سها)، ستارۀ کوچک و کم نور درون دب اصغر. اریکه = اورنگه = ارائک بـه معنی بالش و متکی چندبار درون قران تکرار شده است. برهان = دلیل در قران برهان و براهین آمده است- برج = تبرج – زینت – الجزیـه = گزیت = توبه ۲۹ – الجند = گند -= یس ۷۵ جند و جنود –
این کلمات ریشـه و بنیـاد فارسی داشته کـه به فراخنای زبان عربی درآمده ومشتقات آنـها با دلایل مبسوط از جانب محققین توضیح شده هست . و نفوذ واژگان از پارسی بـه سایر زبانـها خود نشانـه اصالت ، کهن بودن و گستردگی و نفوذ زبان فارسی و زنده بودن و اهمـیت آن درون همـه زمانـها را اثبات مـی کند .
واژگان فارسی بصورتهای ذیر بـه زبان عربی داخل شده اند
۱- بدون تغییر یـا با کمترین تغییر مانند: بند= بند= بنود – (سکر) شکر- شیرین- ارش – بخشش – دیبا- آشوب- اوباش- ابریشم= ابریسم – خیـار- عدس – لوبیـا – شادان – شاذان- بادام – استاد- خبر – درویش- استاد – دیوان و …
۲- با تغییر، حذف و تبدیل حروف پ- ژ-چ- گ کـه در زبان عربی وجود ندارد بـه صداهای دیگر مانند چغندر= شمندر- چنده چیـه؟ = شنوه- پگاح = صباح – پند- پن = فن-مـیش = جاموس – گلنار= جلنار- چلیپ = صلیب- چین = صین چارسو = شارسو- دیباچه = دیباجه- گدا= کدا= تکدی – لگام = لجام – چمران= تشمران – گرنادا= قرناطه – خانـه گاه = خانقاه – گزیـه = جزیـه – گعک = کعک = کیک – گنجینـه = خزینـه – پرده – برقه و …
۳- تغییر حروف ک بـه ق و خ – مانند کاسپین = قزوین= کله= قله- کوروش = قورش –را = خسرو –
تغییر کلی : گاهی در تبدیل واژه پارسی بـه زبان عربی هیچ اثری بـه جز وزن واژه فارسی باقی نمانده مانند: چند؟ چن ؟ = کم – گچ = جص مجصص – زشت= رجس- پسک = برص – گنج – کنز – و …
تغییر کلی : گاهی در تبدیل واژه پارسی بـه زبان عربی هیچ اثری بـه جز وزن واژه فارسی باقی نمانده مانند: چند؟ چن ؟ = کم – گچ = جص مجصص – زشت= رجس- پسک = برص – گنج – کنز – و …
۴- کاربرد کلمات درون معنی متضاد با فارسی و یـا غیر معنی اصلی مانند: خوبه = خیبه – زرابی ( قالی)
۵- بـه هم ریخته شدن تمام صدا و حروف مانند:باغ = غابه – باغات= غابات
۶- یک کلمـه از فارسی چند بار و به معنی های مختلف وارد عربی شده مانند از کلمـه باغ = باقه بـه معنی دسته گل و کلمـه غابه بـه معنی جنگل ، ساروج بـه معنی نوعی ملاط سیمان و آب انبار و سهریج صهریج بـه معنی تانکر
۷- حذف سایر آواها مانند : نارگیل = ارکیل- آبریز= ابریق
۸- گاهی در تبدیل واژه پارسی بـه زبان عربی تنـها یک حرف از واژه فارسی باقی مانده مانند: گوشـه = حاشیـه = هامش = حامش- جشن = دشن = تدشین- سنگ = سنج = صنج – چار راه = شارا= شارع – شاد یشید= شادی اناشید = جشن = دشن= تدشین – = تایگر= بایبر = ببر = نمر ( نمور) و …
۹- گاهی درون ادبیـات زبان فارسی از مفردات فارسی و یـا عربی کلماتی ساخته شده و بعد بـه ادبیـات عرب نیز راه یـافته هست مانند فهم و سوء تفاهم – تهویـه
۱۰- حذف و یـا تغییر و تبدیل هر یک از حروف عله ” و . ا.ی” بـه یکدیگر مانند
جوراب= جورب – خوب= خید = خیر-
جوراب= جورب – خوب= خید = خیر-
۱۱- تبدیل ا بـه هـ و تبدیل ز بـه س مانند : اندازه = هندسه – اندام = هندام –
۱۲- گاهی در تبدیل واژه پارسی بـه زبان عربی دو حرف از واژه فارسی باقی مانده
مانند: آیین = دین –
گاهی در تبدیل واژه پارسی بـه زبان عربی آواهایی بـه آن اضافه شده مانند:
ستون = اسطوانـه = استوانـه – سروج ساروج سهریج صهریج
مانند: آیین = دین –
گاهی در تبدیل واژه پارسی بـه زبان عربی آواهایی بـه آن اضافه شده مانند:
ستون = اسطوانـه = استوانـه – سروج ساروج سهریج صهریج
بعضی غلط های رایج
بسیـاری از مردم بـه غلط کلماتی مانند تاج – خبر- بیگ – دهقان – خاقان – خان را بـه زبانـهای دیگر مرتبط مـی کنند درون حالیکه بطور نمونـه دهگان یـا دیـهه گان ریشـه کلمات دهقان – خاقان و خان است.
گاهی درون زبان فارسی نیز آواهایی مانند گ – ش – پ و ذ بـه آواهای ج – س – ف و ذ تبدیل شده است مانند گرگان = جرجان – شوش = سوس پند- فند – استاذ = استاد و گاهی گ درون آخر کلمات بـه ه تبدیل شده مانند گردگ = گرده
نمونـه هایی از کلمات فارسی درون ادبیـات امروز عربی
وزیر. وزارت. مرزبان. اسوار. دیوان. برید. ورد(برگ- گل )- ورق . دین. مصر ( مـیثرا- الهه الشمس) . تاج. سفته – چک – خنجر – جوشن- خود- خدنک – ساروخ – هاون – ستون استون استوانـه – نام ستارگان :هرمس ناهید.بهرام. مـهر.کیوان. تیر ، ماه ، بروین. ناهد و در موسیقی نای نی سورنا بربط تنبور صنج سکاح سیکاه – بغ بگ بیک (بعضی بـه غلط این واژه را ترکی مـی دانند) بـه معنی ارباب امـیر خداوند رهبر دینی، مرشد و هدایتگر هست که بغ دخت( بیدخت) ایزد بانو نام دیگر آناهیتا فرشته آبها و پاکی. بغداد- جم – عجم – دیباچه = دیباجه . امـیر- مـیر – پاک پاکیزه = باک باکره – پگاح = صباح – پیـام= بیـان – پروانـه فروانـه = فرواشـه فراشـه – ابریق= آبریز- اندازه = هندسه – اندام = هندام – بخشیش = بخشش- الجاموس =مـیش- جلنار = گلنار- شمندر= چغندر- سکر= شکر- فن= پن(پند) صلیب(چلیپا)-
استاذ – دور- دوران – دوریـه – لج لجاجت لجوج . تریـاک= تریـاق – شاد ( فرح ). شادان.شاذان . شیشـه. رزق(روزیک). لگام = لجام . هزاره = حضاره (تمدن) حور= حوریـه . فتیله . فارس- فرسان – جهنم – راز- رمز- بند- بنود. زیور= زینت . خیـار . جربزه. صابون . گچ = جص . غوغا.سوگ( تونل )= سوق . چهار سو = شارسو. زنانی (زننما) زانی. زانیـه. زان – دین – دستور -. کرباس= قرتاس – گدا= کدا تکدی . قاب ( کاب) کعب – بته = پته= بطاقه(بلیط) – کلات قلات= قلعه قلاع – دلو دوالی – رنگ= رنج. روزنامج – خانـه – پادشاه =پاشا= باشا- شاهی = شـهی( لذیذ)- شاهین- شاو- شاحنـه – باشـه (نوعی شاهین) . شیرین .شمع و شمعدان . – شلوار= سروال سراویل – مـهرگان = مـهرجان- آبخانـه – آباد – آبدان = حوض – آبدست= وضو- آجر= آجر آگر آجور- آخور = اصطبل- آزاد مرد = رجل حر – آستانـه = دربار- آسمان خون = آسمان گون – آهن
اباش = اوباشـه = اوباش – ایوان – دیوان – اخش = خوش – ارجمند = با ارزش عزیز- ارجوان = ارغوانی – - ارزن = ارز- ارگ – بورگ = برج – انجمن= الهنزمن – الماس = الماس – انبار = الانبار – انبان = انبان -استبرق درون قران آمده هست اصل آن استبرگ – انبوب – انجر – اسوه درون قران درون چند آیـه تکرار شده است اسوه از کلمـه پهلوی آسا بـه معنی نمونـه گرفته شده است.اساور = اسوار بـه معنی اسب سوار – اشتربان = شتربان – بابا – باذام- بیجامـه- باذنجان= باذمجان- بندر- پاپوش چی = پاپوش= بابوش- بابونج = بابونـه = پونـه باج = باژ= مالیـات و زورگیری – باجه = پاچه – باجایـه = چادر نقاب = پوشش- باخ = باختن – باداش = پاداش –بادزهر = پادزهر- بادگیر-بادکیر – بادنج = جوز هندی – بادهنج = بادهنگ – باده = مـی – بارجاه = بارگاه = کاخ و قصر = بارجه = کشتی جنگی – بارجین = قاشق– باره = پاره = بهره – بارود= باروت- پارولا= مکر و حیله – باری = بوری حصیر- باریچی – باروتچی – باز= عقاب – بازار= سوق- بازدار= صاحب عقاب- بازرباشی= بزرگ بازار- بازرکان= بازرگان- بازوبند= باصوبند- بازی = ملعبه- بازیـار = مربی شاهین و عقاب- پاسبانی = نگهبانی شب- باسقانی = بازرس- باشق = باشـه نوعی عقاب- باطیـه = پاتیل = بادیـه- باغ = باغ – باغبان = باقدار- باغستان = بوستان – باک = پاک – بال = بال – باله = جوراب محکم از کلمـه پیله گرفته شده و باله از این کلمـه است) پالوته= بالوظه= فالوذج = پالوده – بانو – بانوان- بانوکه= بانوچه – نمر = ببر= شیر اسد- بخشیش = بخشش برجد = لباس برچم = برچین – پرچه = یـاره – برخ = سهمـیه – برخاش = پرخاش باقه = دسته گل باغ گل – باغ داد .بغ داد = بغداد- برزخ = پرژک = پردک = پرده = برقع – برزغ = پرذوق پر نشاط- برزه = برزکار- بسط= بساط- از کلمـه پوست پهن بسط و بساط . بست = بستن – بستان از بو استان و یـا باغ استان گرفته شده است. بستان = بگیر –بستانبان = باغبان- = –بغداد = بغ داد = خدا داد- باغ داد – بغوان = باغبان – بقجه = بقچه – بلاز= بلاژ= شیطان- بلاس = پلاس- بلبل- بلدام = پلید اندام = بلندم – بلس = پلوس = ابلیس – بلشت = پلشت = نجس – بلکون = بالگون – بلند= بلند- بلنک = پلنگ –بهادار= ثروتمند- بهار= بهار نوعی گل – بـه به = بـه به – بهبوذان = بهبود= شاد- بهرس = بهی = زیبا – پهریز= پرهیز- بهزر= بـه زر- بهلول – بهلوان = پهلوان- بهو = صوفه = ایوان – بوتقه = بوته = قالب – بوتین = پوتین – بوران = باران – بشارت – بوس = بوسه – بهلول از پهلوان – بهلوان = پهلوان – پوچ = بوش (خسارت)- – برهوت = بیـابان – برو = برو- بر.از= پرواز- برید= بردن نامـه – باز = عقاب و پادشـه = باشـه = شاهین- بذر= دانـه
بزکوار= بزرگوار- بس = بس هست – بساط= بسط= پهن– مرجان- بشکیر = پیشگیر= پیشبند- بشم = پشم = تخم– بط= پت= قوی دریـایی – بطریق = پاتریک = رهبر = یونانی اصل – بغداد= خداداد- بغداد= باغ داد = بهشت- بغشور = کاشور- بقجه = بقچه – بقسماط = پخت مال نوعی نان خشک (پی تنوری )
بقلاوا= نوعی شیرینی –بلاس = پلاس = زیلو و زیر انداز دراویش – بهبوذان = مسرور شاد- بهرامج = نوعی درخت- بهرم = بهرمان = نوعی پرنده – بهزر = بهترین زر- تبان = تنبان – تبر = تبر = طبر – تبرج = برج = زینت ( درون قران احزاب ۳۳- تخت = تخته خواب – تخدار = پادشاه – تور = نوعی نخ – ترس و مترس نوعی چوب حائل – ترسانـه = انبار مـهمات درون زبان ترکی و عربی – اما اصل آن از ترس فارسی گرفته شده هست – تبرج = آیـه ۳۳ احزاب – از برج فارسی بـه معنی زینت و آرایش – تخت = تخت = سریر – التخدار = صاحب قدرت – توتیـا = پودر سنگ – اکسید آهن – این کلمـه بـه زبانـهای اروپایی نیز رفته است.توت = توت مـیوه توت و درخت توت – – التور و طست = تور و طشت دو نوع ظرف هستند. تور نوعی سبد و نوعی بافتنی است- التیر = تیر = تیرک = ستون چوبی – تیغار = تغار.
الجادی = الشادی = نوعی زعفرانی- الجارق = چارق = نوعی کفش الساروخ نیز گفته مـی شود ساروخ همچنین بـه موشک نیز گفته مـی شود.
بقلاوا= نوعی شیرینی –بلاس = پلاس = زیلو و زیر انداز دراویش – بهبوذان = مسرور شاد- بهرامج = نوعی درخت- بهرم = بهرمان = نوعی پرنده – بهزر = بهترین زر- تبان = تنبان – تبر = تبر = طبر – تبرج = برج = زینت ( درون قران احزاب ۳۳- تخت = تخته خواب – تخدار = پادشاه – تور = نوعی نخ – ترس و مترس نوعی چوب حائل – ترسانـه = انبار مـهمات درون زبان ترکی و عربی – اما اصل آن از ترس فارسی گرفته شده هست – تبرج = آیـه ۳۳ احزاب – از برج فارسی بـه معنی زینت و آرایش – تخت = تخت = سریر – التخدار = صاحب قدرت – توتیـا = پودر سنگ – اکسید آهن – این کلمـه بـه زبانـهای اروپایی نیز رفته است.توت = توت مـیوه توت و درخت توت – – التور و طست = تور و طشت دو نوع ظرف هستند. تور نوعی سبد و نوعی بافتنی است- التیر = تیر = تیرک = ستون چوبی – تیغار = تغار.
الجادی = الشادی = نوعی زعفرانی- الجارق = چارق = نوعی کفش الساروخ نیز گفته مـی شود ساروخ همچنین بـه موشک نیز گفته مـی شود.
جاش = جوش – جاکوش = چکش – الجام = جام = کاسه = تاس – الجاموس =مـیش – جان = جن = جن و پری – الجاه = جایگاه – الجاوشیر =شیر –جردقه = گرده = گردگه = یک عدد نان – الجرز= گرز- الجرف= توبه ۱۰۹= جرف = گررف – الجرم = گرم – الجرماق = ؟- جرموق = گل موگ نوعی کفش الجزاف = گزافه گویی – جزدان = جلد قران – الجزف = گزاف = زیـاد = بی اندازه –الجص = گچ = جبس = چسب – بعضی اشتباها این کلمـه را یونانی د دانسته اند درون حالیکه جبص و جیس همگی از کلمـه گچ مـی باشد.جفت= جفت= زوج –الجل = گل – – الجلاب = گلاب – این کلمـه بـه فرانسه نیز رفته هست = جولپ – تولیپ – جلاهق = کلاهک = نوعی تنفنگ – جلبان = گلبان – الجلجلون = گلگون – چکین = سکین – الجلسان = گلشن- الجلنار = گلنار = گل انار – – جلنسرین = گل نسرین – الجلوز = دانـه صنوبر – جم = جمشید = عجم – الجمان = گمانـه نوعی درون و لولو – جمباز = اکروبات = جم باز = جان باز – جمرک = گمرک – جمسفرم = جم اسپرم – ریحان سلطانی و ملکی – جن = جان = شیطان – الجنار = چنار – گند = قند – الجنبذه = گنبذ-– جندر = چادر – جندره = چنگره = چکش چوبی – جنزیر = زنجیر – جن = اجنـه ۳۹ الرحمن – جند = گند = سرباز – یس ۷۵ – جندر جوسق = کوشک = قصر – جوف = یوگ = خالی – جوق = جرگه = گروه – جون = گون = لون – جوهر = گوهر – جویبار = رودخانـه و نـهر – جیسران = گیسوان = دسته خرما –
حانـه و الحان از خانـه گرفته شده بـه معنی پستو خانـه کـه در آن مـی فروشند حانوت بـه معنی فروشگاه نیز از همـین کلمـه است.
الحب حوب از خونب و تونب و تنگه نوعی ظرف آب .حباری = حوبره نوعی کبک- حربا = خرپا – حسبان = ملخک صاعقه و در قران الرحم ۵ –
خاشوقه = قاشق – دهقان = خاقان = خان = رئیس بعضی آنرا فارسی و بعضی آنرا ترکی مـی دانند. احتمال دارد از ریشـه دیـهگان و دهقان بـه معنی کدخدا گرفته شده باشد.
الحب حوب از خونب و تونب و تنگه نوعی ظرف آب .حباری = حوبره نوعی کبک- حربا = خرپا – حسبان = ملخک صاعقه و در قران الرحم ۵ –
خاشوقه = قاشق – دهقان = خاقان = خان = رئیس بعضی آنرا فارسی و بعضی آنرا ترکی مـی دانند. احتمال دارد از ریشـه دیـهگان و دهقان بـه معنی کدخدا گرفته شده باشد.
غنچه = خنچه – الخلیج = خلیج – خندریس = کنده ریش – الخندق = خندق – – خواجه = بزرگ – خوان = سفره – خان = سفره دار- خوذه = خود – کلاه خود – – خورشید = خورشید- خورنق = خرگاه – خورنـه گاه – خورندگاه – خوش بوش = خوش پوش – – خیـار = خیـار نوعی سبزی- خید = خوب = تازه – خیر = خوبی – خیزران = خیزران = نی – خیش = کیش = پارچه کتانی – الخیم = خم = زیـادی –
دکان – دیبا= دیباج – دیباچه= دیباجه – دنگ = ضنک – دنب بره = طنبوره – دایـه – دولت – دسته – دباره – دهلیز – دولاب – دلو- دول = دلو- دینار – قوزه (کوزه) گل پنبه – جوزق – غذا – نیزه – نیزک – نوروز= نیروز- نرگس – نرجس – نی، نای،- نازک، نشان – نسرین – نـهی- نرد- بازی تخته.
سیب.= سیب سیبوی مصیب – سرایـه – سرو – سندان – سرپوش = الطربوش – سراب – سمندر= سمندر – سنبوک = نوعی زورق – سوله پای (لاکپشت) سلحفاه – سرور – سفینـه – سرداق سرطاق – سبد= سبط – چکین = سکین =( خنجر – خونگر) – سرد= برد برودت بارد – سندباد و تند باد سرداب = سرداب (انبار زیرزمـینی) سرو – سندان سرپوش =الطربوشئ – سمندر= سمندر – سوله پای (لاکپشت)= سلحفاه –
شترنگ = شطرنج – شاهین- شـهری ،شـهره، – – شاهی، شـهی( لذیذ)= شـهی – شلوار= سروال سراویل شادی = شادی ،شاطی – شیرین – شیشـه – شـهرزاد – شـهرازاد- شاهراه- الشـهره – شال = شال – شادی – شاذان – چمن = شمن = صنم – سروال، سراویل- شکر- سکر – شنبه سمبه سبت-
شترنگ = شطرنج – شاهین- شـهری ،شـهره، – – شاهی، شـهی( لذیذ)= شـهی – شلوار= سروال سراویل شادی = شادی ،شاطی – شیرین – شیشـه – شـهرزاد – شـهرازاد- شاهراه- الشـهره – شال = شال – شادی – شاذان – چمن = شمن = صنم – سروال، سراویل- شکر- سکر – شنبه سمبه سبت-
توت – تنور- تنبان تبان – تل (تپه)= تل اتلال – ترنگبین= ترنجبین – تابوت – تیمار= بیطار – تاس = طاسه – ترشی= طرشی – تشت = طشت- تب = طب طبیب- تمساح = تمساح تماسیح – تریـاک= تریـاق- تراج = دراج – تاووس= طاووس طاووس – تاج= تاج تتویج متوج – تر و تازه = طری و تازج طازج –
لک لک = لق لق – آب = لعاب الآب
لک لک = لق لق – آب = لعاب الآب
ورم = تورم و مشتقات آن – وزن = وزن اوزان
ورد بـه معنی گل – ورل – ورد بار و بـه معنی حرف کلامـه –
گنجینـه = خزینـه( انبان- انبار)= خزینـه یخزن مخزن
گلستان = جلستان – گوهر، جوهر،جواهر، مجوهرات، جوهری
گنج = کنز، کنوز – گل آب = جلاب – گلابی = کلابی – کاروان =کاروان – قیروان کاری = الکاری = العقاری = سازنده – بنا
کندک(کندن) = خندق – کبایـه – کیذ کید= کید – کیمـیا( شیمـی)= کیمـیا
کفچلیز =کفگیر= قفشلیل – کشیش= قسیس قسیسین – کنشت کنیست = کنیسه کنایس – نور بر وزن دور، کور= نور منور تنویر – نفت = نفط – نامـه – نعناع
نقش = نقش نقاش ینقش منقش – ناو، ناوخدا = ناخدا ناخذا – روستا = روستاق – الرزداق – رای = الرای – رونگ رونق= رونق
رهبان= ربان – رو( برو) = رو، یراح یروح راحه استریح استراحه
رهنما رهنامج – راه بان رهبان ربان ( کاپیتان) – زاغر + زقله نام پرنده ای – زور= زور تزویر – زفران= زورق – زواریق
ورد بـه معنی گل – ورل – ورد بار و بـه معنی حرف کلامـه –
گنجینـه = خزینـه( انبان- انبار)= خزینـه یخزن مخزن
گلستان = جلستان – گوهر، جوهر،جواهر، مجوهرات، جوهری
گنج = کنز، کنوز – گل آب = جلاب – گلابی = کلابی – کاروان =کاروان – قیروان کاری = الکاری = العقاری = سازنده – بنا
کندک(کندن) = خندق – کبایـه – کیذ کید= کید – کیمـیا( شیمـی)= کیمـیا
کفچلیز =کفگیر= قفشلیل – کشیش= قسیس قسیسین – کنشت کنیست = کنیسه کنایس – نور بر وزن دور، کور= نور منور تنویر – نفت = نفط – نامـه – نعناع
نقش = نقش نقاش ینقش منقش – ناو، ناوخدا = ناخدا ناخذا – روستا = روستاق – الرزداق – رای = الرای – رونگ رونق= رونق
رهبان= ربان – رو( برو) = رو، یراح یروح راحه استریح استراحه
رهنما رهنامج – راه بان رهبان ربان ( کاپیتان) – زاغر + زقله نام پرنده ای – زور= زور تزویر – زفران= زورق – زواریق
زندیک = زندیق زنادقه – زنبق – زور – تزویر – زشت = رجس
زر = زر- زرابی – زریـاب – زرتک = زردج – زنگول = جلجول زنگ دام و گله – هاون = هاون – دستور = دستور ( قانون اساسی)
دولاب – دلو – دود، اود عود (دود چشم زخم) – دولاب – دوغ – دیباج – دیدبان – دهقان = دهاقین – دهاقنـه – دشن یعنی جشن افتتاحیـه = جشن – دکل = دقل – دکان – دکمـه = تکمـه – دشمان = دشمن
چوگان= صولجان – چلاق = شل – شلال – شلل-
گرداب = جرداب – جوراب = جوارب – جاروب= شاروب،جاروف –
کیـهان جهان،= جیـهان – جوال ( توبره)- جوخ – خورشید – خور – خوری( شمس )
خانقاه = خانگاه – خوش پوش = خوش بوش – خاشاک= غساق – سیخ = سخ
فلفل – فنجان – فستان – فورگ- بورگ،برج= برج ابراج بروج – فانوس = الفانوس
صندل( نوعی گیـاه دارویی صندلی = صیدلی( داروخانـه) – صابون –
غذا – غذا تغذیـه اغذیـه مغذی – آبکاری آبگری = عبقری
مـیدان – مـینا( ساحل کناره بندر)= مـینا- مومـیایی – مجانی – مال= مال اموال تمویل – مـیث مـیثاق = مـیثاق- ماما (مادر)- مرزبان = مرزبان مرازبه- موج = فوج، افواج – لیمو = للیمون – لوبیـا- لنگر = لنکر – لشگر = لسکر = عسکر عساکر- دود = اود = عود
عروس – عنبر – پولاد = فولاذ – پند،فند فن= فن فنون فنان یفن – پروانـه= فرنقه- پیروز = فیروز –- پالوده =فالودج، فالوذج – پیل = فیل، افلال – پهلوان= بهلوان، بهلوانیـه
زر = زر- زرابی – زریـاب – زرتک = زردج – زنگول = جلجول زنگ دام و گله – هاون = هاون – دستور = دستور ( قانون اساسی)
دولاب – دلو – دود، اود عود (دود چشم زخم) – دولاب – دوغ – دیباج – دیدبان – دهقان = دهاقین – دهاقنـه – دشن یعنی جشن افتتاحیـه = جشن – دکل = دقل – دکان – دکمـه = تکمـه – دشمان = دشمن
چوگان= صولجان – چلاق = شل – شلال – شلل-
گرداب = جرداب – جوراب = جوارب – جاروب= شاروب،جاروف –
کیـهان جهان،= جیـهان – جوال ( توبره)- جوخ – خورشید – خور – خوری( شمس )
خانقاه = خانگاه – خوش پوش = خوش بوش – خاشاک= غساق – سیخ = سخ
فلفل – فنجان – فستان – فورگ- بورگ،برج= برج ابراج بروج – فانوس = الفانوس
صندل( نوعی گیـاه دارویی صندلی = صیدلی( داروخانـه) – صابون –
غذا – غذا تغذیـه اغذیـه مغذی – آبکاری آبگری = عبقری
مـیدان – مـینا( ساحل کناره بندر)= مـینا- مومـیایی – مجانی – مال= مال اموال تمویل – مـیث مـیثاق = مـیثاق- ماما (مادر)- مرزبان = مرزبان مرازبه- موج = فوج، افواج – لیمو = للیمون – لوبیـا- لنگر = لنکر – لشگر = لسکر = عسکر عساکر- دود = اود = عود
عروس – عنبر – پولاد = فولاذ – پند،فند فن= فن فنون فنان یفن – پروانـه= فرنقه- پیروز = فیروز –- پالوده =فالودج، فالوذج – پیل = فیل، افلال – پهلوان= بهلوان، بهلوانیـه
= فستان( کرست لباس زیر) – پردیس = فردوس فرادیس
پیک = فیک فیج فیوج افواج – پوزه = البوز- پونـه = بونـه – پاک = باک – پاکیزه = باکره – باکره- بکر – پگاه پگاح = صباح صبح اصبح یصبح مصباح – پیـام= بیـان
منابع :
الکلمات الفارسیـه فی المعاجم العربیـه – جهینـه نصر علی – طلاس – برج دمشق – ۲۰۰۳
معجم المعربات الفارسیـه: منذ بواکیر العصر الحاضر – محمد التونجی
پیک = فیک فیج فیوج افواج – پوزه = البوز- پونـه = بونـه – پاک = باک – پاکیزه = باکره – باکره- بکر – پگاه پگاح = صباح صبح اصبح یصبح مصباح – پیـام= بیـان
منابع :
الکلمات الفارسیـه فی المعاجم العربیـه – جهینـه نصر علی – طلاس – برج دمشق – ۲۰۰۳
معجم المعربات الفارسیـه: منذ بواکیر العصر الحاضر – محمد التونجی
در همـین زمـینـه:
امروزه درون زبان پارسی چهار سوی جغرافیـایی را شمال، جنوب، غرب و شرق مـینامـیم؛ و اگر بخواهیم پارسیتر بنویسیم و یـا سخن بگوییم، شرق را خاور و غرب را باختر مـیگوییم. آنچه پیداست این هست که یک زبان و فرهنگ کهن نمـیتواند درون زمـینـهی واژههایی کـه در زندگی هر روزهاش کاربرد داشته هست کمبودی داشته باشد. وامگیری واژگانی هنگامـی رخ مـیدهد کـه پدیده و یـا فرایـافتی وارد فرهنگ جدیدی شود کـه در آن زبان و فرهنگ تازه پیشینـه و در نتیجه برابرنـهادهای ندارد. درون این موارد اگر به منظور پدیده و فرایـافتِ نوپیدا، برابری از ریشـههای بومـی زبانِ پذیرنده ساخته نشود، وامگیری واژگانی ناگزیر خواهد بود. ولی سویـههای چهارگانـه واژههایی بنیـادین هستند کـه بیگمان نامهایی بر پایـهی زبان پارسی داشتهاند.
«آس» درون زبان پهلوی بـه معنای «آمدن» بوده هست که درون پیوند با واژهی خور (خورشید) مـیشود خراسان؛ یعنی جایگاه برآمدن خورشید.
بنابراین برابر واژهی مشرق درون زبان پارسی «خورآسان» بوده است. بر همـین پایـه غرب را کـه جایگاه فروشد خورشید هست «خوروران» مـیگفتند. جنوب را نیمروز و شمال را که در فرهنگ و جهانبینی کهن ایرانی سرزمـینی نفرینشده و جایگاه دیوان و ریمنان (تبهکاران) بوده است، «اپاختر» یـا باختر مـینامـیدهاند.*
و اما چهار سوی جغرافیـایی درون زبان پارسی دگرگونی شگفتی پیدا کرده است؛ چنانکه نیمروز و خورآسان بهکلی فراموش شده هست و خاور کـه کوتاهشدهی خوروران است، جای خورآسان را گرفته است؛ یعنی درون معنایی کاملا وارونـهی معنای خود بـه کار مـیرود و سپس به منظور کاملشدن زنجیرهی شگفتیها باختر نیز جای خاور را گرفته است! دکتر کزازی درون کتاب از گونـهای دیگر، جستارهایی درون فرهنگ و ادب ایران نمونـههای گوناگونی از چامـههای چامـهپردازان مختلف را آورده هست که درون آنها خاور و باختر گاه درون معنای درست و نژادهی خود و گاه درون معنای دگرگونشدهشان بـه کار رفتهاند کـه چند نمونـه از آنها را مـیآوریم:
فخرالدین اسعد گرگانی درون ویس و رامـین دربارهی خراسان چنین سروده است:
خوشا جا یـا بر و بوم خراسان | درو باش و جهان را مـیخور آسان
زبان پهلوی هر کو شناسد | خراسان آن بود کز وی خور آسد
خورآسد پهلوی باشد خورآید | عراق و پارس را خور زو برآید
خورآسان را بود معنی خورآیـان | کجا از وی خور آید سوی ایران
همـین چامـه سرا درون پیوند با خاور سروده است:
به خاور، مـهر تابان رخ بپوشید | بـه گردون زهره را زهره بجوشید
رودکی نیز بهدرستی خورآسان را جایگاه برآمدن خورشید و خاور را جای فروشد آن نامـیده است:
مـهر دیدم بامدادان چون بتافت | از خراسان سوی خاور مـیشتافت
نیم روزان بر سر ما برگذشت | چون بـه خاور شد زما نادیده گشت
ولی فرخی سیستانی خاور را درون معنای دِگَرشیـافتهی آن بـه کار است:
دری را از آن مـهر خوانده هست مشرق | دری را از آن ماه خوانده هست خاور
بهدرستی آشکار نیست کـه این دگرشِ شگفتآور از چه زمانی و چگونـه رخ داده و شوندهای(علل) آن چه بوده است. ولی شاید بتوان آن را نشانـه و نتیجهای از تغییرات و فرگشتهایی دانست کـه پس از تازش تازیـان(اعراب) بـه ایران درون فرهنگ، آیین، زبان و جهانبینی ایرانیـان درون حال شدن بوده هست و بـه گونـهای نمادین گفت کـه ژرفای این تغییرات چندان گسترده بوده هست که ایرانیـان دست چپ و راستشان را نیز گم د.
* در وندیداد فرگرد ۱۹ بند ۱ چنین آمده است: از سرزمـین پاختر، از ژرفای سرزمـینهای باختر، انگره مـینیو، آن دیوان دیو، کـه سرشار از مرگ و تباهی هست فراجست.
کوروش جننتی
قرآن قدس نسخهای هست از ترجمـه فارسی قرآن کـه گفته مـیشود کهنترین ترجمـه قرآن بـه فارسی هست این قرآن درون سال ۱۳۴۵ درون موزه آستان قدس شناسایی و نظر کارشناسان را جلب کردو معلوم شد ترجمـه بسیـار ارزشمند تاریخی هست و درون سال ۱۳۵۵ درون یک جلد چاپ گردید و در سال ۱۳۶۴ علی رواقی آن را درون دو جلد بزرگ منتشر نمود. اندکی از آغاز این ترجمـه از ابتدای قرآن که تا آیـه ۲۱۳ سوره بقره و اندکی از انتهای آن تعدادی از سورههای کوچک قرآن درون دست نیست.
اهمـیت آن درون این هست که مشخص شد قدیمـی ترین ترجمـه فارسی از قرآن هست که که تا کنون باقی ماندهاست. خط آن کوفی هست اما با جوهر رنگی اعراب گذاری شدهاست اعراب گذاری روی خط کوفی (حیرهای) خود بر اهمـیت این اثر مـیافزاید اما از همـه مـهمتر اینکه درون ترجمـه فارسی آن واژگان بسیـار زیـادی از زبان پهلوی وجود دارد و حتی بدیـهی ترین واژگان عربی مانند کافر و مومن نیز بصورت کژ اندیشان و باور داران ترجمـه شدهاست کـه نشان مـیدهد درون زمان ترجمـه این قرآن مردم هنوز با بدیـهی ترین و معروفترین واژگان عربی آشنا نبودهاند.
و بنا بر این قدمت کتابت را بـه اوایل دوره اسلامـی و بین سالهای ۲۵۰ که تا ۳۵۰ هجری قمری نشان مـی دهد.
دوم اینکه درون این قرآن کلماتی مانند بهشت و بد بصورت گهشت و گد نوشته شده کـه نشان مـیدهد کـه در فارسی مـیانـه حرف “گ” نـه تنـها درون آخر کلمات (مانند خانگ = خانـه) بلکه درون ابتدای کلمات نیز حذف و یـا تبدیل شدهاست.
به گفته علی رواقی (که این قرآن بـه کوشش ایشان منتشر شدهاست،) : «ترجمـه قرآن قدس، نمونـهای روشن از یک ترجمـه بسیـار دقیق و آگاهانـه از قرآن است. و از نظر تاریخ زبان و اتمولوژی نیز از ارزشـهای ویژه و کم مانندی بهرهور است.» ۷۵ صفجه اول کتاب بـه توضیحات علی رواقی درون مورد واژگان و زبانشناسی اختصاص دارد. زبان ترجمـه این قرآن کهن بـه گویش سیستانی و جنوب خراسان نزدیک مـیباشد. درون پایین صفحههای کتاب برابری واژگان ترجمـه کهن و فارسی نو آورده شدهاست. حتما توجه کرد کـه در این نسخه و همـه نسخههای قدیمـی نقطه نداشتن بعضی واژگان مانند: نپذیرفتن (نپدیرفتن)- حشنود= خشنودو… و یـا نگارش متفاوت مانند جهن (جهان) – بگه (بگو) ورتا شید (ورپاشید) ترسید (تا رسید) نشانـه غلط نگارشی هست و نـه اینکه درون آن دوره بدان گونـه سخن مـیگفتهاند.
دیرینگی
بنا بـه قرائن و نشانهای زبانشناسی، زمان کتابت آن بین سالهای ۲۵۰ که تا ۳۵۰ هجری قمری است. البته ژیلبر لازار بر این نظر هست که کاربرد صورت ادات فعلی «مـی» و حرف اضافه «در» بـه جای «همـی» و «اندر» درون این متن بـه رغم دیگر نشانـههای کهنگی، دلالت بر این دارد کـه این متن از قرن پنجم قدیمـیتر نیست و ترجیحاً بـه نیمـه دوم این قرن تعلق دارد.
چند نمونـه از واژگان فارسی باستان درون این ترجمـه:
کافر = کژ اندیشان
مومن = باورمندان – باورداران
گهانـه = بهانـه
گهیشت= بهشت
گویشتر= بیشتر
خون گها=خونبها
واز گرفتن = بازگرفتن
بسندکاری = خشنودی
انوز= هنوز
ورنشستگان = سواران
یک دو = اضافه
إشناسی= بشناسی
بزه کر= بزهکار
نکهید = نکاهید
گوهان= گواهان
گمامند نشید= گمان مند نشوید
دویر= کاتب و نویسنده
ورمنـه varmone = برمن نـه (برمن بگذار)
وادم = پایـان
مـیگهند= مـیگویند
وستام کن = اعتماد و توکل کن
رامشتی شداران= شادمانان
مـیرامشت= شادی و به بـه (بهجه) مـیکرد.
خواندار= آواز خوان
گرویشت (گرایش)= ایمان
گورده = کمر
خوردان=(کوچک ان) کودک ان
بپایـان= برپا دار
مـیزدک بر= مژده ده بشارت دهنده
زوش (zosh)= درشت و محکم
نگه وان= نگهبان
دهن بستان= دهن بسته (بی زبان و لال)= چارپایـان
ورخیزید= برخیزید
سرهنگ= سردار و سالار
خجاره= اندک
سیدگر= سه دیگر= سوم
گراگر= برابر
نمون= نمونـه همتا
خزینـه= گنجینـه
ایـار= یـار-عیـار
زا= تضرع
اورها= ابرها
پرستون کنید= بپرستید
وازکنی = باز کنی
منبع: parssea.org
«انجمن رودکی» درون سال ۱۹۹۳ با هدف پژوهش درون گسترهی فرهنگ ایرانی درون کشورهای آسیـای مـیانـه٬ ایران و قفقازدر پاریس بنیـادگذاری شد.
از جمله فعالیتهای مـیرشاهی مـیتوان بـه انتشار کتابهای ادبی و فرهنگی اشاره کرد. «شعرهای زنان افغان» یـا «ادب و فرهنگ تاجیکستان» نمونـهای از کتابهایی ست کـه مـیرشاهی درون نشر و توزیع آن نقش داشته است. او همچنین مسوولیتهای انجمنهای دیگری را بـه نامهای «روز جهانی نوروز» را برعهده دارد و چندین سال مسئول «انجمن فرهنگ ایران» بوده است.
مـیرشاهی معتقد هست که مرزهای جغرافیـایی و اهمـیت مسایل سیـاسی باعث شده کـه مردم فارسیزبان کشورهای ایران٬ افغانستان٬ تاجیکستان و ازبکستان با توجه بـه داشتن زبان و ادبیـات مشترک از یکدیگر دور شوند. مـیرشاهی معتقد هست که مردم تاجیکستان یـا بخشی از ازبکستان ـ سمرقند و بخارا ـ همگی خود را از تبار ایرانی مـیدانند: «به بخارا رفته بودم که تا آرامگاه امـیراسماعیل سامانی را از نزدیک ببینم. خانمـی ۳۰ ساله مشغول تزیین سفرهای به منظور فروش زردآلو بود. با دوستی فرانسوی از کنار او مـیگذشتیم. بعد از کمـی گپ و گفت٬ از لحن صحبت من متوجه شد کـه ایرانی هستم. پول زردآلوها را نگرفت و گفت کـه اگر بیشتر اصرار کنیم تمام سرمایـهام را درون آب رود مـیریزم. او ادامـه داد کـه اینجا پر از ایرانیتبار است؛ چراکه همـهی ما ایرانی هستیم.»
در گفتوگو با مسعود مـیرشاهی بـه اشتراکات ادبی و فرهنگی کشورهای فارسیزبان پرداختهایم:
شما کـه در حوزهی کشورهای فارسیزبان فعالیت دارید٬ نزدیکی فرهنگ و ادبیـات این کشورها را چطور ارزیـابی مـیکنید؟
باید دقت شود کـه ما سه محیط فرهنگی داریم: آسیـای مـیانـه٬ ایران و قفقاز. ایرانیـان از نظر فرهنگی با قفقاز و آسیـای مـیانـه مشترکاند؛ اما این اشتراک از نظر ادبی و زبانی با آسیـای مـیانـه برقرار است. به منظور نمونـهای از اشتراکات فرهنگی مـیتوان مراسم جشن نوروز را مثال زد کـه نزد مردم جمـهوری آذربایجان٬ کردان ترکیـه٬ سوریـه و عراق همان اندازه اهمـیت دارد کـه در تاجیکستان٬ ازبکستان، افغانستان و ایران مـهم شمرده مـیشود.
ایران بیشترین ارتباط زبانی را با آسیـای مـیانـه دارد. زبان مشترک، زیبایی این را دارد کـه همفهمـی مشترک مـیان ما ایجاد کند. ما مـیتوانیم با همفهمـی بیشتر آیندهی بهتری داشته باشیم.
به بخارا رفته بودم که تا آرامگاه امـیراسماعیل سامانی را از نزدیک ببینم. خانمـی ۳۰ ساله مشغول تزیین سفرهای به منظور فروش زردآلو بود. با دوستی فرانسوی از کنار او مـیگذشتیم. بعد از کمـی گپ و گفت٬ از لحن صحبت من متوجه شد کـه ایرانی هستم. پول زردآلوها را نگرفت و گفت کـه اگر بیشتر اصرار کنیم تمام سرمایـهام را درون آب رود مـیریزم. او ادامـه داد کـه اینجا پر از ایرانی ست؛ چراکه همـهی ما ایرانی هستیم.
با توجه بـه اینکه مرزهای کشورها تغییر کرده٬ بـه نظر شما تغییر محدودهی جغرافیـایی بین کشورهای فارسیزبان چه تاثیری داشته است؟
مردم کشورهای تاجیکستان٬ افغانستان و بخشی از ازبکستان٬ خود را بـه دلیل زبان و ادبیـات مشترک٬ ایرانی مـیدانند. ادبیـات مشترک بـه مشاهیر ایران بزرگ بازمـیگردد. اگر تاجیکستان را بـه طور مثال درون نظر بگیریم متوجه مـیشویم کـه کمال خجندی یـا از همـه مـهمتر رودکی٬ ناصرخسرو و ابوعلی سینا فرزندان این منطقهاند. درون سالهای اخیر نیز بیش از ۱۲۰۰ ادیب سمرقندی داشتهایم. با نگاهی بـه تاریخ ادبیـات ایران متوجه مـیشویم کـه بسیـاری از ادیبان و شعرا٬ زادهی کشورهایی هستند کـه امروزه داخل خاک ایران قرار ندارد. بـه نظر من مـیتوان بـه همان اندازه کـه حافظ و سعدی را درون سمرقند و بخارا٬ تاجیکی دانست٬ رودکی و ناصرخسرو نیز درون داخل ایران٬ ایرانی پنداشت. درون زبان و ادبیـات مرزی وجود ندارد.
اما نسبت بـه قبل کـه کشورها از هم جدا نشده بودند٬ شکافی ایجاد شده و به همـین دلیل بسیـاری از مردم بـه مشاهیر٬ ادبیـات و فرهنگ خود٬ تفکیک شده و ناسیونالیستی نگاه مـیکنند.
من اینطور فکر نمـیکنم. ما درون ایران خیـابان ناصرخسرو داریم٬ مدارسی بـه همـین نام داریم. اگرچه ایرانیها او را ایرانی مـیدانند اما اگر نگاه کنیم کـه ناصرخسرو کجا بـه دنیـا آمده٬ متوجه مـیشویم کـه او درون مرو بـه دنیـا آمده٬ درون افغانستان درگذشته و در کوههای بدخشان دفن شده است. ما ناصرخسرو را ایرانی مـیدانیم اما او زادهی خارج از مرزهای ایران هست و همانسوی مرزها درگذشته. رودکی را مـیتوان مثال دیگری دانست. او زادهی پنجکنت واقع درون شمال تاجیکستان است.ی کـه پدر شعر فارسی قلمداد شده هست را ایرانی مـیدانیم اما رودکی کنار سیردریـا بـه دنیـا آمده ولی تاثیرش درون ادبیـات ما آنگونـه هست که ما او را ایرانی مـیدانیم. آرامگاه رودکی نیز درون همان پنجکنت است. اگر زندگی مشاهیر و ادیبان دیگر را نیز بررسی کنیم بـه نتیجهی مشابهی مـیرسیم. حتما پذیرفت کـه همـه از یک بستر مشترک بودهاند.
بیشتر شاهنامـه درون ایران و سیستان و زابل و کابل مـیگذرد اما ما شاهنامـه را صد درون صد ایرانی مـیدانیم و نمـیپسندیم کـه افغانها بگویند کـه شاهنامـه بـه آنها تعلق دارد؛ اما اگر رودابه را درون نظر بگیریم متوجه مـیشویم کـه شخصیتهای بسیـاری از شعرها از کشورهای فارسیزبان دیگر هستند؛ مثل رودابه کـه به افغانستان نزدیک است. درون موسیقی هم بـه همـین شکل. فارابی را از خود مـیدانیم اما فاراب کـه زادگاه اوست٬ شـهری درون افغانستان هست اما ما او را ایرانی مـیدانیم.
با نگاهی بـه تاریخ ادبیـات ایران متوجه مـیشویم کـه بسیـاری از ادیبان و شعرا٬ زادهی کشورهایی هستند کـه امروزه داخل خاک ایران قرار ندارد.
به نظر شما چه دلیلی باعث این شکافها شده؟ آیـا جدایی مرزها تنـها دلیل آن است؟
ایران کشوری ست کـه حکومت آن مـیکوشد داشتههای خود را از زمان آمدن اسلام بـه بعد برشمرد. این مساله درون سه کشور دیگر هم وجود دارد. افغانستان را مثال بزنیم. این کشور نیز رابطهی خود را با هر آنچه درون پیش از ۲۰۰ سال اخیر داشته٬ قطع کرده است. مردم افغانستان نسبت بـه تاریخ قدیمـی ایران که بخشی از تاریخ خود آنها هم هست، بیگانـهاند؛ چراکه تبلیغات مذهبی بیش از اندازه شدید است. از زمانی کـه قوم پشتون سعی د کـه دولت جداگانـه تشکیل دهند٬ مشکل زبان نیز درون این کشور جدیتر شد. آنها بر سر یک کلمـهی «دانشگاه« درگیریهای بسیـاری داشتند.
تاجیکستان، اما کشوری ست کـه از ۴۰۰۰ سال پیش تاکنون هرچه ایرانیـان دارند٬ خود را با آنها سهیم مـیداند و خود را جزیی از ایران باستان معرفی مـیکنند. مردم درون تاجیکستان کوروش را از خود مـیدانند. درون هر شـهری از تاجیکستان خیـابان حافظ یـا سعدی دارند؛ اما درون افغانستان کوشش شده کـه مردم خود را از گذشتهی تاریخیشان جدا بدانند. این مشکلات تنـها زبانی نیست بلکه فرهنگی هم بـه حساب مـیآید. در افغانستان نـه خیـابانی بـه نام ناصرخسرو دارند و نـه بـه نام دیگر مشاهیر.
در سمرقند و بخارا واقع درون ازبکستان٬ مردم فارسی را بسیـار زیبا صحبت مـیکنند. نقش این دو شـهر و خصوصا بخارا درون زنده نگهداشتن زبان فارسی و ترویج آن٬ تقشی بسیـار ارزنده است. بیش از ۲۰۰۰ ادیب درون تاریخ ادبیـات فارسی داریم کـه آنها از آسیـای مـیانـه آمدهاند؛ اما بـه طور مثال نگاهی بـه زندگی خجندی٬ تغییرات مکانی او را بـه ما نشان مـیدهد. او از خجند آمده و در تبریز دفن شده. مرزها کـه وجود نداشت٬ جابهجایی مردم نیز راحت بود کـه مـیتوانستند درون حدود زبانی و فرهنگی خود٬ رفت و آمد کنند؛ اما بعد از ایجاد مرزها٬ بـه اندازهای کـه جنبههای سیـاسی امر٬ مطرح شده٬ بـه جنبههای فرهنگی و ادبی پرداخته نشده است.
تاجیکستان، کشوری ست کـه از ۴۰۰۰ سال پیش تاکنون هرچه ایرانیـان دارند٬ خود را با آنها سهیم مـیداند و خود را جزیی از ایران باستان معرفی مـیکنند. مردم درون تاجیکستان کوروش را از خود مـیدانند. درون هر شـهری از تاجیکستان خیـابان حافظ یـا سعدی دارند؛ اما درون افغانستان کوشش شده کـه مردم خود را از گذشتهی تاریخیشان جدا بدانند. این مشکلات تنـها زبانی نیست بلکه فرهنگی هم بـه حساب مـیآید.
حال کـه این مرزها کشیده شده و همانطور کـه خودتان اشاره کردید٬ ضمن داشتن ادبیـات و فرهنگ مشترک٬ مردم این کشورها یکدیگر را دور از هم تعریف مـیکنند٬ راهکار چیست؟
باید بیشتر بـه این اشتراکات پرداخت. دانشمندان و پژوهشگران این مناطق مـیتوانند با راهاندازی همایشها بـه یکدیگر نزدیک شده و این نزدیکی را بـه دیگران نیز تعمـیم دهند که تا هم فهمـی کـه باید٬ پدیدار شود. چه آنهایی کـه در سمرقند و بخارا هستند٬ چهانی کـه در خجند و دوشنبه زندگی مـیکنند و چه آنانی کـه در کابل و مزار شریف مـیزیند و چهانی کـه در مشـهد و تهران و تبریز ساکناند؛ تمام این مردم بسترهای مشترک دارند. درست هست که زبان محلی مثل پشتون٬ کردی٬ آذری داریم و برخی از زبانها با اوستا همزمان است؛ اما از نظر گسترهی فرهنگی ایرانی درون زبانها٬ فارسی بسیـار غنی ست. زبان فارسی از آن فارسها نیست بلکه هر ادیب و فیلسوف و هنرمندی کـه در این مناطق بوده٬ بـه زبان فارسی نوشتههای خود را منتشر کرده٬ زبان فارسی از آن همـه است. بزرگان این اقوام اگر مـیخواستند حرفی را بـه ثبت برسانند و به گوش همگان برسانند٬ از زبان فارسی بهرهاند.
در سمرقند و بخارا واقع درون ازبکستان٬ مردم فارسی را بسیـار زیبا صحبت مـیکنند. نقش این دو شـهر و خصوصا بخارا درون زنده نگهداشتن زبان فارسی و ترویج آن٬ تقشی بسیـار ارزنده است. بیش از ۲۰۰۰ ادیب درون تاریخ ادبیـات فارسی داریم کـه آنها از آسیـای مـیانـه آمدهاند؛ اما بـه طور مثال نگاهی بـه زندگی خجندی٬ تغییرات مکانی او را بـه ما نشان مـیدهد. او از خجند آمده و در تبریز دفن شده. مرزها کـه وجود نداشت٬ جابهجایی مردم نیز راحت بود کـه مـیتوانستند درون حدود زبانی و فرهنگی خود٬ رفت و آمد کنند؛ اما بعد از ایجاد مرزها٬ بـه اندازهای کـه جنبههای سیـاسی امر٬ مطرح شده٬ بـه جنبههای فرهنگی و ادبی پرداخته نشده است.
شما یکی از راهکارها را ایجاد همایشهای مشترک بین ادیبان و فرهیختگان مـیدانید؛ اما درون ایران ما شاهد فشار بر حوزهی فرهنگ و ادبیـات هستیم. تعداد زیـادی از نویسندگان از نوشتن بازماندهاند. افغانستان چندین دهه درگیر جنگ است. شاید بتوان وضعیت تاجیکستان را بهتر توصیف کرد. درون چنین فضاهایی آیـا مـیتوان این راهکاری کـه شما ذکر کردید را تعمـیم داد و به همان تکیـه کرد؟
در تاجیکستان مشکلی به منظور نوشتن وجود ندارد. آزادی صد درون صد درون حوزهی ادبیـات و نشر کتاب وجود دارد. درست هست که برگزاری همایش نمـیتواند کافی باشد؛ اما اکنون یکی از بهترین راهها مجلات اینترنتی ست. تلویزیونهای ای یکی دیگر از بسترهایی ست کـه مـیتوان به منظور ایجاد نزدیکی مـیان فارسیزبانان از آن استفاده کرد.
از خودم مثال مـی کـه به بخارا رفته بودم. از خانـهها صدای ترانـههای ایرانی شنیده مـیشد. حتما توجه داشت کـه هنرمندان نقش بسیـار مـهمـی درون ترویج زبان دارند. درون جایی مثل ازبکستان کـه مـیکوشد زبان فارسی را کماهمـیت جلوه دهد٬ مردم با ها ترانـههای ایرانی را گوش مـیدهند. درون تاجیکستان هم بـه همـین شکل است. درون یک ناکجاآباد مـیبینید کـه مردم با ترانـههای ایرانی شادی مـیکنند. البته درست هست که موسیقی درون این کشورها هم خوب پیشرفت کرده؛ اما همچنان موسیقی فارسی درون گوشـه و کنار شـهرهای این کشورها بـه گوش مـیرسد.
چه آنهایی کـه در سمرقند و بخارا هستند٬ چهانی کـه در خجند و دوشنبه زندگی مـیکنند و چه آنانی کـه در کابل و مزار شریف مـیزیند و چهانی کـه در مشـهد و تهران و تبریز ساکناند؛ تمام این مردم بسترهای مشترک دارند. درست هست که زبان محلی مثل پشتون٬ کردی٬ آذری داریم و برخی از زبانها با اوستا همزمان است؛ اما از نظر گسترهی فرهنگی ایرانی درون زبانها٬ فارسی بسیـار غنی ست. زبان فارسی از آن فارسها نیست بلکه هر ادیب و فیلسوف و هنرمندی کـه در این مناطق بوده٬ بـه زبان فارسی نوشتههای خود را منتشر کرده٬ زبان فارسی از آن همـه است. بزرگان این اقوام اگر مـیخواستند حرفی را بـه ثبت برسانند و به گوش همگان برسانند٬ از زبان فارسی بهرهاند.
شما کـه مسوولیت دو انجمن را برعهده دارید٬ به منظور ایجاد این نزدیکی بیشتر چه کردید؟
ما درون حوزهی ادبی و فرهنگی بسیـار کوشیدهایم. من سعی کردهام کـه با نشر کتاب و شعرهای بانوان افغان یـا بانوان ازبکستان بـه زبان فارسی، زمـینـهی این نزدیکی را ایجاد کنم. همـینک مـیکوشم که تا ادبیـات فارسی را بـه زبانهای نگارشی دیگر درون کشورهای فارسی زبان برگردانم که تا قابل استفاده به منظور آنان نیز باشد. درون تاجیکستان اگرچه مردم فارسی صحبت مـیکنند؛ اما دبیره آنها سیریلیک است. این وظیفهی ماست کـه بکوشیم که تا تبادلات ادبی و فرهنگی بیشتر شود.
۲۰ سال پیش انجمنی را بنیـادگذاری کردم. هدف انجمن رودکی این بود کـه زمـینـهای فراهم کنیم کـه خارج از مرزهای سیـاسی کـه هر کشوری مـیتواند نام خود را داشته باشد٬ ادیبان و فرهیختگان این کشورها را دور هم جمع کنم که تا دربارهی زبان٬ فرهنگ و ادبیـات مشترک این خطهها صحبت کنند. ما درون کلاسهای انجمنمان آموزش خط نیـاکان ـ فارسی ـ را نیز داریم.
به بخارا رفته بودم. از خانـهها صدای ترانـههای ایرانی شنیده مـیشد. حتما توجه داشت کـه هنرمندان نقش بسیـار مـهمـی درون ترویج زبان دارند. درون جایی مثل ازبکستان کـه مـیکوشد زبان فارسی را کماهمـیت جلوه دهد٬ مردم با ها ترانـههای ایرانی را گوش مـیدهند. درون تاجیکستان هم بـه همـین شکل است. درون یک ناکجاآباد مـیبینید کـه مردم با ترانـههای ایرانی شادی مـیکنند. البته درست هست که موسیقی درون این کشورها هم خوب پیشرفت کرده؛ اما همچنان موسیقی فارسی درون گوشـه و کنار شـهرهای این کشورها بـه گوش مـیرسد.
کتابهای نویسندگان معاصر ایرانی که تا چه اندازه مـیان مردم افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان٬ شناخته شده است؟
در افغانستان بـه این دلیل کـه نگارش فارسی مطالعه مـیشود٬ از کتابهای نویسندگان ایرانی بسیـار بهره مـیبرند. درون کتابخانـههای افغانستان کتابهایی کـه توسط نویسندگان ایرانی نوشته شده٬ وجود دارد؛ اما مشکل تاجیکستان و آسیـای مـیانـه این هست که خط نگارش آنها فارسی نیست. ازبکستان نیز بـه تازگی لاتین مـینویسند. بـه همـین دلیل کتابها بردی کـه باید را ندارند. دولت نیز کتابهایی را کـه بیشتر بـه این کشورها منتقل مـیکند٬ کتابهای مذهبی یـا ادبیـات کلاسیک است؛ ولی کتابهایی کـه امروزه لازم هست اندیشمندان تاجیکی مطالعه کنند٬ کمتر درون دسترس است. با آنکه فراگیری زبان فارسی از سوی دولت اجباری عنوان شده؛ اما باز هم خط سیریلیک مـیان مردم تاجیکستان نگارش اصلی ست.
۲۰ سال پیش انجمنی را بنیـادگذاری کردم. هدف انجمن رودکی این بود کـه زمـینـهای فراهم کنیم کـه خارج از مرزهای سیـاسی کـه هر کشوری مـیتواند نام خود را داشته باشد٬ ادیبان و فرهیختگان این کشورها را دور هم جمع کنم که تا دربارهی زبان٬ فرهنگ و ادبیـات مشترک این خطهها صحبت کنند. ما درون کلاسهای انجمنمان آموزش خط نیـاکان ـ فارسی ـ را نیز داریم.
این اجبار درون فراگیری خط فارسی٬ تدریجی اتفاق افتاده است؟
باید توجه کنیم کـه اگرچه آموزش خط فارسی اجباری ست؛ اما نباید اجازه داد کـه خط سیریلیک گم شود. به منظور تغییر خط٬ صد سال زمان لازم است؛ چراکه ادبیـات مردم گم مـیشود. درون صورت دگرگونی الفبای یک کشور٬ مردم آن کشور بـه طور ناگهانی بیسواد مـیشوند.
“Among the many people and races who have come in contact with Indians and influenced India’s life and culture, the oldest and most persistent have been the Iranians”. Iranians and Indians throughout the history, even before settlement of Aryans in the vast plateau of Iran and India, had continuous traffic between them. The two countries that lie apart over distance of miles and distinct neighbors have shown ethnic ties and persistent similarities in many aspects of routine living.
The similarities between India and Iran go far beyond ties of times; Sanskrit scholars in India had accounted linguistic similarities between the Indian veda’s and the Iranian Zend Avesta. Even today the similarities tend to exist, from delicacies to art and from entertainment to religious practice both share commonalities.
India has a unique connection with Persia (Iran), which dates back to the BCs. In 532 BC Iran’s greatest king, Cyrus took control of north-west India and his successor Darius extended the territory further to the east. The invaders brought with them their culture and ingredients like spinach, pistachio, almond, pomegranate, saffron and rosewater. It is interesting to note that during this time they were introduced to rice, a grain indigenous to India, which soon became and still is an Iranian staple. With the tint and mix of both shared culinary sciences the world has witnessed delicious authentic cuisines.
The two countries have similarities in the field of art and culture too. Paintings on the walls of Dukhang of Alchi monastery in Ladakh reproduce Sassanian (a period in Iran) motives on textiles. The walls depict round medallions with mythical animals that were evident in Iranian scriptures. The blue turquoise color that is now seen on most mosques of Iran was utilized by the Buddhist monks as color of meditation on Indian planes. The most ancient stringed instruments that were created by Iranian’s decades ago are being a motivated influence over the Indian music. Sufism was the result of spiritual interaction between Persia and India. Sufism, originally borrowed from India, returned to India with a distinct Iranian stamp. The mysticism of Islam came under the impact of Hinduism and its philosophy of Vedanta. Hinduism also accepted some Islamic elements such as equality and monotheism. Many Hindu saints combined tenets of Islam and Hinduism. Emperor Akbar (1556-1604 AD) even promulgated a new religion – ‘Din-e-Ilahi’ – a combination of the prevailing religions in India.
Trade expanded mainly because prehistoric Iranian’s introduced coinage, which facilitated exchange. India exported spices, black pepper and imported gold and silver coins from Iran. The grape, introduced from Persia with the almond and walnut, was cultivated in the western Himalayas. One of the earliest Indian words for a coin is Karsa (also a small weight), which is of Persian origin.
If one traces the existence of religious practices early Persian’s (prior to Muslim invasion) had similar religious practices as that of the Indians. Prominent importance was given to Sun and the sole source of the Zoroastrians then. There are several parallelisms between medical, physiological and pathological doctrines of the Ayurveda and those of the Avesta in its surviving texts represented by the Vendidad, the Yasna and the Yashts.
The Persian word din (religion) is similar to dhena of the rigveda where it means ‘speech reflecting the inner thoughts of man’. Its Avesta equivalent is daena, a common word in Gathas meaning inner self of man.
A thread that was a compulsion for the males of the society to wear was a commonality between the two countries, the practice of sacrifice to fire as representation of Sun was carried on in both civilization. Rituals, names of God and goddess were found to be on similar line of thought. Over years and Mogul invasion of India the values deemed to reduce over the ethnic sharing, during the British colonial rule the ties became negligible.
The people of India and Iran, two ancient neighboring civilizations, have enjoyed close historical links through the ages. They had a common homeland and share a common linguistic and racial past. Over the several millennia, they interacted an enriched each other in the fields of language, religion, arts, culture, food and other traditions. Today the two countries enjoy warm, friendly relations and cooperate in a wide range of fields.
Even today the ties between the two nations are considerably strong and are working towards achieving more goals from each other. It is improbable to deny the prehistoric existence of healthy cultural and trade ties that existed between the countries. The ties that the two country shares are growing over years, Indian universities are a popular destination for Iranian students for higher studies. Several high ranking Iranian officials and professionals have studied in India. There are a large number of Iranian students studying in universities at Mumbai, Pune, Bangalore and Delhi. The ties between the two countries are expected to flourish over years without being sidelined by the world politics.
روز هفت که تا ۹ فروردین ۱۳۹۳ سمـینار سه روزه ای توسط مرکز ملی ایندرا گاندی هند IGNCA برگزار شد.
حدود سی نفراز متخصصان تمدن ایران و هند و بخصوص دوره ساسانی که تا سلجوقی از کشورهای مختلف درون این سمـینار شرکت داشتند دو نفر از ایران مقاله فرستاده بودند امابرای ارایـه بـه سمـینار نرسیده بودند درون نتیجه خانم دکتر منصوره حیدر برگزار کننده و مدیر سمـینار از اینجانب خواست کـه به نمایندگی از بخش ایران درون این سمـینار سخنرانی داشته باشم با وجود فرصت کم از فرصت استفاده کردم و کتاب تازه منتشر شده ” نقش پارسی بر سنگ نوشته های فاخر هند را با تاکید بر موضوع نفوذ هنر و معماری ساسانی بر هند معرفی کردم و با تصویرهایی کـه بصورت پاورپوینت ارایـه شدموضوع بیشتر جذاب شد. ابتدا نوروز و جشن هولی را بـه حضار کـه تقریبا همگی از حوزه تمدن و جغرافیـای نوروز بودند را تبریک گفتم و ریشـه و اساس نوروز و هولی را کـه همانا آغاز فصل جدید هست مورد اشاره قرار دادم و از هند خواستم کـه هولی را همانند ایرانی ها بر مبنای یکسان شدن شب و روز قرار دهند که تا ارتباط نوروز و هولی بیشتر شود. بعضی مطالبی کـه ارایـه کردم به منظور خارجی ها کاملا تازه بود بخصوص بخش یـافته های قلعه ساسانی زیبد و همچنین فنجان و ساعت آبی و قناتها و آب انبارهای و بادگیر های ساسانی مورد استقبال قرار گرفت.
در سخنرانی افتتاحیـه امبسدور قراخان گفت آغوش هند بروی مردمان مختلف باز بوده هست بعضی آمده اند و غارت د و بهترین اشیـاء گرانبها را با خود بردند و رفتند/ نادر/ وی با نگاه بـه اینجانب و با لحن شوخی گفت البته ما قصد نداریم کـه آنـها را از شما باز بعد بگیریم . بنده هم درون جواب گفتم شما بهتر هست پادشاه خودتان محمدشاه را سرزنش کنید کـه ۸۰۰ تروریست اشرف افغان را پناه داد و حاضر نشد آنـها را از دهلی اخراج کند و یـا مجازات نمایدو حتی سفیر نادر را هم کشت . لذا نادر خود مجبور شد التیماتوم دهد و آنـها را مجازات نماید البته کشتار بـه هر شکلی باشد مذموم است.
در این سمـینار استادانی کـه از دانشگاههای ازبکستان و ترکیـه بودند تلاش زیـادی د کـه دوره های سلجوقی ، گورکانی/ موگالی و حتی دوره صفویـه را تمدن ترکی معرفی کنند.
سخنران ازبکی گفت تیمور و بابر از ازبکستان بودند و ارتباطی بـه تمدن پارسی ندارند. مضحک تر این که گفت ایران یک نام جدید هست و دو سه قرن سابقه دارد. طبیعی بود کـه بنده با مستندات محکم سخنان وی را رد کنم و اعلام کردم بـه عنوانی کـه تمدن عرب و شمال آفریقا و تمدن ایران و هند و آسیـای مـیانـه را بخوبی مـی شناسم مستند بـه کتب فارسی – عربی و تورکی حتما اعلام کنم نام ایران درون تمام دوره تاریخی همواره وجود داشته و در تنـها درون شاهنامـه بیشتر از ۷۰۰ بار نام ایران تکرار شده است. خود امپراتوران سلجوقی و مغولی مجددا نام ایران را احیـا د و خود را جم جاه و پادشاه ایران و توران نامـیدند. عربها و تورکها درون نوشته های خود همواره به منظور ایران نام مملکت فارس، مملکت عجم ، کشورایران ، و اروپاییـان همواره معادل نام پرشیـا را به منظور جغرافیـای ایرانی بکار اند. اما درون تاریخ و ادبیـات فارسی همواره نام ایران رایج بوده است. درون حالیکه به منظور بخش های وسیعی از آسیـای مـیانـه نام خراسان بزرگ ، توران و آریـانا بکار مـی رفته و نام کشورهای تازه استقلال یـافته به منظور جهان ناشناخته بوده است.
به ایشان یـاد آور شدم کـه ارتباط آن دوران با فارسی چنین هست که بیشتر از یک مـیلیون نسخه خطی فارسی و ۱۵ هزار سنگ نوشته فاخر فارسی و قرانی درون هند وجود دارد درون حالیکه بـه زبان ترکی این گونـه مستندات درون هند بسیـار نادر هست اما درون هر حال منظور از پرشیـا قوم و نژاد و زبان نیست منظور منطقه جغرافیـایی گسترده ای هست که قلمرو وسیعی درون دوره های مختلف تاریخی بوده هست حتی درون دوره سلجوقی و مغولی باز هم ایران مرکزیت و محوریت جغرافیـایی و فرهنگی دارد بنا بر این طبیعی هست که نام ایران یـا پرشیـا درون این دوره ها درون محور باشد. خوشبختانـه سه استاد تاجیکی و قزاقی سخنرانی خود را با فارسی ارایـه د کـه خود نشانـه دیگری از نفوذ زبان فارسی بود.
اهم مطالب دیگررا خبرگزاری ایرنا مورد اشاره قرار داده است :
دهلی نو – ایرنا – سمـینار بین المللی دوره تاریخی ساسانی که تا سلجوقی و تاثیر متقابل آن بر تمدن شبه قاره هند با حضور ایران درمرکز ملی ایندرا گاندی هند برگزار شد .
کد خبر: ۸۱۱۰۲۲۰۰ | تاریخ خبر: ۰۹/۰۱/۱۳۹۳ – ۱۳:۰
به گزارش ایرنا، دراین سمـینار سه روزه کـه روز شنبه خاتمـه مـی یـابد استادان، پژوهشگران و متخصصان از کشورهای ایران، تاجیکستان، افغانستان ، قزاقستان، ترکیـه، مجارستان، فرانسه، هند و روسیـه مطالب و یـافته های خود را ارایـه د.
دراین سمـینار همچنین موضوعات مختلف این دوره تاریخی ازجمله تاثیرمعماری ساسانیـان درمعماری اسلامـی،برتری ها و ابتکارهای فنآوری درون ساخت قنات، تونل های زیرزمـینی و مدیریت آب، سیستم های خنک کننده و گرم کننده و تاثیرمعماری سلجوقی درمعماری هند مورد بررسی قرار گرفت.همچنین درحوزه های مختلف دانش بین هند و اورآسیـا موضوعاتی مانند نقاشی های دیواری، نقاشی بناهای فاخر ،نقاشی های خطی، پزشکی و طب قدیم مطرح و در مورد آن بحث شد.ˈگولام یوسیدن خواجهˈ رییس اداره بررسی های باستان شناسی هند طی سخنانی درون جلسه افتتاحیـه گفت: درون همـه جای هند آثار نفوذ فرهنگ ایرانی از دوره ساسانی که تا دوره اسلامـی مشاهده مـی شود.وی افزود:بیش از ۱۵هزار سنگ نوشته پارسی و قرآنی درون هند وجود دارند کـه بسیـاری از آنـها ثبت مـیراث فرهنگی و برخی ثبت مـیراث جهانی درون یونسکو شده اند. وی تاکید کرد: بسیـاری از بناهای فاخر قرون مـیانـه درون هند تحت تاثیر فرهنگ ایرانی – اسلامـی بوده است.
دکتر ˈمحمد عجم ˈ سخنران ایرانی این سمـینار بـه بررسی تاثیر معماری ساسانی بر معماری سلجوقی و معماری گورکانی هند پرداخت و با ارایـه بیش از ۵۰ تصویر تشابه بناهای این دوران را مورد مقایسه قرار داد.این پژوهشگر ایرانی فن آبیـاری و قنات و همچنین کاربرد ساعت آبی را درون تقسیم دقیق زمان ازجمله سهم آب و تعیین دقیق روزهای مـهم سال ایرانی مانند نوروز و طولانی ترین روز و شب مورد اشاره قرار داد و آن را از ابداعات دوره هخا و ساسانی دانست کـه به سایر مناطق راه یـافته است.
وی شماری از ویژگی های معماری دوره ساسانی از جمله چهار طاقی ها، ایوان ها، گنبدها و گچ بری همراه با استفاده از مصالح سنگ و آجر و گچ را برشمرد و شیوه تکامل این معماری را از کاخ اردشیر ساسانی که تا گنبد سلطانیـه و تا تاج محل توضیح داد. دکتر عجم گفت از بیشتر بناهای دوره سلجوقی و گورگانی هند بازدید نموده و بخصوص سنگ نوشته های پارسی آنـها را مورد بررسی قرار داده هست .وی همچنین تصاویری از خط نوشته های پهلوی ساسانی و نوشته های غارهای آجنتا و کنـهری درون هند ارایـه نمود.
این کارشناس فرهنگی کشورمان گفت بعضی سنگ نوشته های پارسی هند ازبعد هنری و خوشنویسی بی نظیر هستند و درخود ایران نیز چنین سنگ نوشته های فاخری درآن دوره تاریخی وجود ندارد. از جمله این سنگ نوشته ها مـی توان بـه خطوط برجسته اشعار پارسی درون دیوارها و ستون ها و ایوان های مرمری مجموعه بناهای آرامگاه اکبر شاه اشاره نمود.دکتر عجم درون پایـان تاکید کرد: فرهنگ ، تاریخ و ادبیـات کشورهای منطقه بـه هم پیوند خورده و کشورهای حوزه نوروز مـی توانند دوباره یک عصر طلایی هنری و ادبی و علمـی را ایجاد کنند .در ادامـه این سمـینار پرفسور ˈعسکر علی رجب اوف ˈ از تاجیکستان بـه بررسی موسیقی دوره ساسانی پرداخت و گفت: هنوز سبک و مقام موسیقی این دوران رایج است.دکتر ˈیوسف نور علی افˈ استاد دیگر تاجیک از دانشگاه دوشنبه بـه تاثیر طب دوره ساسانی و سامانی بخصوص ابوعلی سینا و رازی بر جغرافیـای پزشکی حوزه تمدنی ایران اشاره کرد و اظهارداشت: ما از هند سپاسگزاریم کـه در جهت طب ابوعلی سینا یـا طب سنتی تجربیـات آن دوره را حفظ کرده هست .شنـهاد داد کـه نام این طب را از طب یونانی بـه طب ایرانی و یـا طب اوسینایی تبدیل کنند. این استاد تاجیک گفت، ابوعلی سینا و رازی بیشتر از دو هزار گیـاه دارویی را معرفی کرده اند و خواص آنـها را مـی دانسته اند درون حالی کـه طب تجربی و گیـاهی یونانی هرگز چنین درجه ای از پیشرفت نداشته است.دکتر ˈاسلام جمنیˈ دیگر سخنران این سمـینار از دانشگاه آلماتی بـه بررسی های ادبیـات و فرهنگ خان نشینی قزاقستان پرداخت و گفت: درون ادبیـات ۵۰۰ ساله قزاق ها هیچگونـه تعریف و تمجیدی درون مورد شاهان و فرمانروایـان وجود ندارد. آنان درون ادبیـات و اشعار و موسیقی بسیـاز زیبای خود فقط خداوند ، رسول و اولیـا را ستایش مـی کرده اند.وی تصریح کرد: فرهنگ قزاقی فرهنگ چادر نشینی بوده و علاقه عجیب آنـها بـه موسیقی موجب شگفتی روس ها و سایر مللی شده کـه در مورد فلکلور قزاقی مطالعه کرده اند.وی درون ادامـه افزود: قزاقستان نـهمـین کشور پهناور دنیـا هست اما درتمام این کشور زبان قزاقی با یک لهجه سخن گفته مـی شود کـه در دنیـا چنین تک زبانی وجود ندارد.نکته جالب این سمـینار این بود کـه این سه ایران شناس بـه زبان فارسی سخن گفتند و اکثر استادان حاضر و ایران شناسان نیز فارسی بلد بودند.
نسیم احمدشاه ˈ از دانشگاه کشمـیر ابعاد مختلف حضور ایرانیـان درون کشمـیر را بررسی کرد و گفت: گزافه نیست وقتی گفته مـی شود کشمـیر ایران صغیر هست زیرا نفوذ زبان و ادبیـات و فرهنگ اسلامـی و صوفی درون کشمـیر بسیـار گسترده است.
Persian Crosses of South India and Its Possible Manichaean Origin
St.Thomas Mount crossThis is a controversial subject among Syriac Christians of Malankara. Majority of church historians put forward the Persian cross as the prime evidence for the existence of Persian Christianity in Malankara . These so called crosses have termed Persian crosses because of Pahlavi writing on them. Many scholars have tried to decipher the writing on these crosses and produced diametrically opposite results. This is the problem with Pahlavi script which is mainly Logogrammatic.Kottayam Cross -1,Kerala.,India.
۷th Century Persian Cross at the Kottayam St.Mary’s Church (Valiyapally)
We find two types of crosses named as Persian Crosses at various locations .These locations are
۱) St.Thomas Mount, Chennai, Tamilnadu:-The Cross is at Our Lady of Expectations Church under the Latin Catholic diocese of Chingelpet ( Madras-Mylapore).
۲) Kadamattom ,Kerala:- This cross is at St. George Orthodox Syriac Church, Kadamattom, Kerala.This Cross was found at the southern wall of the Madbaha.
۳) Kottayam,Kerala:- There are two Crosses at St. Mary’s Syriac Orthodox Church, Kottayam,Kerala. One cross is considered of late origin (10th century) and the other dated between 6-8th century.
۴) Kothanellur, Kerala:- This cross is at St. Gervasis and Prothasis Roman Catholic (Syro-Malabar) church, Kothanellur,Kerala.The Cross said to have been discovered during renovation at 1895.
۵) Muttuchira,Kerala:-This Cross is at Holy Ghost Roman Catholic church(Syro-Malabar) at Muttuchira, Kerala.This is also said to have been discovered during renovation of the church.
۶) Alangadu, Kerala:-This cross is at St.Mary’s Roman Catholic (Syro-Malabar) Church ,Alangadu,Kerala.This is a very recent discovery.
Besides these locations church historians state that similar crosses have been found at Goa, India; Anuradhapura, Sri Lanka and Taxila, Pakistan.
Goa Cross,India
تلاش ایران به منظور ثبت زبان فارسی بـه عنوان هفتمـین زبان رایج جهان
همشـهری آنلاین: تلاشهای ایران به منظور ثبت فارسی بـه عنوان هفتمـین زبان رایج بینالمللی با همکاری رایزنان فرهنگی کشورمان درون افغانستان و تاجیکستان آغاز شد.
تلاشهای ایران به منظور ثبت فارسی بـه عنوان هفتمـین زبان رایج بینالمللی با همکاری رایزنان فرهنگی کشورمان درون افغانستان و تاجیکستان آغاز شد.
چندی پیش هم «حسن بانو غضنفر» سرپرست وزارت زنان افغانستان خواستار اقدامات جدی کشورهای فارسی زبان به منظور ثبت این زبان درون یونسکو بـه عنوان زبانی بینالمللی شده بود.
محمدرضا دهشیری، معاون پژوهشی و آموزشی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامـی درباره تلاشها به منظور ثبت فارسی درون یونسکو بـه عنوان هفتمـین زبان رایج بینالمللی گفت: برنامـهریزی به منظور این اقدام مـهم آغاز شده و ما درون این مرحله نیـازمند کمک رسانـهها و به ویژه نخبگان و متخصصان زبان فارسی هستیم.
وی افزود: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامـی از طریق دفتر نمایندگی فرهنگی ایران درون کشورهای تاجیکستان و افغانستان (دیگر کشورهای فارسی زبان) ابتدا بـه دنبال جلب نظر نخبگان دانشگاهی به منظور این مسئله هست و بعد از آن قصد داریم این برنامـه را درون محافل بینالمللی طرح کنیم.
معاون پژوهشی و آموزشی این سازمان اضافه کرد: روال ثبت یک زبان بـه عنوان زبان رایج بینالمللی درون یونسکو هم بـه همـین ترتیب است؛ یعنی ابتدا نظر نخبگان و افکار عمومـی نسبت بـه این مسئله بازتاب خواهد یـافت و پس از آن روال اداری مسئله درون سازمان ملل متحد و سپس یونسکو طی خواهد شد.
دهشیری درباره مـیزان امـیدواری خود و سازمان متبوعش بـه جای گرفتن زبان فارسی درون مـیان زبانهای بینالمللی ثبت شده درون یونسکو گفت: این موضوع درون حال حاضر و با توجه بـه گستره کم جغرافیـایی کشورهای فارسی زبان و نیز تعداد نسبتاً کم جمعیت گویشوران بـه این زبان، عملی نیست؛ مگر این کـه کشورهایی مانند هند، ترکیـه و ازبکستان هم کـه جمعیت فارسی زبان قابل توجهی دارند، اعلام کنند کـه فارسی یکی از زبانهای عمده و یـا رسمـی آنـها محسوب مـیشود.
وی درون عین حال تاکید کرد: که تا جایی کـه من اطلاع دارم درون حال حاضر کشورهایی مانند ترکیـه و پرتغال برای ثبت زبانشان بـه عنوان هفتمـین زبان رایج بینالمللی تلاش مـیکنند، اما مسئولان این کشورها هم امـیدوارند کـه طرحهایشان که تا ۱۰ سال دیگر بـه سرانجام برسد.
این مقام مسئول درون همـین حال با اشاره بـه نقش رسانـهها درون به نتیجه رسیدن چنین تلاشهایی، از آنـها خواست بـه صورت جدی از تلاش کشورمان به منظور جای فارسی درون مـیان زبانهای رایج بینالمللی ثبت شده درون یونسکو حمایت کنند.
در حال حاضر زبانهای انگلیسی، عربی، اسپانیـایی، ایتالیـایی، روسی و فرانسوی ۶ زبان رایج بینالمللی هستند کـه در یونسکو هم بـه ثبت رسیدهاند.
زبانی بازمانده از پارسی کهن
وزوان شـهری هست از توابع مـیمـه کـه در ۱۰۰ کیلومتری شمال اصفهان مردم این منطقه که تا حدودی درون فرهنگ و تمدن هماهنگی دارند و به زبانی سخن مـی گویند کـه خود شاخه ای از زبان پهلوی ساسانی و پارسیک جنوبی هست و محققین و پژوهشگران نیز سمنان و بخش هایی از کاشان و اصفهان را از یـادگار های زبان پهلوی (پارتى) مـی دانند پیش از زمان پیدایش درون زمان ساسانیـان زبان مردم ایران زبان پارسیک یـا پهلوی ساسانی بوده و این لهجه ای از زبان پهلوی اشکانی بـه شمار مـیرفت کـه در جنوب ایران رواج داشت. لذا پیش از اسلام چون این سرزمـین بـه استان فارس نزدیکتر بوده بنابراین بـه همان لهجه پهلوی اشکانی سخن مـی راندند و مـی توان گویش کنونی مردم این سامان را بازمانده ی زبان پارسیک یـا پهلو ی ساسانی دانست.
سیـاری از واژگان مستعمل درون این گویش با زبان های باستانی ایران مشابهت هایی دارد کـه نشان از انشعاب این گویش از زبان های باستانی رایج درون خاور مـیانـه و وسعت تاریخ آن دارد و مـی تواند خود دلیلی بر اثبات غنای تاریخی شـهر وزوان باشد.
آروس: (ãrüs) این واژه بـه معنی عروس است. این واژه از ریشـه اوستایی اَرِزَ بـه معنی سپید هست که بـه معنای آراسته و زیبا نیز بـه کار مـی رود.
کووَه: (küa) بـه معنای سگ هست و با واژه سِپاکو یـا اِسپَکو کـه در زبان مادها نام سگ ماده است، هم پیوند است.
کیَه: (kiya) درون این گویش بـه معنای خانـه هست و هم ریشـه با کَتِه درون اوستایی و کَتَی یـا کَتَک درون پهلوی اشکانی.
هُشکَه: (huška) بـه معنای خشک و همان هُشکَه درون زبان های پارسی باستان و اوستایی است.
هاما: (hãmã) ضمـیر اول شخص جمع ما هست و دگرگون شده واژه hãmã درون پارسی مـیانـه است.
وَس: (was) بس. و همانند was درون زبان پارسی مـیانـه است.
هِندَه: (hendah) هستند. هم پیوند با tidah درون پارسی باستان است.
جَن: (jan) زن. هم پیوند با jani درون زبان اوستایی است. هم ریشـه با ژانت و جانت درون زبان های اروپایی
وارون: (vãrün) باران. هم ریشـه با vãrãn درون زبان پهلوی و هم پیوند با واژه وارونا خدای آسمان بیکران، از خدایـان گهن نژاد آریـاست.
آرت: (ãrt) آرد. هم پیوند با واژه artak درون زبان پهلوی است.
اِور: (ewr) ابر. هم ریشـه با واژه awr درون زبان پهلوی است.
واج: (vãj) صدا زدن و سخن گفتن. همانند واج درون زبان پهلوی و واچ درون زبان اوستایی است. وایـه – واژه
اِستِرَه: (sterah) ستاره. هم ریشـه با stãrak درون زبان پهلوی هست و هم پیوند با زبان های هند و اروپایی، هم ریشـه باstãr درون زبان انگلیسی است. استاره
گُرد (gord) بزرگ. هم ریشـه با gouru در زبان اوستایی بـه معنی بزرگ و سنگین. با گراند- گریت grand – great در زبانـهای اروپایی هم ریشـه است. با گورد بـه معنی شـهر نیز یک ریشـه دارد.
دوم (doum) صورت. هم ریشـه با daiman درون اوستایی بـه معنی صورت و رخساره.
Spectacular Iran from the Caspian Sea to the Persian Gulf
زبان فارسی تنـها یک زبان نیست بلکه یک فرهنگ و یک تمدن هست (پرفسور التازی) در دوره گورکانیـان یـا موگول یـا خراسانی های هند زبان مشترک و حلقه اتصال زبانی و فرهنگی تمام آسیـای مـیانـه ، شبه قاره هند و ایران و قفقاز بوده است. یکی از دلیل های آن ابن بطوطه است کـه با درون تمام جغرافیـای این منطقه با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل مـی کرد.
در این مقاله چند مفهوم ساده را مطرح مـیکنیم.
قوم ایرانی چیست؟
آیـا ما درون ایران قوم “فارس” داریم یـا قوم ایرانی با زبان پارسیدری؟ و مفهوم واژهی فارس.
مفهوم واژهی کرد و در رابطه با “قوم کرد”
بلوچ درون متون قدیم
زبانهای آریـایی مادی امروز با کدام زبانها ارتباط دارند؟
در رابطه با شاخههایی از قوم ایرانی (مانند کاسپیـها) و همچنین قومـهای پیشاایرانی (مانند ایلامـیان).
آیـا گویشوران زبانهای ایرانی چند قوم هستند؟ چرا ما از یک درخت قوم ایرانی با چند شاخه سخن مـیگوییم؟
قوم ایرانی چیست؟
دانشمندان متعقد هستند کـه گروهی بـه نام زبانـهای ایرانی(آریـایی) شامل زبانـهای دری (دری یک گونـه از پارسی هست که پارسی درون واقع معنی ایرانیتباران درون دوران اسلامـی مـیداده هست و نـه گروهی خاص چنانکه خواهیم دید) و لکی و لری و لاری و گیلکی و تالشی و سورانی و بختیـاری و کرمانجی و زازایی و کلهری و بلوچی و هورامـی و جافی و زبانـهای مرکزی (خوانساری و گلپایگانی و انارکی و سیوندی غیره) همـه جزو زبانهای خانواده ایرانی هستند. دورهی مـیانـه این زبانـها همان پارثی و پهلوی ساسانی و سکایی و سغدی و خوارزمـی مـیباشد و از دورهی باستان ما مادی و سکایی باستان و پارسی باستان و اوستا را داریم.
برای نمونـه بنگرید به:
Rüdiger Schmitt (Hg.): Compendium Linguarum Iranicarum. Wiesbaden (Reichert 1989)
G. Windfuhr, The iranian Languages, Routledge, 2009
نقشـه زیر که تا حدی این موضوع را روشن مـیکند:
البته زبانـهای دیگری ایرانی مانند لری/لکی/تالشی/گیلکی/طبری/دیلمـی/هورامـی/زازایی .. و غیره درون این نقشـه نیـامده است(زیرا نقشـه تنـها نمونـههایی را اورده هست و نـه همـه این گویشـها/زبانـها). از دیدگاه تاریخی نیز همواره این گروهها درون یک سرزمـین مشترک زندگی کردهاند و همـه از یک ریشـه تباری/نژادی/زبانی مـیباشند.
برای نمونـه تاریخنگاران ابوعلی سینا کـه در شـهر فارسیزبان بخارا بدنیـا آمده هست را ایرانی مـیدانند. یـا ابوریحان بیرونی کـه زبان مادری او خوارزمـی بوده هست را نیز ایرانی مـیدانند. نخست حتما دانست کـه منظور از ایرانی بودن این شخصیتهای تاریخی معنی دقیقی دارد. یعنی زبان اول و اصلی این افراد یکی از زبانهای خانواده ایرانی(ایرانی-آریـایی) مانند سغدی و پارسی و کردی و خوارزمـی و سکایی و پارثی و اوستایی و بلوچی و پشتو و گیلکی و دیلمـی و تالشی و زازا و غیره بوده است. این زبانها را جزو زبانهای ایرانیتبار مـیدانند.
روزگاری زبانهای ایرانیتبار و مردمان ایرانیتبار درون آسیـایـهمـیانـه اکثریت جمعیت را دارا بودند کـه از مـیان این مردمان مـیتوان بـه سغدیـان و خوارزمـیان و باختریـان و پارثیـان و البته پارسیـان (بویژه از دوران ساسانیـان) نام برد. امروز این چهار زبان دیگر درون خراسان بزرگ نیستند و تنـها زبان پارسی (که ادامـه گویش خراسانی پارسیمـیانـه هست با نفوذ از سغدی و پارثی) درون خراسان بزرگ دیده مـیشود. در کوههای پامـیر هنوز چند بازمانده اندک از زبان ایرانی سغدی دیده مـیشود ولی درون سدههای بعد بویژه درون دوران سلجوقیـان و مغولان، زبانهای ایرانی و مردمان ایرانی کم کم از این مناطق حذف مـیشوند. در عین حال شاخههای قوم ایرانی امروز اکثریت جمعیت ایران و تاجیکستان و افغانستان را دارا مـیباشند و همچنین بخش بزرگی از ایرانیـان تاجیک و کرد و زازا و بلوچ و تالش درون کشورهای ترکیـه و آران و اوزبکستان و سوریـه و عراق و پاکستان و غیره هستند.
حال پرسش ما اینست کـه آیـا گویشوران این زبانها قومـهای گوناگون هستند یـا چندشاخه از یک قوم؟ ما درون پرسش بـه این پاسخ، منابعهای نوین و منابعهای کهن را بررسی خواهیم نمود.
پرسش اول اینست کـه منظور ما از ایرانی چیست؟ قوم ایرانی یـا همان قوم آریـایی یک قوم باستانی هست که از حدود مـیتانیها کـه به زبانی مشابه اوستا و سانسکریت سخن مـیگفتند وجود داشتند و نامش بارها درون کتیبههای گوناگون و نوشتارهای مختلف آمده است.
برای چند نمونـه:
داریوش و خشایـار ـ پادشاهان هخا ـ درون پارهای از متون بازماندهی خود، خویشتن را «یک آریـایی از تبار آریـایی» (Ariya:Ariyačiça) معرفی مـیکنند (DNa, DSe, XPh). داریوش بزرگ درون متنهایی دیگر، زباناش را «آریـایی» (DB.IV) و «اهوره مزدا» را نیز «خدای آریـاییها» اعلام مـیدارد [بریـان، ص ۴۰۶ ؛ ویسهوفر، ص ۱۱].
همچنین داریوش بزرگ زبان خود را نـه “پارسی باستان” بلکه “زبان آریـایی” معرفی مـیکند.
شماری از مورخان باستان، بـه صراحت، مادها را «آریـایی» خواندهاند؛ مانند هردوت [VII/62؛ فرای، ص ۴ و ۴۱۱]، استرابون [XV/2.8؛ پیرنیـا، ص ۱۶۰] و موسا خورنی [I/29؛ فرای، همانجا].
برای نمونـه هردوت(دفتر هفتم بند شصت و دو) مـیگوید کـه لقب مادها آریـایی است:
These Medes were called anciently by all people Arians
(ترجمـه روالینسون)
و یعنی مادها نیز جزو مردم آریـایی بودند.
همچنین بنگرید:
(فرای، ریچارد،: «مـیراث باستانی ایران»، ترجمـهی مسعود رجبنیـا، انتشارات علمـی و فرهنگی، ۱۳۶۸)
«تنـها مورد استعمال مجاز اصطلاح آریـایی درباره اقوامـی هست که درون ازمنـه باستانی خود، خویشتن را آریـا مـی نامـیدند. هندیـان[۱۲] و ایرانیـان (پارسیـان)[۱۳] و مادها[۱۴] و اسکیت ها[۱۵] و آلان ها[۱۶] و اقوام ایرانی زبان آسیـای[۱۷] مـیانـه خود را آریـا مـی خواندند»
(ا. م. دیـاکونوف: «تاریخ ماد»، ترجمـه کریم کشاورز، انتشارات علمـی و فرهنگی، ۱۳۸۰، ص ۱۴۲، سطرهای ۵ که تا ۹).
و سپس مـیگوید:
اسامـی خاص فراوان اقوام مذکور کـه با Arya (آریـا- آریـایی) تشکیل شده شاهد این مدعی است. مثلا درون زبان پارتها (اسناد نسا نزدیک اشک آباد – عشق آباد) آریـا برزن (aryabarzān) و آریـانی یستک (Aryaniyastak) آمده است. (ای. م. دیـاکونوف و م. م. دیـاکونوف و و. آ. لیوشیتس. بایگانی پارتها درون نسا VDI ، سال ۱۹۵۳ شماره ۴ ص ۱۱۶) و بسیـاری اسامـی دیکر.
چهار):
همچنین کانیشکا، زبان ایرانی بلخی را “آریـان” خوانده هست و نـه بلخی/باختری.
The “Aryan” Language, Gherardo Gnoli, Instituto Italiano per l’Africa e l’Oriente, Roma, 2002
استرابو مردمان پارس و ماد و سغد و باختر و آریـا را جزو کشور آریـانا مـینامد و مـیگوید
The name of Ariana is further extended to a part of Persia, and of Media, as also to the Bactrians and Sogdians on the north; for these speak approximately the same language, with but slight variations.
(استرابو، جغرافی، دفتر پانزدهم، بند هشتم)
The Geography of Strabo: With an English Translation by Horace Leonard Jones. Based in Part Upon the Unfinished Version of John Robert Sitlington Sterrett
Translated by Horace Leonard Jones
Published by Harvard University Press, 1966
ترجمـه: سرزمـین آریـانا بـه علاوهی این، فراگیرندهی بخشـهایی از سرزمـین پارس و ماد و همچنین بلخیـان(باختریـها) و سغدیـها درون شمال مـیباشد، زیرا این مردمان با اندکی کم تفاوت، با یک زبان سخن مـیرانند.
شش) واژهی «ایران» (Eran) به منظور نخستین بار درون سنگنوشتههای اردشیر یکم – بنیـانگذار دودمان ساسانی – گواهی شده است. وی درون برجستهنگاری تفویض شاهنشاهیاش [از سوی اورمزد] درون نقش رستم استان فارس، و سپس درون سکههایاش، Ardashir shahan shah Eran (به پارسی مـیانـه) و Shahan shah Aryan (به پارتی) “= اردشیر، شاه شاهان آریـاییها” خوانده شده است. پسرش شاپور یکم، ضمن استفاده از همان لقب به منظور پدرش، بـه خود با عنوانShahan shah eran ud aneran (به پارسی مـیانـه) و Shahan shah aryan ud anaryan (به پارتی) “= شاه شاهان آریـاییها و غیرآریـاییها” اشاره کرده است. همـین شکل و شیوه، مورد استفادهی شاهان بعدی ساسانی، از «نرسه» که تا «شاپور سوم» بود. سنگنوشتهی سه زبانـهی شاپور یکم درون کعبهی زرتشت درون استان فارس – کـه در این موضوع فقط نسخههای پارتی و یونانیاش محفوظ مانده، اما نسخهی پارسی مـیانـهی آن نیز با اطمـینان، بازسازیپذیر هست – به منظور نخستین بار حاوی واژهی پارسی مـیانـهی «ایرانشـهر» EranShahr (به پارتی: Aryanshahr) است. بیـان پادشاه مذکور درون این زمـینـه، چنین است: «an … eranshahr xwday hem» (به پارسی مـیانـه) / «az … aryanshahrxwday ahem» (به پارتی) / «ego … tou Arianon ethnous despotes eimi» (به یونانی) “= من سرور پادشاهی (در نسخهی یونانی: ملت) آریـاییـان هستم” (SH.K.Z, Mid. Pers. [1], Parth . 1., Gk. 1.2). این قاعدهسازی، بـه دنبال لقب «شاه شاهان آریـاییها»ی شاپور یکم، این نکته را بـه نظر بسیـار پذیرفتنی مـیسازد کـه واژهی «ایرانشـهر» بـه درستی، «شاهنشاهی» (empire) معنی مـیگردیده، ضمن این کـه واژهی Eran هنوز مطابق با ریشـهشناسیاش (از واژهی ایرانی کهن: aryanam*)، بـه عنوان حالت جمع اضافی نام قومـی «ایر» (Er) (پارتی:Ary؛ از ایرانی کهن: -arya؛ = آریـایی) بـه معنای «-ِ ایرانیـان» فهمـیده مـیشده است. شکل مفرد این واژه را شاپور درون اشاره بـه پسرش «نرسه» مورد استفاده قرار داده است: Er mazdesn Narseh, shah Hind, Sagestan … (به پارسی مـیانـه) / ary mazdezn Narseh … (به پارتی)، یعنی: «آریـایی مزداپرست نرسه، شاه هند و سیستان و…».
از دیگر شاهان ساسانی، بهرام دوم نیز منحصراً، درون برخی سکههایاش، این واژه را بـه صورت یک پیشوند بـه سکهنوشتههای معیـاری کـه از زمان اردشیر یکم مورد استفاده بوده، افزوده است: «(آریـایی) مزداپرست، خدایگان (بهرام)، شاه شاهان آریـاییها (و غیر آریـاییها)».
ترکیب «اریـانام خشثره» -aryanam xshathra* [= شـهریـاری آریـاییها] درون هیچ یک از سنگنوشتههای پارسی باستان هخا یـافته نشده است. درون این زمـینـه، درون یشتهای متأخر اوستا، تنـها ذکر Airiia و Anairiia danghawo “= سرزمـینهای آریـایی” و “غیرآریـایی” وجود دارد. بنابراین اصطلاح «ایرانشـهر» برساختهی ساسانیـان بوده است.
ترکیب «اریـانام خشثره» -aryanam xshathra* [= شـهریـاری آریـاییها] درون هیچ یک از سنگنوشتههای پارسی باستان هخا یـافته نشده است. درون این زمـینـه، درون یشتهای متأخر اوستا، تنـها ذکر Airiia و Anairiia danghawo “= سرزمـینهای آریـایی” و “غیرآریـایی” وجود دارد. بنابراین اصطلاح «ایرانشـهر» برساختهی ساسانیـان بوده است.
(برگرفته از دانشنامـه ایرانیـا-“ایرانشـهر”- دیوید مکنزی-برگردان بـه فارسی داریوش کیـانی)
پیوند اصلی:
David Mackenzie, “Eranshahr” in Encyclopedia Iranica
مقاله مـهم زیر از یک پروفسور ایتالیـایی بسیـاری از این اسناد پیش از پارثیـان را گردآوردی کرده است:
G. Gnoli, “IRANIAN IDENTITY ii. PRE-ISLAMIC PERIOD” in Encyclopedia Iranica
The inscriptions of Darius I (see DARIUS iii) and Xerxes, in which the different provinces of the empire are listed, make it clear that, between the end of the 6th century and the middle of the 5th century B.C.E., the Persians were already aware of belonging to the ariya “Iranian” nation (see ARYA and ARYANS). Darius and Xerxes boast of belonging to a stock which they call “Iranian”: they proclaim themselves “Iranian” and “of Iranian stock,” ariya and ariya čiça respectively, in inscriptions in which the Iranian countries come first in a list that is arranged in a new hierarchical and ethno-geographical order, compared for instance with the list of countries in Darius’s inscription at Behistun (see BISOTUN; Gnoli, 1989, pp. 22-23; 1994, pp. 153-54). We also know, thanks to this very same inscription, that Ahura Mazdā was considered the “god of the Iranians” in passages of the Elamite version corresponding to DB IV 60 and 62 in the Old Persian version, whose language was called “Iranian” or ariya (DB IV, 88-89). Then again, the Avesta clearly uses airya as an ethnic name (Vd. 1; Yt. 13.143-44, etc.), where it appears in expressions such as airyāfi; daiŋˊhāvō “Iranian lands, peoples,” airyō.šayanəm “land inhabited by Iranians,” and airyanəm vaējō vaŋhuyāfi; dāityayāfi; “Iranian stretch of the good Dāityā,” the river Oxus, the modern Āmū Daryā (q.v.; see ĒRĀN-WĒZ). There can be no doubt about the ethnic value of Old Iran. arya (Benveniste, 1969, I, pp. 369 f.; Szemerényi; Kellens).
The Old Persian and Avestan evidence is confirmed by the Greek sources: Herodotus (7.62) mentions that the Medes once called themselves Arioi; Eratosthenes apud Strabo (15.2.8) speaks of Arianē as being between Persia and India; Eudemus of Rhodes apud Damascius (Dubitationes et solutiones in Platonis Parmenidem ۱۲۵ bis) refers to “the Magi and all those of Iranian (áreion) lineage”; Diodorus Siculus (1.94.2) considers Zoroaster (Zathraustēs) as one of the Arianoi. The ethnic, linguistic, and religious import of terms connected with Old Pers.ariya and Av. airya is therefore borne out by a lot of different evidence, over a span of time that goes from the Achaemenid to the Seleucid and Parthian periods and in Iranian and non-Iranian sources. Besides Greek, the non-Iranian sources include Armenian, as in the expression ari Aramazd “Ahura Mazdā, the Iranian” in The History of the Armenians (sec. 127) by Agathangelos (de Lamberterie, p. 243; Schmitt, 1991; Gnoli, 1993, p. 19). An Iranian source, the Rabatak inscription (l. 3 f.) in the Bactrian language, has ariao, meaning “in Iranian (language)” (Sims-Williams, 1995-96, p. 83; 1997, p. 5; Gnoli, 2002). All this evidence shows that the name arya “Iranian” was a collective definition, denoting peoples (Geiger, pp. 167 f.; Schmitt, 1978, p. 31) who were aware of belonging to the one ethnic stock, speaking a common language, and having a religious tradition that centered on the cult of Ahura Mazdā.
بنابراین آریـایی(ایرانی) بـه قومـی گفته مـیشده هست که با وجود تنوع زبانـهای ایرانی..همگی دارای ریشـه واحد و فرهنگ مشترک و اسطوره مشترک و تاریخ مشترک بودند و شاهان ساسانی خود را آریـایی(ایرانی) خوانده و کشورشان را ایران/ایرانشـهر/آریـان خواندهاند.
البته قوم ایرانی بـه اندازه کافی درون ادبیـات آمده هست که نمونـه آوردن از آن نیـازی نیست.
شاید همـین از اسدی طوسی بسنده باشد:
وفا ناید هرگز از ترک پدید
وز ایرانیـان جز وفا ندید
و درون شاهنامـه و دارابنامـه و صدها اثر فرهنگی همواره از قوم ایرانی سخن رفته است.
آیـا ما درون ایران قوم “فارس” داریم یـا قوم ایرانی با زبان پارسیدری؟ و مفهوم واژهی فارس.
داریوش و خشایـار ـ پادشاهان هخا ـ درون پارهای از متون بازماندهی خود، خویشتن را «یک آریـایی از تبار آریـایی» مـینامد و در عین حال “پارسی فرزند یک پارسی”.
مـیتوان گفت بعد شاخهای بـه نام پارسیـان درون دوران هخاان از مردمان آریـایی وجود داشته است. در رابطه با معنی واژهی پارسی مـیخوانیم:
Jan Tavernier, “Iranica in the Achamenid Period (c.a. 550-330 B.C.); lexicon of old Iranian proper names and loanwords, attested in non-Iranian texts. Volume 158 of Orientalia Lovaniensia Analecta. Peeters Publisher, 2007. Pg 28:
{It should not be amazing that several proposals concerning the etymology of Parsa have been put forward. In Hoffman’s eye (1940: 142) the name is related to Old Indian Parsu-, the name of warrior tribe. Eilers (1954: 188: also Harmatta 1971c: 221-222) he uses Assyrian Parsua to prove Parsa — evolved from *Parsva-. Again Eilers (1987:49) finds another Old Indian word to explain Parsa. This time it is “Parsu”-, “rib, sickle”. More recently Skalmowski (1995:311) pointed out that Pars(u)a is the equivalent of Old Indian parsva, “the region of the ribs, immediate neighborhood”}
Diakonoff, I.M. (1985), “Media I: The Medes and their Neighbours”, in Gershevitch, Ilya, Cambridge History of Iran, ۲, Cambridge University Press, pg 62:
According to E. Grantovsky, the meaning of the term is “side”, “rib” and as an etymology, “those with strong ribs”.
And the eminent Iranologist George Morgenstriene has shown that Parsa, Pahlu, Pashtu, Parthia and etc. are all cognates of the same word.
See: Morgenstriene, George 1973: ‘Pashto’, ‘Pathan’ and the treatment of R + sibilant in Pashto,in: Indo-Dardica, Wiesbaden: Reichert, 168–۱۷۴٫
در کل دانشمندان واژگان پارس، پارث، پهلو، پشتو و پارسا را از یک ریشـه مـیدانند. لغت پارسی بنابراین بـه معنی پهلو یـا دنده هست و دیـاکونوف و هنینگ پارسی را بـه معنی “کسانی کـه پهلو قوی یـا دندهی قوی دارند” مـیدانند.
برخی از دانشمندان نیز آن را از نام خنجر پارسیـان خواندند کـه شباهت بـه دنده دارد ولی آرای دانشمندان امروزی همان هست که پارس، پارث، پهلو،پهلوی،پارسا از یک ریشـه هستند.
در زیر پارسا، لغتنامـه دهخدا نیز نوشته است.
فرهنگ رشیدی، یکی از فرهنگهای متعبر کـه چهارصد سال پیش نوشته شده هست زیر لغت پارسا مـینویسد:
پرهیزگار و به معنی پارسی نیز گفته اند، و بعضی گفته اند: پارسا مرکب است از پارس کـه لغتی هست در پاس به معنی حفظ و نگهبانی و از الف کـه چون لاحق کلمـه شود افا ده معنی فاعلیت کند، و معنی ترکیبی حافظ و نگهبان چه پارسا پاسدار نفش خود باشد .(فرهنگ رشیدی نیمـه نخست)
حافظ هم آن را بـه معنی ایرانی بکار است:
تازیـان غم احوال غریبان نبوَد
پارسایـان مددی که تا خوش و آسان بروم
پارسایـان مددی که تا خوش و آسان بروم
در هر رو، هرچند درون زمان هخاان مـیتوان گفت کـه گروهی از ایرانیـان بـه نام “پارسی” شناخته مـیشدند اما درون زمان ساسانیـان لقب پارسی به منظور همـهی ایرانیـان بکار گرفته شده هست و واژه پارسی دیگر تغییر معنا داده است. این را مـیتوان بـه طور صریح درون متون اسلامـی نیز دید. بقول یکی از نویسندگان معاصر:
حقیقتی کـه قومسازان و قومپرستان و حتا بسیـاری از شخصیتهای سیـاسی کشور از آن ناآگاهاند این هست که درون ایران چیزی بـه نام «قوم فارس»، یـا هر قوم دیگری وجود ندارد. درون چارچوب کشور ایران تنـها و تنـها «ملت ایران» و «ملیت ایرانی» موجود هست و تفاوتهای زبانی و گویشی موجود مـیان شـهروندان مناطق مختلف کشور، فقط نشان دهندهی وجود تنوع فرهنگی درون کشور هست و نـه چیز دیگری. واحدی بـه نام «قوم فارس/ پارس» نزدیک بـه دو هزار سال پیش درون جامعهی یکپارچهی ایران تحلیل رفت و از این رو گفتوگو از «قوم فارس/ پارس» درون ایران معاصر، بیمعنا و فاقد موضوعیت است؛ و دقیقاً از این رو هست که قومسازان و تجزیـهطلبان تاکنون نتوانستهاند مشخص کنند و توضیح دهند کـه منظورشان از «قوم فارس» یـا «فارسها» دقیقاً چیست. اما از آن جا کـه مـهمترین دودمانهای پادشاهی ایران (هخاان و ساسانیـان) از ایـالت پارس/ فارس برخاسته بودند، توسعاً، کل کشور ایران، چنان کـه در متون کهن و مـیانـهی یونانی، لاتینی، ارمنی، سریـانی، چینی، و فارسی – عربی دوران اسلامـی مشاهده مـیشود، از دیرباز و سنتاً پارس/ فارس/ فُرس خوانده مـیشده است. حتا هنوز نیز درون زبانهای اروپایی از کشور ایران گاه با نام پارس (انگلیسی: Persia؛ فرانسوی: Perse) یـاد مـیشود و البته اگر خواست رضا پهلوی نبود، نام رسمـی ایران درون اسناد بین المللی هنوز پارس بود. بنابراین مشخص هست که عنوان پارسی / فارسی، منحصراً دارای مفهومـی ملی هست و نـه قومـی، و عنوانهای چون ستارگان پارسی نیز بـه همـهی مردم ایران دلالت و اشاره دارد.
در واقع واژهی فارس درون مقابل عرب/ترک درون متون اسلامـی بکار رفته هست و درون کل منظور ایرانیزبانان بوده است. ما چند شاهد درون این رابطه مـیاوریم:
لغتنامـه دهخدا درون ذیل «فارسی» آمدهاست: «”فارسی. (ص نسبی) منسوب بـه فارس کـه فارسیـان و ممالک آنـها باشد. (منتهی الارب). معرب پارسی ؛ ایرانی. (حاشیۀ برهان چ معین: پارس).” » و در زیر «فارس» آمدهاست:«”آن کـه زبان فارسی دارد. آن کـه از مردم ایران است. در مقابل ترک، عرب و جز آن”».
اعراب و یونانیـان و خارجیـها نام کشور ایران را «پارس» و نام مردمان آن را «پارسی» مـیخواندند. برای نمونـه قطران تبریزی، شاعر دهقانتبار (طبقهای از ایرانیـان ساسانی)، مـیسراید:
بلبل بـه سان مطرب بیدل فراز گل
گه پارسی نوازد، گاهی زند دری
و دکتر امـین ریـاحی خوئی «دری» را زبان فارسی خراسان و پارسی را زبان ایرانی آذربایجان مـیدانند
(ریـاحی خویی، محمدامـین، «ملاحظاتی دربارهی زبان کهن آذربایجان»: اطلاعات سیـاسی – اقتصادی، شمارهی ۱۸۱-۱۸۲)
مقاله نیز درون اینجا بازیـافت مـیشود:
ابوریحان بیرونی، ایرانیـان زبان خوارزمـی را شاخهای از درخت استوار پارسیـان مـیداند:«و أما أهل خوارزم، و إن کانوا غصناً من دوحه الفُرس»(و مردم خوارزم٬ آنـها شاخهای از درخت استوار پارسیـان (ایرانیـان) هستند.)
منبع: الاثار الباقیـه عن القرون الخالیـه، ابوریحان محمد ابن احمد بیرونی (۳۶۲ – ۴۴۰ ق)-تحقیق و تعلیق: پرویز اذکایی-ناشر: مـیراث مکتوب-چاپ اول: تابستان ۱۳۸۰
باید دانست زبان خوارزمـی، یک زبان ایرانیتبار شرقی هست و با زبانهای ایرانی(آریـایی) سغدی و استی و زبانهای پامـیری از یک خانواده مـیباشد.
ابو الحسن مسعودی درون التنبیـه و الاشراف مـیینویسد:«پارسیـان قومـی بودند کـه قلمروشان دیـار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان که تا مجاور ارمنیـه و اران و بیلقان که تا دربند کـه باب و ابواب هست و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشـهر کـه نیشابور هست و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمـین عجمان کـه در وقت حاضر بـه این ولایتها پیوستهاست، همـهٔ این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط درون بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی کـه زبان را بدان مـینویسند یکی باشد، زبان یکی هست وگر چه درون چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.»
اصل عربی:
فالفرس أمـه حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلی ما یلی بلاد أرمـینیـه وأران والبیلقان إلی دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشـهر، وهی نیسابور، وهراه ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکه واحده ملکها ملک واحد ولسانـها واحد، إلا أنـهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغه إنما تکون واحده بأن تکون حروفها التی تکتب واحده وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیـاء الأخر کالفهلویـه والدریـه والآذریـه وغیرها من لغات الفرس.
(مسعودی، علی بن حسین: «التنبیـه و الاشراف»، بـه تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، ۱۳۵۷ ق.)
از این نکته برمـیاید کـه فارسی دری تنـها یکی از زبانـهای گروه مردمان پارسی حساب مـیشود و گویندگان زبانـهای دیگر مانند زبان آذری و پهلوی و زبانـهای دیگر پارسی (ایرانی) نیز جزو گروه مردمان پارسی حساب مـیشدند.
برای نمونـه دیگر درون کتاب مرزبان نامـه، کـه ترجمـهای هست از طبری کهن بـه زبان دری، وراوینی درون مقدمـه ترجمـه زبان طبری کهن را “فرس-قدیم” مـیخواند و مـیگوید کـه که آن را از فرس قدیم(طبری کهن) بـه فارسی دری ترجمـه مـیکند.
Kramers, J.H. «Marzban-nāma.» Encyclopaedia of Islam. Edited by: P.Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. ۱۸ .
حتی درون متون دوران قاجاریـه، بـه اقوام کرد و لک لقب «فرس قدیم» را مـیدادند و خارجیـها لکها و لرها و بختیـاریـها و کردها را جزو گروههای پارسی مـیشمردند و خود آن گروه نیز خود را از «فرس قدیم» مـیدانستند.
برای نمونـه:
Shiel, Lady (Mary). Glimpses of Life and Manners in Persia. London: John Murray, 1856.
در این کتاب مـیخوانیم:
The PERSIAN TRIBES The tribes are divided into three races-Toorks, Leks and Arabs. The first are the invaders from Toorkistan, who, from time ‘immemorial, have established themselves in Persia, and who still preserve their language. The Leks form the clans of genuine Persian blood, such as the Loors, Bekhtiaris. To them might be added the Koords, as members of the Persian family; but their numbers in the dominions of the Shah are comparatively few, the greater part of that widely-spread people being attached to Turkey. Collectively the Koords are so numerous that they might be regarded as a nation divided into distinct tribes. Who are the Leks, and who are the Koords? This inquiry I cannot solve. I never met anyone in Persia, either eel or moolla, who could give the least elucidation of this question. All they could say was, that both these races were Foors e kadeem,-old Persians. They both speak dialects the greater part of which is Persian, bearing a strong resemblance to the colloquial language of the present day, divested of its large Arabic mixture. These dialects are not perfectly alike, though it is said that Leks and Koords are able to comprehend each other. One would be disposed to consider them as belonging to the same stock,. did they not both disavow the connection. A Lek will- admit that a Koord, like himself, is an “old Persian”(Foors-e-Qadim) but he denies that the families are identical, and a Koord views the question in the same light.
در اینجا گفته شده هست که لکها، لرها، بختیـاریها و کردها جزو پارسیـان اصیل هستند و مردمان ایران (چه ایل چه ملا و غیره) آنـها را “فرس قدیم” مـیدانستند و خود این گروهها نیز خود را فرس قدیم مـیدانستند.
شاید یک نمونـه دیگر از این را مـیتوان درون روزنامـه جنگل پیش از پهلویـها دید کـه نگارندهی یک مقاله درون آن درون رابطه با قفقاز مـینیوسد:” قفقازیـه جنوبی یعنی ولایـات جنوبی قفقاز کـه هریک از آنـها بـه شـهادت تاریخ اسم معینی داشته و دارند همـه فارسی نژاد ، همـه ایرانی الاصل ، غیر از زبانشان کـه فعلاً ترکی هست همـه چیزشان ایرانی هست امروز اسم آذربایجان را بـه خود گذاشت ، چرا به چه جهت ؟”(این مقاله درشماره ٢۴ روزنامـه جنگل ( نشریـه نـهضت جنگل ) مورخه ٢٣ ربیع الثانی١٣٣۶ هجری قمری برابر با ١٧ بهمن ١٢٩۶ خورشیدی بـه قلم ناشناس چاپ شده بود . متن کامل این مقاله را درون کتاب مجموعه ی روزنامـه های جنگل در صفحات ١۶٣-١۶١ مـی توانید ببینید . مشخصات کتاب :نام کتاب :مجموعه ی روزنامـه های جنگل-به کوشش : امـیر نعمتی لیمائی-ناشر و محل نشر : امـیدمـهر ،مشـهدسال نشر : ۱۳۸۹-قطع کتاب : رحلی-تعداد صفحات : ۲۴۰-بها : ۷۵۰۰۰ ریـال)
و درون واقع منظور روزنامـهنگاران جنگل از نژاد فارسی همان نژاد ایرانی (یعنی ایرانیزبان) بوده است.
پیوند ایران و فارس نیز درون متون کهن بارها گواهی گردیدهاست، چنان کـه حمزه اصفهانی مـینویسد(تاریخ پیـامبران و شاهان، ترجمـه جعفر شعار، انتشارات امـیرکبیر، ۱۳۶۷، ص ۲): «آریـان کـه همان فرس هست در مـیان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانـه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمـین درون دست چین، و شمال درون دست ترک، مـیانـه جنوب درون دست هند، رو بـه روی آن یعنی مـیانـه شمالی درون دست روم و جنوب غربی درون دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی درون دست بربر است».
بنابراین که تا دوران اخیر لغت «فارس» محدود بـه گونـه «دری» فارسی نبودهاست و در واقع شامل زبانـهای متعدد ایرانی و ساکنیـان مردم ایران مـیشدهاست. همچنین درون این نکته حمزهی اصفهانی حتما باز گفت کـه “فارس” بـه معنی خاص همان استان فارس هست ولی بـه مرور زمان بـه نام کل کشور ایران تبدیل شده است.
بنابراین، برخلاف قومگرایـان کـه امروز “خلق فارس”، “خلق بلوچ”، و “خلق کرد” قائل هستند درون متون دوران اسلامـی چنین عنوانـهایی وجود نداشت. ولی درون ادبیـات قومگرایـانـه و چپ و ایرانستیرانـه کوشش مـیشود کـه این واژه “فارس” را محدود کنند بهانی کـه به زبان فارسیدری تکلم مـیکنند. ولی بـه قول استاد کیـانی حتما توجه داشت:
واحدی بـه نام «قوم فارس/ پارس» نزدیک بـه دو هزار سال پیش درون جامعهی یکپارچهی ایران تحلیل رفت و از این رو گفتوگو از «قوم فارس/ پارس» درون ایران معاصر، بیمعنا و فاقد موضوعیت است؛ و دقیقاً از این رو هست که قومسازان و تجزیـهطلبان تاکنون نتوانستهاند مشخص کنند و توضیح دهند کـه منظورشان از «قوم فارس» یـا «فارسها» دقیقاً چیست. اما از آن جا کـه مـهمترین دودمانهای پادشاهی ایران (هخاان و ساسانیـان) از ایـالت پارس/ فارس برخاسته بودند، توسعاً، کل کشور ایران، چنان کـه در متون کهن و مـیانـهی یونانی، لاتینی، ارمنی، سریـانی، چینی، و فارسی – عربی دوران اسلامـی مشاهده مـیشود، از دیرباز و سنتاً پارس/ فارس/ فُرس خوانده مـیشده است. حتا هنوز نیز درون زبانهای اروپایی از کشور ایران گاه با نام پارس (انگلیسی: Persia؛ فرانسوی: Perse) یـاد مـیشود و البته اگر خواست رضا پهلوی نبود، نام رسمـی ایران درون اسناد بین المللی هنوز پارس بود. بنابراین مشخص هست که عنوان پارسی / فارسی، منحصراً دارای مفهومـی ملی هست و نـه قومـی.
محدود این واژهی کهن بـه تنـها گروه پارسی-دری زبانان یک تحریف تاریخ هست و بایست سخت از آن پرهیز کرد. برای نمونـه اوحدی مراغهای این را بـه عنوان زبان اصفهان معرفی مـیکند:
دیم تو خورد و چشم مو تر
هشکش ویکر وان خوزارو
واتت کـه سر فلا کروهینی تو ساعتی
کین آه سوته دل بهر چه تو وات ایستاده بو
دیم=چهره،صورت (که درون فارسیدری کمتر بکار مـیرود)
هشک=خشک
وات=گفتن
سوته=سوخته
بو=باشد
اوحدی مراغهای حدود سیصد سال بعد از ناصرخسرو مـیزیست. ولی ناصر خسرو، شاعر، حکیم و نویسنده بزرگ ایرانی ملاحظه خواهیم کرد کـه اصفهان از زمان های دور شـهری بزرگ و دیدنی بوده است. ناصر خسرو درون حدود یک هزار سال پیش از اصفهان دیدن نموده هست و مـی نویسد: « من درون همـه ی زمـین پارسی گویـان، شـهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم»
اما منظور ناصرخسرو از “پارسیگویـان” تنـها زبان دری درون اینجا نبوده است. چنانکه قطران تبریزی نیز زبان خود را “پارسی” و زبان خراسانی را “دری”مـیگوید. در جای دیگر ولی ناصرخسرو واژهی دری و فارسی را یکی مـیداند.
در اینجا درون واقع تناقضی نیست، زیران زبا پارسیدری یک نمونـه از زبانهای ایرانی هست و قطران تبریزی زبان آذری فهلوی را “پارسی” خوانده هست و ناصر خسرو زبان قدیمـی اصفهان را “پارسی” خواندهاست. زیرا لغت پارسی محدود بـه یک لهجه خاص ایرانی نبوده هست و درون کل معنی همان ایرانی مـیداده است.
زبان فارسی دری خود گویش خراسانی زبان پارسی مـیانـه (پهلوی) مـی باشد کـه پس از اسلام گسترش یـافته و بر دیگر گویش های ایرانی این سرزمـین چیره شده است. ولی ریشـه پهلوی زبان پارسی کنونی را مـی توان بـه آسانی ثابت کرد. مروری بر چند واژه متعلق بـه هر سه زبان پارسی باستان و مـیانـه و نو گواهی آشکار بر وجود پیوند مـیان این سه زبان ایرانی است:
Aspa (پارسی باستان) > asp (پارسی مـیانـه) > اسب (فارسی)
Kāma (پارسی باستان) > Kām (پارسی مـیانـه) > کام (فارسی)
Daiva (پارسی باستان) > dēw (پارسی مـیانـه) > دیو (فارسی)
Drayah (پارسی باستان) > drayā (پارسی مـیانـه) > دریـا (فارسی)
Dasta (پارسی باستان) > dast (پارسی مـیانـه) > دست (فارسی)
Bāji (پارسی باستان) > bāj (پارسی مـیانـه) > باج (فارسی)
Brātar (پارسی باستان) > brādar (پارسی مـیانـه) > برادر (فارسی)
Būmi (پارسی باستان) > būm (پارسی مـیانـه) > بوم (فارسی)
Martya (پارسی باستان) > mard (پارسی مـیانـه) > مرد (فارسی)
Māha (پارسی باستان) > māh (پارسی مـیانـه) > ماه (فارسی)
Vāhara (پارسی باستان) > wahār (پارسی مـیانـه) > بهار (فارسی)
Stūnā (پارسی باستان) > stūn (پارسی مـیانـه) > ستون (فارسی)
Šiyāta (پارسی باستان) > šād (پارسی مـیانـه) > شاد (فارسی)
Duruj / drauga (پارسی باستان) > drōgh (پارسی مـیانـه) < دروغ (فارسی)
پیوند ایران و فارس نیز درون متون کهن بارها گواهی گردیده است، چنان کـه حمزه اصفهانی مـی نویسد (تاریخ پیـامبران و شاهان، ترجمـه جعفر شعار، انتشارات امـیرکبیر، ۱۳۶۷، ص ۲): «آریـان کـه همان فرس هست در مـیان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانـه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمـین درون دست چین، و شمال درون دست ترک، مـیانـه جنوب درون دست هند، رو بـه روی آن یعنی مـیانـه شمالی درون دست روم و جنوب غربی درون دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی درون دست بربر است».
برای آگاهی خوانندگان از پیوند و ارتباط کامل زبان فارسی کنونی با زبان پارسی مـیانـه (پهلوی) نمونـه هایی از نوشته های پهلوی را درون زیر نقل مـی کنیم که تا آشکار شود کـه حقیقتأ زبان فارسی کنونی ادامـه زبان پهلوی عصر ساسانی است.
قطعه شعری بـه زبان پهلوی (متون پهلوی، جاماسپ آسانا، گزارش سعید عریـان، ۱۳۷۱، ص ۹۶):
Dārom andarz-ē az dānāgān
Az guft-ī pēšēnīgān
Ō šmāh bē wizārom
Pad rāstīh andar gēhān
Agar ēn az man padīrēd
Bavēd sūd-ī dō gēhān
برگردان فارسی دری:
«دارم اندرزی از دانایـان
از گفته ی پیشینیـان
به شما بگزارم (= گزارش دهم)
به راستی اندر جهان
اگر این از من پذیرید
بُوَد سود دو جهان».
اما این نکته ضروری هست که داریوش زبان خود را “آریـان” خوانده هست هرچند محققان امروزی آن را پارسی باستان مـیخوانند.
همچنین کانیشکا، زبان ایرانی بلخی را “آریـان” خوانده هست و نـه بلخی/باختری.
زبان دری هم یگی از گویشـهای مـهم ایرانی و ادامـهی پارسی مـیانـه بـه لهجهی خراسانی است. آن را جزو زبانـهای ایرانی جنوبی غربی مـیدانند زیرا هرچند اصلش از فارس هست (پارسی مـیانـه) ولی دچار تحولاتی درون خراسان شده است. یعنی زبان پارسیمـیانـه درون دوران ساسانیـان چنان گسترده شد کـه از فارس بـه محلهای دیگر مانند خراسان و آذربایجان و غیره گسترش یـافت. زبان پارسیدری کنونی هم ادامـه لهجه خراسانی آن زبان فارسیمـیانـه درون خراسان مـیباشد.
این نیز نظر زبانشناسان و محققان مـیباشد:
“Middle Persian, also called Pahlavi is a direct continuation of old Persian, and was used as the written official language of the country.” “However, after the Moslem conquest and the collapse of the Sassanids, Arabic became the dominant language of the country and Pahlavi lost its importance, and was gradually replaced by Dari, a variety of Middle Persian, with considerable loan elements from Arabic and Parthian.”
Ulrich Ammon, Norbert Dittmar, Klaus J. Mattheier, Peter Trudgill, “Sociolinguistics Hsk 3/3 Series Volume 3 of Sociolinguistics: An International Handbook of the Science of Language and Society”, Walter de Gruyter, 2006. 2nd edition. pg 1912.
New Persian, is “the descendant of Middle Persian” and has been “official language of Iranian states for centuries”, whereas for other non-Persian Iranian languages “close genetic relationships are difficult to establish” between their different (Middle and Modern) stages. Modern Yaḡnōbi belongs to the same dialect group as Sogdian, but is not a direct descendant; Bactrian may be closely related to modern Yidḡa and Munji (Munjāni); and Wakhi (Wāḵi) belongs with Khotanese.”
Skjærvø, Prods Oktor (2006). Encyclopedia Iranica,”Iran, vi. Iranian languages and scripts”.
The language known as New Persian, which usually is called at this period (early Islamic times) by the name of Parsi-Dari, can be classified linguistically as a continuation of Middle Persian, the official religious and literary language of Sassanian Iran, itself a continuation of Old Persian, the language of the Achaemenids. Unlike the other languages and dialects, ancient and modern, of the Iranian group such as Avestan, Parthian, Soghdian, Kurdish, Pashto, etc., Old Middle and New Persian represent one and the same language at three states of its history. It had its origin in Fars and is differentiated by dialectical features, still easily recognizable from the dialect prevailing in north-western and eastern Iran.
(Lazard, Gilbert 1975, “The Rise of the New Persian Language” in Frye, R. N., The Cambridge History of Iran, Vol. 4, pp. 595-632, Cambridge: Cambridge University Press.(
زبان پارسیمـیانـه ولی درون استان فارس روند خود را ادامـه داد و در برخی از فهلویـات حافظ و سعدی مـیتوان آن را دید:
برای نمونـه درون دیوان حافظ مـیبینیم:
بپی ماچــان غرامت بسپریمن
غرت یک وی روشتــی ازامادی
غم ای دل بوادت خورد ناچا
وغر نـه اوبنی آنچهات نـهشاد دی
(دیوان حافظ بـه تصحیح دکتر پرویز خانلری، چاپ دوم، تهران: انتشارات خوارزمـی، ۱۳۶۲، جلد اول،ص۸۷۴).
برگردان:
در “پای ماچان” (محل ویژه محاکمـه درون حضور قاضی) غرامت بسپاریم
اگر یک رفتار زشتی از ما دیدی
غم این دل را حتما خورد ناچار
وگرنـه بینی آنچه نشائی دید.
بنابراین زبان پارسیدری ریشـه درون استان فارس از طریق پارسیمـیانـه دارد ولی درون زمان ساسانیـان پارسیمـیانـه درون خراسان بجای زبانهای دیگر ایرانی (پارثی و بلخی و سغدی..) گسترش یـافت و زبان پارسی دری همان ادامـه این گویش پارسیمـیانـه درون خراسان است. خلاصه این یک زبان ایرانیست کـه فردوسی طوسی و رودکی و حافظ و قطران و خاقانی …و هویت ایرانیـان را بهم پیوند مـیدهد و تنـها زبان ایرانی هست که درون جهان آثارهای کهنش بیش از پانصدهزار که تا یک ملیون نسخه مـیباشد. البته شکی نیست کـه تمدن ایرانی تنـها زبان فارسی نیست و مجموع زبانهای ایرانی و فرهنگهای ایرانی تشکیلدهندهی این تمدن هستند.
پس از این همـه اسناد، بنابراین نتیجهگیری مـیشود واژه پارسی از دوران ساسانی و بویژه دوران اسلامـی بـه دو معنی بوده است:
یکیـانی کـه از استان فارس هستند.
دوم درون متون دوران اسلامـی، واژهی فارسی برابر هست با ایرانی و ایرانیتباران. برای همـین متون عصر قاجاریـه زبانـهای کردی، لکی، بختیـاری و غیره را “فرس قدیم” مـیخوانند یـا درون مرزباننامـه کـه اصلش حتما به طبری قدیم باشد آن را “فرس قدیم” مـیخواندند. واژه فرس/فارس/پارسی یعنی همان ایرانی و هرگز تنـها متعلق بـه گویشوران پارسیدری نبوده است.
بنابراین:
واحدی بـه نام «قوم فارس/ پارس» نزدیک بـه دو هزار سال پیش درون جامعهی یکپارچهی ایران تحلیل رفت و از این رو گفتوگو از «قوم فارس/ پارس» درون ایران معاصر، بیمعنا و فاقد موضوعیت است؛ و دقیقاً از این رو هست که قومسازان و تجزیـهطلبان تاکنون نتوانستهاند مشخص کنند و توضیح دهند کـه منظورشان از «قوم فارس» یـا «فارسها» دقیقاً چیست. اما از آن جا کـه مـهمترین دودمانهای پادشاهی ایران (هخاان و ساسانیـان) از ایـالت پارس/ فارس برخاسته بودند، توسعاً، کل کشور ایران، چنان کـه در متون کهن و مـیانـهی یونانی، لاتینی، ارمنی، سریـانی، چینی، و فارسی – عربی دوران اسلامـی مشاهده مـیشود، از دیرباز و سنتاً پارس/ فارس/ فُرس خوانده مـیشده است. حتا هنوز نیز درون زبانهای اروپایی از کشور ایران گاه با نام پارس (انگلیسی: Persia؛ فرانسوی: Perse) یـاد مـیشود و البته اگر خواست رضا پهلوی نبود، نام رسمـی ایران درون اسناد بین المللی هنوز پارس بود. بنابراین مشخص هست که عنوان پارسی / فارسی، منحصراً دارای مفهومـی ملی هست و نـه قومـی.
اما از دوران قومگرایی بعد از حزب توده و استالین،.. کم کم برخی از نویسندگان تنـها واژهی پارسی را اختصاص دادند بـه یکی از زبانهای ایرانی بـه نام پارسیدری درون حالیکه قومـیت گویشوران پارسیدری از لحاظ نام بومـی تنـها و تنـها ایرانی هست و آنـها بـه یک زبان ایرانی سخن مـیگویند. علت اینکه زبان فارسیدری(یعنی گویش خراسانی پارسیمـیانـه) بـه نام “فارسی” شناخته شد بخاطر این بود کـه گستردهترین زبان ایرانی بعد از اسلام شد و چون نام ایران هم “فرس” بود این زبان “فارسی” شناخته شد. وگرنـه برفرض اگر زبان لارستانی گستردهترین گویش زبانـهای ایرانی بعد از اسلام مـیشد آن را “فارسی” مـیخواندند و زبان دری خراسان دیگر نامش فارسی نمـیماند.
بنابراین تمامـی گویشوران پارسیدری (بجز هزارهها و اقوام مغول دیگر کـه در چند سده اخیر فارسیزبان شدند) تنـها و تنـها شاخهای از قوم ایرانی هستند. چنانکه ابوریحان بیرونی، زبان ایرانی شرقی خوارزمـی (که با سکایی ربط دارد) و مردمان خوارزم را ساخهای از ایرانیـان(پارسیـان) مـیدانند.
ایجاد و فرضیـهی قومـی بـه نام “فارس” بجای واژهی اصلی یعنی همان قوم ایرانی با شاخهی زبان پارسیدری تنـها و تنـها به منظور تجزیـه ایران مطرح شده است.
دوباره این نکتهی مـهم تکرار مـیشود.
نتیجهگیری مـیشود واژه پارسی از دوران ساسانی و بویژه دوران اسلامـی بـه دو معنی بوده است:
یکیـانی کـه از استان فارس هستند.
دوم درون متون دوران اسلامـی، واژهی فارسی برابر هست با ایرانی و ایرانیتباران. برای همـین متون عصر قاجاریـه زبانـهای کردی، لکی، بختیـاری و غیره را “فرس قدیم” مـیخوانند یـا درون مرزباننامـه کـه اصلش حتما به طبری قدیم باشد آن را “فرس قدیم” مـیخواندند. واژه فرس/فارس/پارسی یعنی همان ایرانی و هرگز تنـها متعلق بـه گویشوران پارسیدری نبوده است.
این نکته نیز ضروری است:
ترکان/عربان نیز بجای واژهی فارس گاهی وقتها واژهی تات/تاجیک/عجم را بکار مـیبردند کـه شامل همـهی ایرانیزبانان بوده است. در متون صفوی یکسره و همـه جا بین تات/تاجیک(ایرانیـان) و ترکان تفاوت گذاشتهاند و در واقع منظور از تات/تاجیک(ایرانیـان) کل ایرانیزبانان بوده است. همچنین درون دوران صفوی دگردیسی درون واژهی عجم نیز انجام گرفت بـه این معنی کـه عثمانیـان کـه کشور ایران را “عجم” مـیخواندند ساکنین شیعه آن را نیز عجم خواندند و برخی از سنیزبانان کرد با اقتباس این واژه از عثمانیـان، تمامـی شیعیـان ترکزبان و ایرانیزبان (حتی کردهای کلهر و غیره) را “عجم” خواندهاند.
مفهوم واژهی کرد و قوم “کرد”
نگارنده با پژوهشهای گسترده روی این موضوع(و متون تاریخی و قول محققان برجسته) بر این باور هست که نام کرد تنـها و تنـها درون معنی اصلی آن یک معنی اجتماعی داشته هست و به منظور ایرانیزبانان که یک نوع شیوهی زندگی خاصی داشتند. هرچند چند منبع کهن حتی اقوام غیرایرانی(مانند عرب) را نیز “کرد” دانستهاند.
خوانندگان مـی توانند بـه ادبیـات کلاسیک فارسی نیز رجوع کرد. شاعران و نویسندگان پارسی گوی درون قرن های اول اسلام واژهء کُرد را بـه معنای عشایر و رمـهگر و همچنین چوپان و شبان بـه کار اند.
رودکی گوید:
از بخت و کیـان خود بگذشتم و پَردَختم / چون کُرد بماندستم تنـها من و این باهو (باهو بـه معنای چوبدستی شبانان).
در اسرار التوحید نیز آمده است: کُرد بود و دار. درون گویش طبری امروز هنوز واژهء کُرد بـه همـین معنا بـه کار مـی رود. عرب های سورستان (عراق و سوریـه امروز) کُرد نامـیده مـی شدند.
واژهٔ کرد درون دوران تاریخی بعد از حمله اعراب بـه ایران بـه معنای رمـه گردانان و کوچنشینان فلات ایران بزرگ بـه کار رفته هست و هرگز معنی زبانی خاص یـا قوم خاص یـا فرهنگی خاص را نمـیدهد. چنانکه امروز هم این واژه هنوز معنی زبانی خاص یـا گروهی خاص را نمـیدهد و در واقع زبانهایی وجود دارند کـه نامشان کردی است. برای نمونـه زبانـهای سورانی و کرمانجی نـه یک گویش از هم بلکه دو زبان متفاوت درون حد تفاوت انگلیسی و آلمانی شناخته مـیشوند.
در این راستا بـه چند سند محکم نگاه مـیکنیم.
حمزه اصفهانی مـینویسد : « کانت الفرس تسمـی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمـی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
یعنی پارسیـان (ایرانیـان)، دیلمـیان (یکی از گروههای مـهم ایرانیزبان) را کردهای طبرستان مـیدانستند – چنانکه اعراب را کردهای سورستان.
در لغتنامـه دهخدا نیز آمده است:
توسعاً بمناسبت چادرنشینی این طایفه بطور مطلق بر چادرنشینان اطلاق مـی شود. بدوی . بقول حمزه اصفهانی ایرانیـان قدیم (فرس ) دیلمـیان را اکراد طبرستان مـینامـیدند و اعراب را کردان سورستان مـیخواندند. (فرهنگ فارسی معین):
از رخت و کیـای خویش من رفتم و پردختم
چون کرد بماندستم تنـها من و این باهو.
چون کرد بماندستم تنـها من و این باهو.
رودکی .
بینیت همـی بینم چون خانـه کردان
آراسته همواره به شیراز و به رُخبین .
آراسته همواره به شیراز و به رُخبین .
عماره .
در بیـابان بدید قومـی کرد
کرده از موی هر یکی کولا.
کرده از موی هر یکی کولا.
بارانی (از حاشیـه فرهنگ اسدی نخجوانی)
چو سیلاب خواب آمد و هر دو برد
چه بر تخت سلطان چه بر دشت کرد.
چه بر تخت سلطان چه بر دشت کرد.
سعدی .
بخارا خوشتر از لوکر خداوندا همـی دانی
ولیکن کرد نشکیبد ازین دوغ بیـابانی .
ولیکن کرد نشکیبد ازین دوغ بیـابانی .
غزالی لوکری .
پروفسور مـینورسکی مـینویسد:
V. Minorsky, Encyclopedia of Islam: “We thus find that about the period of the Arab conquest a single ethnic term Kurd (plur. Akrād ) was beginning to be applied to an amalgamation of Iranian or iranicised tribes., “Kurds” in Encyclopaedia of Islam”. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. accessed 2007.
ترجمـه:
در زمان اعراب، لغت قومـی کرد به منظور تیرههای قبایل گوناگون ایرانیتبار و ایرانیشده بکار مـیرفت.
دکتر پرویز خانلری مـینویسد:
نام کردی عاده بـه زبان مردمـی اطلاق مـیشود کـه در سرزمـین کوهستانی واقع درون مغرب فلات ایران زندگی مـیکنند. قسمتی از این ناحیـه اکنون جزء کشور ایران هست و قسمتی درون کشور ترکیـه و قسمتی دیگر از جمله کشور عراق شمرده مـیشود. درون خارج از این منطقه نیز اقلیتهای کرد وجود دارند کـه از آن جمله گروهی درون شمال خراسان و گروههایی در جمـهوریـهای ارمنستان ، گرجستان و آذربایجان و عدهی کمـی نیز درون ترکمنستان بـه این گویشـها سخن مـیگویند. درون سوریـه نیز یک اقلیت کرد زبان از چند قرن پیش بـه وجود آمده است.
زبان یـا گویش کردی همـهی این نواحی یکسان نیست. حتی تردید هست در این کلمـه « کرد » بـه قوم واحدی کـه دارای مختصات نژادی یـا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. درون بسیـاری از منابع تاریخی کـه به زبان عربی درون قرنـهای نخستین اسلام تألیف یـافته ، این کلمـه را معادل کلمـه « شبان » و « چوپان » بکاراند.
ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را « صنف من الاکراد » مـیداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیـه زبان مردم سند شمرده است.
یـاقوت حموی مردمان ساسون را « الاکراد السناسنـه » مـیخواند (معجم البلدان)
حمزه اصفهانی مـینویسد : « کانت الفرس تسمـی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمـی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
در کارنامـهی اردشیر بابکان (پاپکان) هم کردان بـه معنی شبانان آمده است ، نـه نام و نژاد یـا قبیله. درون گویش طبری امروز نیز کلمـهی کرد بـه معنی چوپان و شبان است. (واژه نامـه طبری، صادق کیـا، ص ۱۶۶)
زبان یـا گویش کردی همـهی این نواحی یکسان نیست. حتی تردید هست در این کلمـه « کرد » بـه قوم واحدی کـه دارای مختصات نژادی یـا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. درون بسیـاری از منابع تاریخی کـه به زبان عربی درون قرنـهای نخستین اسلام تألیف یـافته ، این کلمـه را معادل کلمـه « شبان » و « چوپان » بکاراند.
ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را « صنف من الاکراد » مـیداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیـه زبان مردم سند شمرده است.
یـاقوت حموی مردمان ساسون را « الاکراد السناسنـه » مـیخواند (معجم البلدان)
حمزه اصفهانی مـینویسد : « کانت الفرس تسمـی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمـی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
در کارنامـهی اردشیر بابکان (پاپکان) هم کردان بـه معنی شبانان آمده است ، نـه نام و نژاد یـا قبیله. درون گویش طبری امروز نیز کلمـهی کرد بـه معنی چوپان و شبان است. (واژه نامـه طبری، صادق کیـا، ص ۱۶۶)
زبانـها و گویشهای ایران. منبع: کتاب تاریخ زبان فارسی نویسنده: دکتر پرویز ناتل خانلری
محققان امروزی غربی نیز این نظر را دارند.
دکتر مارتین وان بروینسن، پژوهشگر آلمانی و کردشناس معروف مـینویسد:
Martin van Bruinessen, “The ethnic identity of the Kurds”, in: Ethnic groups in the Republic of Turkey, compiled and edited by Peter Alford Andrews with Rüdiger Benninghaus [=Beihefte zum Tübinger Atlas des Vorderen Orients, Reihe B, Nr.60].
Wiesbaden: Dr. Ludwich Reichert, 1989, pp. 613-21. excerpt: “The ethnic label “Kurd” is first encountered in Arabic sources from the first centuries of the Islamic era; it seemed to refer to a specific variety of pastoral nomadism, and possibly to a set of political units, rather than to a linguistic group: once or twice, “Arabic Kurds” are mentioned. By the 10th century, the term appears to denote nomadic and/or transhumant groups speaking an Iranian language and mainly inhabiting the mountainous areas to the South of Lake Van and Lake Urmia, with some offshoots in the Caucasus…If there was a Kurdish speaking subjected peasantry at that time, the term was not yet used to include them.”
ترجمـه:
نام قومـی “کرد” کـه در منابع قرن اول اسلام دیده مـیشود بر یک پدیده رمـهگرایی و شاید واحدهای سیـاسی نامـیده مـیشد و نـه یک گروه زبانی. چندین بار حتی “کردهای عرب” درون منابع نامبرده شدند. اما درون پایـان قرن دهم مـیلادی، این نام به منظور گروههای متعدد رمـهگران و کوچگران ایرانیزبان بکار مـیرفته هست که از دریـاچه وان که تا دریـاچه ارومـیه و مناطقی از قفقاز زندگی مـید.. اگر درون آن زمان روستانشینی بودند کـه به زبانهای کردی امروز تکلم مـید، هنوز نام “کرد” درون آن زمان شامل آنـها نمـیشد.
پروفسور ولادمـیر ایوانف نیز مـیگوید:
Wladimir Iwanov:”The term Kurd in the middle ages was applied to all nomads of Iranian origin”.(Wladimir Ivanon, “The Gabrdi dialect spoken by the Zoroastrians of Persia”, Published by G. Bardim 1940. pg 42(
ترجمـه: نام کرد درون قرنهای مـیانـه (کم و بیش از قرن پنجم مـیلادی که تا شانزدهم مـیلادی) نامـی بود کـه بر همـهی رمـهگران و کوچگران ایرانی نامگزاری مـیشد.
پروفسور دایوید مکنزی کـه تز خود را روی زبانهای کردی نوشته هست مـیگیود:
David Mackenzie: “If we take a leap forward to the Arab conquest we find that the name Kurd has taken a new meaning becoming practically synonmous with ‘nomad’, if nothing more pejorative” D.N. Mackenzie, “The Origin of Kurdish”, Transactions of Philological Society, 1961, pp 68-86
ترجمـه: اگر بـه حدود دوران گسترش امپراتوری اعراب نگاه کنیم، خواهیم یـافت کـه عنوان کرد با رمـهگر و کوچگر دارای یک معنی است.
پروفسور ریچارد فرای، ایرانشناس نامـی:
Richard Frye,”The Golden age of Persia”, Phoneix Press, 1975. Second Impression December 2003. pp 111: “Tribes always have been a feature of Persian history, but the sources are extremly scant in reference to them since they did not ‘make’ history. The general designation ‘Kurd’ is found in many Arabic sources, as well as in Pahlavi book on the deeds of Ardashir the first Sassanian ruler, for all nomads no matter whether they were linguistically connected to the Kurds of today or not.
The population of Luristan, for example, was considered to be Kurdish, as were tribes in Kuhistan and Baluchis in Kirman”
ترجمـه:
قبایل همـیشـه بخشی از تاریخ ایران بودند هرچند منابع درون مورد آنـها کم هست زیرا آنـها خود تاریخساز نبودند. عنوان فراگیر و عامـیانـه “کرد” کـه در بسیـاری از کتابهای عربی و حتی پهلوی (کارنامک اردشیر پاپکان) دیده مـیشود نامـی بود کـه فراگیرندهی همـهی کوچگران و چادرنشنیـان مـیبود حتی اگر با مردمانی کـه امروز نام “کرد” دارند از پیوند زبانی نبودند. برای نمونـه، برخی از منابع مردمان لرستان را کرد نامـیدند و همچنین قبایل کوهستان و حتی بلوچان کرمان.
بنابراین واژهی “کرد” درون متون پارسی تنـها بـه معنی چادرنشینان و رمـهگران بوده هست و زبان یـا قوم خاصی را منظور نبوده است. بلکه یک نوع شیوهی زندگی بـه معنای عشایر و همچنین شبان بوده است.
برای همـین درون کارنامک اردشیر پاپکان (که شاهنامـه نیز از آن استفاده کرده است)، دکتر آساطوریـان مـیگوید:
The earliest occurrence of this term in written sources is attested in
the form of kurt (kwrt-) in the Middle Persian treatise (Karnamak Artax-shir Pabakan), compiled presumably in the second half of the 6th century A.D. It occurs four times in the text (Kn. I, 6; VIII, 1; IX 1, 2) in plural form, kurtan, twice in conjunction with shah “chieftain, ruler” (kurtan
shah), once with shupanan “shepherds” (kurtan shupanan), and only once in a bare form, without a supplement. It is clear that kurt in all the contexts has a distinct social sense, “nomad, tent-dweller”. It could equally be an attribute for any Iranian ethnic group having similar characteristics. To look for a particular ethnic sense here would be a futile exercise.
و همچنین نیز درون مقالهء دانشنامـهء ایرانیکا بقلم س.ج. سرتی C.G. Cereti نوشته شده است:
Kurds (a term that in pre-Islamic times designated the various nomadic lineages, rather than a specific ethnicity).
برای شرح کامل درون این موضوع مقاله زیر معرفی مـیشود:
G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009
در مقالهی بالا نشان داده مـیشود کـه زبانـهای مادی با زبانـهایی کـه امروز کردی شناخته مـیشوند فرق دارد و بیشتر زبانـهای مادی نزدیک بـه تاتی آذربایجان و زبانـهای مرکزی اصفهان هستند.
بنابراین از لحاظ تاریخی نمـیتوان کرد را بجز ایرانیزبان معرفی کرد. امروز هم زبانـهایی مانند کلهری/زازایی/هورامـی با سایر زبانهای ایرانی مانند (لری و دری و گیلکی) بیشتر قرابت دارند که تا با سورانی/کرمانجی. تفاوت سورانی و کرمانجی نیز همانقدر هست که تفاوت گیلکی و کلهری. بنابراین بـه اندیشـهی ما مردمانی کـه به نام کرد شناخته مـیشوند بـه معنی ایرانیزبانان تنـها معنی مـیدهند و بنابراین ایرانی هستند و شاخهای از قوم ایرانی.
بنابراین، آنچه امروز مردم کرد شناخته مـیشود تنـها و تنـها بـه معنی ایرانیزبانان و ایرانی درست هست و ایجاد شکاف بین این مردمان و سایر ایرانیزبان تنـها بـه نفعانی هست کـه مـیخواهند تمدن بزرگ ایرانی را شاخهشاخه کنند و از بین ببرند. همچنین با تعریف نادرست و شاخهشاخه قوم ایرانی بـه چند گروه متخاصم تنـها و تنـها گروههای اعراب و ترکان منطقه از آن بهره مـیبرند.
بلوچ درون متون قدیم
واژهی بلوچ هم درون واقع بـه همـین معنی است.
It is important to note that the sources do not mention any leaders. It is likely that the Balōč at this period were a series of tribal communities not sharing any feelings of common ethnicity. In fact, the name Balōč (Balūč) appears to have been a name used by the settled (and especially the urban) population for a number of outlaw tribal groups over a very large area. The etymology is unclear, as is that of Kūč (also written as Kūfeč, Kōfč or—arabized—Qofṣ), a name generally taken to refer to a comparable neighboring tribal community in the early Islamic period. The common pairing of Kūč with Balūč in Ferdowsī (see, e.g., Dehḵodā, s.vv.) suggests a kind of rhyming combination or even duplication, such as is common in Persian and historically related languages (cf. tār o mār). The Balōč may have entered the historical record as the settled writers’ generic nomads. Because of the significance of their activities at this period they would gradually have become recognized as the nomads par excellence in this particular part of the Islamic world. It is possible, for example, that Balūč, along with Kūč, were terms applied to particular populations which were beyond the control of settled governments; that these populations came to accept the appellation and to see themselves in the cultural terms of the larger, more organized society that was established in the major agricultural territories; but they remained, then as now, a congeries of tribal communities of various origins. There is also ethnographic evidence to suggest that Balūč, irrespective of its etymology, may be applied to nomadic groups by the settled population as a generic appellation in other parts of eastern and southern Iran.
B. Spooner, Encyclopedia Iranica, “Baluch: Geography, History, Ethnography”
B. Spooner, Encyclopedia Iranica, “Baluch: Geography, History, Ethnography”
بنابراین واژه “کرد” و “بلوچ” یک نوع شیوهی زندگی بودند و نـه قومـیت خاص. به گمان نویسند واژگانی مانند لر و لک و غیره کـه برای برخی از گروههای ایرانیزبان بکار رفته هست بیشتر با شیوهی زندگی یـا جغرافیـای خاصی کار داشته است. تمامـی این گروهها جزو همان قومـی ایرانی و شاخهی از آن مـیباشند. همچنین واژگان دیگر کـه برای برخی از زبانـها بکار رفته هست بیشتر بخاطر نام آن منطقه بوده است.
دربارهی کرد و بلوچ مـیتوان نمونـههایی از شاهنامـه نیز آورد.
در داستان ضحاک:
خورشگر بدیشان بُزی چند و مـیش
سپردی و صحرا نـهادیش پیش
کنون کُرد از آن تخمـه دارد نژاد
که ز آباد ناید بـه دل بَرْش یـاد
در داستان ضحاک:
خورشگر بدیشان بُزی چند و مـیش
سپردی و صحرا نـهادیش پیش
کنون کُرد از آن تخمـه دارد نژاد
که ز آباد ناید بـه دل بَرْش یـاد
در داستان سیـاوش
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ
زبانهای آریـایی مادی امروز با کدام زبانها ارتباط دارند؟
از زبان مادی حدود ده لغت بیشتر وجود ندارد. دکتر آساطریـان درون این رابطه مـینویسد:
G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009:
The Central Iranian dialects, and primarily those of the Kashan area in the first place, as well as the Azari dialects(otherwise called Southern Tati) are probably the only Iranian dialects,which can pretend to be the direct offshoots of Median (on the Medians and their language, see D’yakonov 1956; idem 1993; Mayrhofer ۱۹۶۸; Schmitt 1967; also Asatrian 2009) (pg 22)
یعنی تنـها شاید زبانـهای مرکزی کاشان و زبان تاتی آذربایجان را بتوانـه ادامـه مادی دانست. و ایشان لفظ “شاید” را بکار مـیبرند.
همانطور کـه گفته شد از زبان مادی تنـها حدود ده لغت بجای مانده است. یکی از این لغتها spaka هست کـه در زبان خوانساری آن
محقق نامدار آلمانی بـه نام پروفسور مارتین وان برونسن مـیگوید:
“Kurdish Nationalism and Competing Ethnic Loyalties”, Original English version of:
“Nationalisme kurde et ethnicités intra-kurdes”, Peuples Méditerranéens no. 68-69 (1994), 11-37.
The great orientalist and expert on the Kurds, Vladimir Minorsky, once claimed that the various Kurdish dialects (from which he excluded Zaza and Gurani) showed underneath their obvious differences a remarkable unity, especially remarkable when compared with the great variety of very dissimilar Iranian languages spoken by the inhabitants of another mountainous area, the Pamirs. He concluded that this basic unity of the Kurdish language derived from a single language spoken by a large and important people, and suggested that these might have been the Medes (whom Kurdish nationalists in fact like to see as their ancestors).
This view was criticised by the linguist D.N. MacKenzie, according to whom there are but few linguistic features that all Kurdish dialects have in common and that are not at the same time found in other Iranian languages. Systematic comparison of significant features of Kurdish with other Iranian languages moreover showed, according to MacKenzie, that Kurdish proper differs on a number of important points from what is known about Median. Kurdish has a strong south-western Iranian element, whereas Median presumably was a northwestern Iranian language. Zaza and Gurani, two related Iranian languages spoken in the north-western and south-eastern extremes of Kurdistan, do belong to the north-west Iranian group, and many of the differences between the northern (“Kurmanci”) and southern (“Sorani”) dialects of Kurdish proper are due to the profound influence of Gurani on the latter.[5] MacKenzie’s message, which he appeared to direct at Kurdish nationalist ideologues at least as much as at Minorsky, was that the Kurds have neither common origins nor basic cultural unity
بنابراین از مـیان زبانـهای موجود ایرانی کنونی، نمـیتوان هیچ کدام را بـه طور قطعی ادامـه مادی دانست. از این مـیان، تنـها زبانـهای تاتی درون آذربایجان (و تالشی) و زبانـهای مرکزی اصفهان چند ویژگی زبان مادی باستان را دارند:
The Median Dialects of Isfahan, Habib Borjian, Iranica
در رابطه با ریشـهی ایرانی زبانهای کردی مـیتوان گفت کـه آنـها مـیانـهای بین پارثی پهلوی و پارسی مـیانـه هستند و از هر دو که تا نفوذ گرفتهاند:
G. Asatrian, Prolegomena to the Study of the Kurds, Iran and the Caucasus, Vol.13, pp.1-58, 2009
زبانـهای ایرانی دیگر کنونی مانند لکی و تالشی و زازاکی و گیلکی…بیشتر بـه زبان پارثی (پهلوی) ارتباط دارند:
در مجموع، بجز پارسی مـیانـه و پارثی، دورهی مـیانـهی زبانهای دیگر درون فلات ایران روشن نیست زیرا سندی موجود از آن بدست نیـامده است. از زبان مادی هم بجز حدود ده لغت وجود ندارا ولی مـیتوان گفت کـه مادها و پارسیـان باستان و پارثها چنان درون جامعهی ایرانی ساسانی تحلیل شدند و با هم آمـیختند کـه دیگر نمـیتوان امروز ادعا کرد کـه فلان گروه زبانی ریشـهی پارسی باستان یـا مادی و غیره دارد. زبان پارسیباستان و مادی هم بنابر نظر محققان به منظور همدیگر قابل فهم بودند و استرابو نیز بـه این نکته اشاره مـیکند. متاسفانـه برخی از افراد با احساسات مردم بازی مـیکنند و دروغهایی درون این مورد نوشتهاند. برای نمونـه قلمرو مادها که تا اصفهان بوده هست ولی جزو کرمانشاه نبوده است. در عین حال قلمرو پارسیـان باستان کرمانشاه و فارس و لرستان و خوزستان بوده است. با این وصف، برخی از افراد بدون هیچ سند نوین و مـهم زبانشناسی، ادعا مـیکنند کـه فلان فرد درون مشـهد یـا دوشنبه نیـاکانش هخا هستند و چنان فرد درون کرمانشاه نیـاکان مادی دارد. در حالیکه درون جامعهی تحلیلشدهی ساسانی دیگر نامـی از زبان پارسی باستان(داریوش آن را آریـایی مـینامد) و مادی و غیره نیست و پارس/ماد تنـها واژهی جغرافیـایی بودند. در هر رو، از دیدگاه زبانشناسی امروزی، بجز شاید(یعنی انـهم شاید) زبانـهای مرکزی نزدیک کاشان و زبان تاتی درون آذربایجان، نمـیتوان ادعا کرد کـه زبانـهای دیگر ایرانی امروزین ریشـه مادی دارند و مادها مانند پارسهای باستان و پارثها و غیره همگی جزو قوم ایرانی بودند و چنان درون مـیان قوم ایرانی تحلیل شدند کـه نمـیتوان هرگز ادعا کرد کـه چنین گرو زبانی ایرانی تنـها ریشـه درون ماد یـا پارسیباستان و غیره دارد. یعنی چنین حرفی با زبانشناسی امروز رد شده است.
در رابطه با شاخههایی از قوم ایرانی (مانند کاسپیـها) و همچنین قومـهای پیشاایرانی (مانند ایلامـیان).
خوشبختانـه درون رابطه با کاسپیـان نامـهای برخی از سربازان آنـها(زیر نظر هخاان) درون یک متن آرامـی درون مصر پیدا شده هست و این نامـها ریشـهی ایرانی داشتند. بنابراین کاسپینـها را حتما یـا قوم ایرانی یـا قوم ایرانیده شده (یعنی زبان و فرهنگ ایرانی پذیرفته) دانست.
The Caspians have generally been regarded as a pre-Indo-European, that is, a pre-Iranian, people and have even been identified by some scholars with the Kassites (e.g., Herzfeld, loc. cit.). Onomastic evidence bearing on this point has now been discovered in Aramaic papyri from Egypt, in which several Caspians (Aram. kspy) are mentioned as belonging to the garrison there; their names, for example, *Bagazušta (see Grelot, pp. 101ff.), are, at least in part, unequivocally Iranian. The Caspians must therefore be considered either an Iranian people or strongly under Iranian cultural influence. (Caspians in Encyclopedia Iranica-Rudiger Schmitt)
اما شاید بتوان این مسئله را بـه طور دیگر حل کرد. به یقین زبانـهایی مانند تالشی جزو زبانـهای ایرانی(آریـایی) درون جهان شناخته مـیشوند و پیوند این زبان با پارسی و اوستا و پارسیمـیانـه و سایر زبانـهای ایرانی غیرقابل انکار است.
کادوسیـان هم نامشان درون منابع یونانی مانند پلینی و استرابو آمده است. چون این منابع مال دوران بعد از هخاان بوده هست (و درون زمان پارثیـان) و تاریخ این منطقه از دوران ساسانیـان نیز روشنتر است، بعد کادوسیـان نیز احتملا از اقوام ایرانی بودند. رادیگر اشمـیت نیز همـین نظر را درون رابطه با کادوسیـان دارد و آنـها را جزو اقوام ایرانی مـیداند.
به هر حال شکی نیست کـه امروز تمامـی گویشوران ایرانی مانند گیلکی و تالشی و طبری و لکی و هورامـی و کرمانجی و کلهری و تاتی.. جزو زبانهای ایرانی شناخته مـیشوند و بنابراین گروههای باستانی کـه در این مناطق بودند نیز یـا ایرانی بودند یـا درون گروههای زبانی ایرانی حل شدند. ایرانیـان با مردمان پیشاایرانی وصلت د و گروههای پیشاایرانی درون زبانـهای ایرانی امروزین حل شدند و از زمان مـیتانیها (که کهترین نمونـه زبانـهای آریـایی حساب مـیشود) که تا ساسانیـان مـیتوان گفت کـه زبانهای ایرانی رو بـه گسترش درون فلات ایران بوده هست و به منظور همـین نیز از زمان استرابو نام آریـانا (آریـان) به منظور فلات ایران گسترده مـیشود و در زمان ساسانیـان نیز نام کشور بـه همان ایران تبدیل مـیگردد کـه ایران جمع ایر(آریـایی) +آن(مکان) هست.
تنـها بعد از فروپاشی ساسانیـان هست که گسترده زبانهای ایرانی رو بـه کاهش مـیافتند.
اما از زبانهای دیگر درون فلات ایران مـیتوان بـه ایلامـی نگاه کرد کـه از کهنترین آریـاییها یعنی مـیتانیها که تا دوران عباسی (در منابع بـه نام زبان خوزی آمده است) وجود داشته است. به یقین هرچند ریشـهی زبانی تمامـی ایرانیزبانـها جزو زبانـهای ایرانی هست ولی اقوام غیرآریـایی نیز درون فرهنگ ایرانی حل شدند. در هر حال باوجود چنین گروههایی مانند گوتیها و لولوبیها و کاسیتها و غیره، کـه در قرن پیش تنـها نامشان شناخته شد، نمـیتوان ادعا کرد کـه هیچ قوم درون ایران امروز ادامـهی زبانی این گروهها هست. برای نمونـه یکی از افراد چپگرا و پانترک ادعا مـیکرد کـه تالشیـان غیرآریـایی هستند چون کادوسیـان غیرآریـایی بودند! در حالیکه نشان دادیم کـه کادوسیـان را محققان بزرگی مانند رادیگر اشمـیت ایرانی مـیدانند. به علاوه این، اگری بخواهد تالشیـان را بشناسد ناچار حتما زبان تالشی را بشناسد و هرکه بـه زبان فارسی و اوستا و پهلوی ساسانی و اشکانی آشنایی دارد، مانند همـهی زبانشناسان غربی و شرقی بـه این نتیجه مـیرسد کـه تالشی جزو زبانهای ایرانی شمال غربی است. پس بـه یقین تالشیـان نیز جزو قوم ایرانی حساب مـیشوند. در عین حال ما هیچ انکار نمـیکنیم کـه قوم ایرانی از گروههای غیرایرانی زبان نیز تاثیر یـافته و آنـها را درون خود حل کرده است.
تمامـی زبانهای اصلی موجود درون ایران بـه سه بخش ایرانی و آلتایی و سامـی تقسیم مـیشوند هرچند زبانهای کمشمار دیگر درون ایران هست (مانند گرجی و براهویی و رومانی و غیره). نیـاز بـه گفتن نیست کـه زبانـهای ایرانی ارتباط مستقیم بـه هویت قوم ایرانی دارد و در این بار درون آخر مقاله بحث خواهیم کرد.
آیـا گویشوران زبانهای ایرانی چند قوم هستند؟ چرا ما از قوم ایرانی با چند شاخه مـیگوییم؟
چنانکه نشان داده شد، گویشوران زبانـهای مادی و پارسی باستان و پارثی و غیره همواره خود را “آریـایی”(ایرانی) نامـیدهاند. زبانـهای کنونی ایران نیز جزو شاخهی شمالغربی ( که نمونـه دوره مـیانـه آن پارثی هست ) و جنوب غربی (که نمونـه دوره مـیانـه آن پارسی ساسانی هست) مـیباشند و این دو زبان نیز بسیـار بـه هم نزدیک بودند.
اگر بـه چند گروه دیگر نگاه کنیم شاید پرسش بالا حل شود. چینیـان دارای گویشـها و زبانـهای متفاوت ولی از یک ریشـه هستند. زبانـهایی مانند کانتونیس- ماندرین-تایوانیس-هویی-وو- ژین-پینگ…همـه زبانـهای چینی هستند(و بسیـار با وجود یک ریشـه بودن با همدیگر چنان نیسانی دارند کـه گویشور یک زبان چینی زبان دیگر آن را نمـیفهد) ولی همگی جزو قوم چینی هستند. در چین قومـهای دیگر هم هستند کـه جزو قوم چینی نیستند مانند مغولها و ایغورها و تاجیکان (ایرانیـان) و غیره.
همچنین درون رابطه با کشورهای عربی همـین نکته بس کـه عربی مراکش با عربی عراق بسیـار تفاوت دارد و قابل فهم نیست. اما زبانـهای عربی چون ریشـهی مشترک دارند این مردمان نیز عرب شناخته مـیشوند.
اما درون رابطه با ایرانیـان، بـه این سخن ابوریحان بیرونی و مسعودی برمـیگردیم:
ابو الحسن مسعودی درون التنبیـه و الاشراف مـیینویسد:«پارسیـان قومـی بودند کـه قلمروشان دیـار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان که تا مجاور ارمنیـه و اران و بیلقان که تا دربند کـه باب و ابواب هست و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشـهر کـه نیشابور هست و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمـین عجمان کـه در وقت حاضر بـه این ولایتها پیوستهاست، همـهٔ این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط درون بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی کـه زبان را بدان مـینویسند یکی باشد، زبان یکی هست وگر چه درون چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.»
اصل عربی:
فالفرس أمـه حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلی ما یلی بلاد أرمـینیـه وأران والبیلقان إلی دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشـهر، وهی نیسابور، وهراه ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکه واحده ملکها ملک واحد ولسانـها واحد، إلا أنـهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغه إنما تکون واحده بأن تکون حروفها التی تکتب واحده وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیـاء الأخر کالفهلویـه والدریـه والآذریـه وغیرها من لغات الفرس.
(مسعودی، علی بن حسین: «التنبیـه و الاشراف»، بـه تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، ۱۳۵۷ ق.)
ابوریحان بیرونی، ایرانیـان زبان خوارزمـی را شاخهای از درخت استوار پارسیـان مـیداند:«و أما أهل خوارزم، و إن کانوا غصناً من دوحه الفُرس»(و مردم خوارزم٬ آنـها شاخهای از درخت استوار پارسیـان (ایرانیـان) هستند.)
منبع: الاثار الباقیـه عن القرون الخالیـه، ابوریحان محمد ابن احمد بیرونی (۳۶۲ – ۴۴۰ ق)-تحقیق و تعلیق: پرویز اذکایی-ناشر: مـیراث مکتوب-چاپ اول: تابستان ۱۳۸۰
بنابراین، ابوریحان بیرونی کـه زبان مادریش خوارزمـی بوده هست خود را شاخهای از ایرانیـان مـیداند. زبان خوارزمـی جزو زبانـهای ایرانی شرقی هست و بنابراین تفاوت آن با هر زبان دیگری درون ایران بسیـار است. زیرا زبانـهای موجود درون کشور ایران همگی (بجز پشتو) جزو زبانـهای غربی ایرانی هستند. یعنی تفاوت زبان خوارزمـی با زبان فارسیدری از هر زبان موجود ایرانی درون ایران کنونی با فارسیدری بیشتر است. اما ابوریحان بیرونی خوارزمـیان ایرانیزبان را جزو درخت استوار ایرانیـان مـیداند.
C.E. Bosworth, “Khwarazm” Encyclopaedia of Islam. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online
با این وصف، ابوریحان بیرونی نیز خوارزمـیان را شاخهای از ایرانیـان مـیداند. مسعودی هم بـه چند زبان ایرانی مانند پهلوی (اشکانی) و آذری فهلوی و پارسی دری و غیره اشاره مـیکند و گویشوران همـه این زبانـها را جزو همان قوم ایرانی مـیداند. در آغاز مقاله هم نشان دادیم کـه لغت “فرسَ” معنی گویشوران فارسیدری را نمـیدهد بلکه یک لغت فراگیرنده به منظور ایرانیزبانان بوده است. تا زمان قاجاریـه هم درون ایران درون اصل سه قوم عرب و ایرانی(تات/تاجیک) و ترک شناخته مـیشود.
اما هویت قوم ایرانی چیست؟
به اندیشـهی نگارنده مجموع زبانهای ایرانی(که زبان فارسیدری جزو آن هست و نقش زبان مشترک را نیز بازی کرده است) و اسلام ایرانی(تصوف) و اسطورههای ایرانی(شاهنامـه/اوستا..) و دینهای ایرانی (زردشتی و مـیرایی و زوروانی..) و ادبیـاتها بـه زبانهای ایرانی و ادبیـات شفاهی و موسیقیهای زبانهای ایرانی جزو مـیراث مشترک قوم ایرانی است. همچنین تاریخ مشترک این گروهها درون یک سرزمـین پیوسته نیز بخشی از این هویت است. ساسانیـان و دودمانشان بر کل ایران بزرگ حکومت مـیراندند و حتی خاندانـهای ساسانی بعد از اسلام درون شمال ایران(طبرستان و گیلان) نیز حکومت مـید. برخی مناطق قلمروز ساسانیـان نیز زیر نظر شاهزادگان ساسانی بود و برای همـین ساسانیـان خود شاهنشاه (یعنی شاه شاهان خواندند). استانـهای ساسانیـان درون کتیبه شاپور همـه روشن هست و با این وصف شاپور خود را پادشاه “ایرانیـان و انیرانیـان” مـیدانست کـه ایرانیـان همان قوم ایرانی است. چنان خاندان ساسانیـان نفوذ داشتند کـه حتی گروههای ایرانیزبان(مانند آل بویـه و سامانیـان) و غیرایرانیزبان مانند غزنویـان و سلجوقیـان و شروانشاهان (در اصل تبار عرب) خود را از تبار ساسانیـان دانستند. یک نگاه بـه های ابومسلم خراسانی و مازیـار و مرداویج و بابک و مقنعه و یعقوب و سربدران و شعوبیـه ..نشانگر انست کـه هویت ایرانی بعد از فروپاشی ساسانیـان زنده بوده هست و این هویت را مـیتوان درون اشعار قطران تبریزی و شاهنامـهها بـه زبانـهای کرمانجی و هورامـی و لکی و لری.. و شاهنامـه فردوسی دید.
بنابراین ایرانیزبانان و ایرانیتبارها با وجود تنوع فرهنگی(بخاطر گستردگی فلات برزگ ایران) همـه جزو یک قوم ایرانی هستند یـا بـه تعریف ابوریحان بیرونی، شاخهای از درخت تناور ایرانیـان. چنانکه چنین توصیفی درون مورد گروههای باستانی دیگر مانند چینیـان و عربان نیز صدق مـیکند. بنابراین روش شناخت ما حتما براساس نویسندگان بومـی مانند ابوریحان بیرونی باشد و نـه مفاهیم نوینی کـه در شوروی ساخته شده است(ملت/قوم=گویشوران زبان خاص). اینکه یک قوم دارای چند زبان یکریشـه باشد بسیـار عادی هست و اینکه یک زبان یک قوم جداگانـه بسازد با تاریخ ایران ناسازگاری دارد. به اندیشـه ما، و همچنان ابورریحان بیرونی و مسعودی.. ایرانیزبانان یک قوم هستند. البته گروهها دیگری نیز وجود دارند کـه مـیتوان گفت چنین تعریقی درون رابطه با آنـها صدق نمـیکند. مانند اسلاوهای روس و لهستانی کـه با وجود زبان مشابهه دو تاریخ و اسطوره و ..متفاوت دارند. اما در مورد قوم ایرانی بنابر اسناد تاریخی، ما همان اساس چینی را با ایرانیـان یکی یمدانیم.
شاخهشاخه و جدا زبانهای ایرانی از هم و هرکدام را قوم یـا حتی ملتی! جداگانـه دانستن پایـهی علمـی و بومـی ایرانی و تاریخی ایرانی ندارد (چنانکه درون مورد چین ندارد) و در نـهایت بـه خشک شدن شاخهها از درخت اصلی(درخت تناور ایرانیـان) مـیانجامد. برای نمونـه تاتها (فارسیزبانان) آران روزگاری فراوان بودند و تاریخنگاران پیش از آغاز شوروی حدود آنـها را صد و سیهزار درون سال ۱۸۸۰ ذکر د. امروز ولی این شمار بجای اینکه گستردهتر شود، (یعنی حتما هشتصدهزار با رشد طبیعی باشد) کمتر هم شده است.
همچنین چند زبان ایرانی را گرفتن و لقبهای مختلف بجز ایرانی بـه آن تنـها باعث پژمردگی این درخت تناور مـیشود و پایـهی علمـی ندارد.
حقیقت اینست کـه مردمانی ایرانیزبان ترکیـه(زازاها/کرمانجها) و سوریـه و عراق و آران (تالشان/تاتها) و اوزبکستان (تاجیکها) همگی جزو یک تمدن مشترک و مـیراث مشترک ایرانی هستند و همـهی ایرانیتباران و ایرانیزبانان درون کشور ایران نیز مـیراثدار یک تمدن مشترک هستند. بنابراین پربار و پویـایی این تنوع فرهنگی درون یک قوم ایرانی بـه نفع همـهی اعضای آن هستند و خشک شدن هرشاخهای چه درون ایران و چه برون از کشور ایران بـه ضرر کل منافع ایرانیـان تمام مـیشود.
این مقاله نیز بـه طور واضح نشان داد کـه در ایران نیز قومـی بـه نام قوم “فارس” وجود ندارد بلکه قوم ایرانی وجود دارد کـه بخشی از آن قوم بـه فارسیدری تکلم مـیکنند. پس قومـیت فارسیدری گویـان اصفهانی و تهرانی و شیرازی و مشـهدی و کاشانی و دزفولی و قزوینی و همدانی و کرمانی و یزدی…همـه ایرانی هست چنانکه قومـیت مردمان لرزبان و کرمانج و لک و کلهر و گوران و تالش و گیلک و تاجیک و تات و لار و غیره همـه ایرانی هست.
مجموع این زبانها همان شاخههای درخت تناور ایرانیـان است(چنانکه بیرونی نیز زبان خوارزمـی را شاخهای از این درخت مـیداند). چنانکه دیدیم روزگاری زبانهای ایرانی دیگر حتی درون اصفهان و شیراز نیز رایج بودند و علت گستردگی یک زبان مشترک ایرانی بـه نام فارسیدری بخاطر سنت ادبی آن زبان بود کـه تمامـی هموندان قوم ایرانی (چه خاقانی از شروان کـه در آن زمان ایرانیزبان بود و چه رودکی درون بخارا را و چه حافظ درون شیراز را) را با هم پیوند مـیدهد و در بسیـاری از شـهرهای مـهم تاریخی توانست بـه عنوان زبان اصلی گردد.
قوم ایرانی با تعریفی کـه گفتیم، درون زمان ما با توجه بـه گویشـهای زبانی و پراکندگی جغرافیـاییاش (چه درون درون و بیرون مرزهای ایرانی کنونی) دارای چندین شاخه هست که براساس گویشهای زبانی عبارتند از: فارسیدری زبانان، بلوچ، کلهر و گوران و سوران و لک و گیل و تات و زازاو طبری، لارستانی، لر و چند شاخه دیگر. به مجموع اینـها از آن رو قوم ایرانی اطلاق مـیشود کـه از یک ریشـه زبانی و فرهنگی مشترک هستند و از زمانی کـه تاریخ بـه یـاد ندارد، درون سرزمـینی کـه به نام خودشان “ایران” نامـیدهاند، مـیریستهاند. در زمان ما درون گویشـهای ایرانی تفاوتهایی دیده مـیشود(بخاطر فلات گستردهی ایران)، و در هرکدام از این گویشـها، مفرداتی وجود دارد کـه ممکن هست در گویش دیگری متروک مانده باشد. ولی همسانی آنـها بقدری هست کـه مجموع این زبانـها/گویشـها جز خانوادهی ایرانی هستند و چنانکه مردم هرکدام از شاخههای قوم ایرانی درون مـیان شاخهی دیگر باشند، گویششان آشنا خواهد بود و واژگانی کـه بکار مـیبرند، هرچند پارهای از آنـها درون طرز بیـان تفاوت آوایی نیز داشته باشند، ولی همان واژگان، با یک چرخش کوچک زبان، درون شاخههای دیگر غالبا دیده مـیشود.
بنابراین اصطلاحاتی همچون “قوم بلوچ” “قوم لر” “قوم لک” “قوم کرد” “قوم زازا” “قوم فارس” “قوم تالش” “قوم گالش” “قوم تات” “قوم گیلک” “قوم زازا” و غیره مجازی هستند و در قرن حاضر بـه اغراض خاصی توسط محافلی ترویج مـیشوند. بلوچ، کرد، لارستانی، گیلکی، طبری،لکی، دریزبانان ایرانیتبار (که شامل همـهی دریزبانان نیست مانند هزارههای افغانستان)، تاجیک، گوران،سوران، زازا، تالش، همـه جزو قوم بزرگ ایرانیاند با یک ریشـهی نژادی و زبانی و فرهنگی مشترک، با گذشتهی مشترک چندهزارساله، با مـیراثهای تاریخی و اسطوره و فرهنگی مشترک، و مـیراثهای ارضی مشترک.. و هیچکدام را نمـیتوان قوم جداگانـه و متمایز از قوم ایرانی دانست. چنانکه چینیـان یـا اعراب با تنوع زبانی همـه جزو یک قوم هستند:
با وجود تنوع زبانـهای چینی – چینیـان امروز یک قوم حساب مـیشوند. قوم ایرانی هم با تاریخ و فرهنگ و اسطوره و زبانهای یک ریشـه..باید یک قوم واحد شناخته شود چنانکه بیرونی و مسعودی و متون قاجاریـه و غیره نیز این نکته را گفتهاند. تنوع فرهنگی درون یک قوم هرگز بـه معنی آن نیست کـه باعث شود کـه چندقوم و چند ملت از آن بوجود آیند و چنین تعریقی درون رابطه با قوم چینی یـا ایرانی غیرقابل قبول و غیرتاریخی هست و بیشتر این تعریف غرض سیـاسی دارد.
در این راستا بد نیست گفته شود کـه برخی از گروههای زبانی دیگر مانند ترکزبانان آذربایجان درون اصل ریشـهی ایرانیزبان داشتند کـه بنابر دلایل تاریخی زبانهایشان بـه ترکی مبدل شد و امروز گروهی سعی مـیکنند کـه آنان را جزو قوم ترکی معرفی کنند و گروهی جزو قوم ایرانی. اما درون رابطه با ایرانیزبانان کنونی، بجز هویت تاریخی ایرانی هیچ گریزی نیست و تمامـی ایرانیزبانان درون واقع بخشی از قوم ایرانی هستند و هرچند بخشهای گوناگون تاثیری نیز از گروههای غیرایرانیزبان نیز گرفته اند (تاثیر نیز گذاشتهاند) ولی اصل و ریشـهی خود را نگهداشتند. یعنی آلبویـه و سامانیـان و ساسانیـان و مادها و پارثها و فردوسی و ابن سینا و نظامـی و حافظ و باباطاهر و مرداویژ و سهروردی و ملاپریشان..متعلق بـه تمامـی ایرانیـان امروزی هستند.
چنانکه نشان نیز دادیم، متون تاریخی بـه درخت تناور قوم ایرانی و شاخههای آن اشاره کرده است. بهترین شناسنامـه نیز همان شناسنامـه بومـی هست کـه ابوریحان بیرونی مطرح کرده هست و نـه نـهادهای بیگانـه کـه آگاهی کلی از تاریخ این سرزمـین ندارند. ملتهای کهن مانند چینیـها نیز همـین گونـه هستند و چندین زبان چینی(ماندرین و کانتونیس و وو وژین و مـین و گان و هویی و پینگ غیره..) کـه حتی دوری درونی آنـها از زبانـها/گویشـهای ایرانی بیشتر هست همگی جزو تمدن یک قوم چینی هستند. بنابراین تمدن ایرانی نیز شامل چند زبان ایرانی هست و تمامـی مردمان این تمدن جزو همان قوم ایرانی هستند کـه امروز از کردهای سوریـه که تا تاجیکهای پامـیر و چین ادامـه دارد.
بنابراینانی کـه قوم ایرانی را امروز پاره پاره مـیکنند و جدا از هم مـیدانند درون واقع یک تمدن بزرگ و حقیقی را انکار مـیکنند و برخی به منظور حتی یک دهکده و گویشی خاص ایرانی یک ملت/قوم خلق کنند(یک صفحه درون وبلاگی درون رابطه با زبان ایرانی سیوند دیدم کـه چنین ادعا مـیکرد). چنین افرادی دارند بـه بیراهه مـیروند زیرا هیچ گروه زبانی درون ایران تاریخ و هویت جداگانـه از هویت مشترک ایرانی ندارد و هرشاخهای کـه از درخت تناور ایران برچیده شود بـه ضرر کل تمدن ایران هست و درون گروههای دیگر مانند اعراب/اتراک مـیتواند حل شود و یـا با عدم پیوند با سایر تمدن ایرانیـان، مـیتواند از کشورهای بیگانـه اداره و استعمار شود. و چنین ملتسازانی تنـها دارند درون ضعف و فروپاشی این قوم تاریخی ایرانی همت مـیکنند و امـید هست که با مقاله فوق، بـه اندازهی کافی روشنگری شده هست و نشان داده شده هست که قوم ایرانی یک قوم واحد هست با تنوع فرهنگی ولی همواره ریشـهی مشترک فرهنگی و زبانی و تاریخی و اسطورهای و هیچ کدام از شاخههای آن را نمـیتوان قوم یـا تمدن جدایی دانست و تمامـی گروههای ایرانیزبان تنـها تیرههایی/شاخههایی از قوم ایرانی مـیباشند یـا همان شاخهای از درخت تناور ایرانیـان. به یقین، سیرابی این شاخهها وپرباری آنـها بـه نفع همـین درخت تناور و همـهی ایرانیـان هست و هرکدام از شکوفههای آن نیز متعلق بـه این درخت تناور ایرانیـان. اما این حس و ذهن تاریخی و واقعی بـه عنوان قوم ایرانی واحد حتما تقویت شود که تا این تمدن کهن بتواند با یکپارچگی درون جهان آینده رقابت کند و پیشرفت کند. چنانکه چینیـها گول شوروی و استالین را نخوردند و برای هر زبان چینی کـه در تمدن چینی ریشـه دارد(و همـه از یک ریشـه هستند) یک ملت جداگانـه نساختند و امروز چینیـان درون مـیان تمامـی اقوام جهان ابرقدرت فرهنگی و اقتصادی حساب مـیشوند.
یک نکته آخری نیز ضروری هست و آنچه درون این مقاله آمده هست هیچ وابستگی بـه تعریف ملت ایرانی یـا قوم ایرانی درون زمان بعد از رضاشاه پهلوی اول ندارد و اصولا آن دوراه بخاطر غرضهای سیـاسی بدفهمـیده شده هست و خوانندگان مـیتوانند به منظور روشنگری بـه این سه مقاله/کتاب رجوع کنند و تعرفی ملیگرایی آن دوران را در آن شرایط بهتر بفهمند:
Dr. Touraj Atabaki Recasting Oneself, Rejecting the Other: Pan-Turkism and« Iranian Nationalism» Van Schendel, Willem(Editor). Identity Politics in Central Asia and the Muslim World: Nationalism, Ethnicity and Labour in the Twentieth Century. London, , GBR: I. B. Tauris & Company, Limited, 2001
پان ترکیسم و ایران-کاوه بیـات-تهران: پردیس دانش، شرکت نشر و پژوهش شیرازه کتاب، ۱۳۸۶ -۲۴۷ + نـه صفحه
البته این نکه نیز ضروری هست که بخاطر عدم وحدت ایرانیتباران و ناپدید شدن حکومتهای ایرانی، سغد و خوارزم کهن (اوزبکستان و ترکمنستان …) و آران و شروان و آذربایجان، زبان این مناطق از یک زبان ایرانی بـه زبان ترکی دگرگون شدند. چنین روندی را درون مورد تالشی و تاتی آران نیز درون قرن نوزدهم و بیستم (بخاطر سیـاستهای ضدایرانی شوروی و ترکگرایـان) دیدیم.
در پایـان درون این مقاله ثابت شد کـه ما قوم ایرانی یـا درخت تناور ایرانی داریم با چندشاخه. و جدایی هرکدام از شاخهها بـه نفع هیچ شاخه و گروه قوم ایرانی نیست و پویـایی همـه شاخهها و تمدن ایرانی بـه نفع تمامـی ایرانیـان هست تا بتوانند درون آینده با کشورهای بزرگ جهانی رقابت فرهنگی و اقتصادی و امنیتی ند و در عین حال بـه معارف و بهبود کل بشر و تمدن بشری نیز بیندیشند. اگر ذهنیت شاخههای قوم ایرانی جوری تبدیل شود کـه ما صدها قوم و ملت داریم ، بـه یقین درون آینده هم تمدن ایرانی از هم فرومـیپاشد. نیـاکان ایرانی ما ایرانیـان هرگز چنین فکری را نداشتند و هرگز بخاطر گویش خاصی، خود را جزو قوم جداگانـه نمـیدانستند و همواره قومـیت خود را ایرانی دانستهاند و مـیدانستند کـه از یک سرچشمـهی مشترک زبانی و فرهنگی و اسطورهای و تمدنی هستند و تنوع موجود درون این فرهنگ و تمدن قوم ایرانی باعث “صدها قوم و ملت” نیست بلکه نشانگر پویـایی و قوت یک تمدن است. بنابراین ایرانیـان حتما همانند ملتهای کهن مانند چینیـان بیندیشند و روزی هم امـیدواریم کـه ایران مانند چین امروزی رو بـه پیشرفت باشد.
قوم-آریـایی – داریوش کیـانی.
Paul, Ludwig (1998a). The position of Zazaki among West Iranian languages. In Proceedings of the 3rd European Conference of Iranian Studies, 11-15.09.1995, Cambridge, Nicholas Sims-Williams (ed.), 163-176. Wiesbaden: Reichert
http://parssea.org/?cat=19
[Khollan Vafa : اخوان صفا: فارسی نزد دیگران شمیدن صدای عجیب در اسمان اصفهان]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 06 Sep 2018 03:30:00 +0000